این صفحه به بهائیان اختصاص دارد

مروری بر تعالیم آئین بهائی

اقتباس از نویسندگان بهائی

خوانندگان گرامی!

حضرت بهاءالله در کلمات مکنونه می فرماید:”ای ابناء۱ غفلت، به پادشاهی فانی دل نبندید و مسرور نشوید. مثَل شما مثل طیر غافلی است که بر شاخه ی باغی در کمال اطمینان بسراید و بغتهً صیاد اجل او را به خاک اندازد. دیگر از نغمه و هیکل و رنگ او اثری باقی نماند. پس پند گیرید، ای بندگان هوی.”

چنانچه قبلا نیز گفته ایم، کلمات مکنونه کلامی است که خداوند در این زمان، انسان را مخاطب ساخته، او را به ترقی و تعالی در این دنیا و به سعادت جاودانی در عوالم بی شمار یزدانی در جهان دیگر، دعوت می کند. نفس خطاب، خود گویای مطلبی است که در ضمن آن کلمات مقدسه آمده است و برای هشدار و انذار و بیداری بشر است.

این غفلت از چیست و انسان از چه غافل است؟ آنچه از کلمات مکنونه برمی آید، این است که خداوند جهان آفرین از روی محبت به خلقت انسان را سرحلقه ی موجودات قرار داده و هر موجودی را نماینده ی تجلی اسمی از اسما و اوصاف خویش قرار داده. از جمله انسان را بیافرید و سرحلقه ی کائنات ساخت و روح خویش را در او دمید و او را آینه ی جمال غیب بی مثال و خلیفه ی۲ خویش در این عالم قرار داد، تا از جمیع کائنات بهره برد و تمتّع جوید، ولی از آفریننده ی خویش غافل نشود و توجه خویش را از مبدأ و منتهای خویش برنگرداند و آینه ی وجودش را با غبار آلایش جهان آفرینش نپوشاند و خود را از تجلیات آفریننده ی مهربانش محروم نسازد، آفریننده ای که در کلمات مکنونه چنین زبان به شکایت می گشاید که:”ای ابناء غرور، به سلطنت فانیه، ایامی از جبروت باقی من گذشته و خود را به اسباب زرد و سرخ می آرایید و بدین سبب افتخار می نمایید. قسم به جمالم که جمیع را در خیمه ی یکرنگ تراب درآورم و همه ی این رنگ های مختلفه را از میان بردارم، مگر کسانی که به رنگ من درآیند و آن تقدیس از همه ی رنگ هاست.”

“ای ابناء غرور” که در کلمات مکنونه آمده، همان انسانی است که از قطرت اصلیه ی خویش برگشته و به اسباب زرد و سرخ دل بسته است. چنانچه از مقصد خلقتش دور شده و از سیر کمالی خویش بازمانده است و در سنگلاخ آرایش و آلایش جهان آفرینش از حرکت مقدّر فرو افتاده و سرگشته و سرگردان گشته است. تمتّع و لذت از نعمت ها و آلاء۳ این جهان که باید انسان را وسیله ی ارتقاء در مدارج وجود گردد، متأسفانه خود هدف و غایت زندگانی اش گشته و در دریای لذات و بهبود زندگی مادی خویش چنان مستغرق گشته که گویی تا ابد زنده است و قدرت و شوکتش پاینده. در حالی که در کلمات مکنونه می فرماید، حکایت تو، حکایت پرنده ی غافلی است که در کمال بی خبری بر شاخسار غفلت نشسته و نغمه سرایی به راه انداخته، غافل از آن که تیر صیاد اجل است که زود او را به خاک اندازد و آن همه نغمه و آواز را خاموش و نابود سازد.

آدمیان، یعنی انسان ظلوم۴ و جهول۵، غالباً در جهل مرکب ابدالدهر بمانند و چند صباحی که بر مرکب مراد سوارند و در بیابان غفلت دوان، هرگز نمی فهمند و نمی دانند که چه فرصتی را از دست داده اند و عالم بقا را به این دار فنا فروخته اند و معدودی هم که بیدار شوند، چون فنای جهان را ملاحظه کنند، می بینند که چگونه زمان کودکی و جوانی آنان چون برق گذشته و از آن باری برنبسته اند و اراده می کنند، به خیال خود چند روزی را که از حیات خویش در پیش دارند، صرف جبران مافات نمایند و به کلی راه افراط بپویند و دست و دل از دنیا و مافیها بشویند و اعتدالی را که خداوند، خلقت ما را بر آن پایه نهاده، برهم زنند. ای کاش این گونه مردمان خوش نیت به امثال این بیان از کلمات مکنونه توجه داشتند که می فرماید:”ای پسر عیش، خوش ساحتی است ساحت هستی، اگر اندر آیی و نیکو بساطی است بساط باقی، اگر از ملک فانی برتر خرامی و ملیح است نشاط هستی، اگر ساغر معانی از ید غلام الهی بیاشامی. اگر به این مراتب فائز شوی از نیستی و فنا و محنت و خطا فارغ گردی.”

بلی، اگر اعتقاد ما به زندگی جاودانه نباشد، و راه وصول به آن عرفان مظهر الهی و تحمل به موجب اراده ی او نگردد، فی الحقیقه زیستن بی معناست و به زحمتش نمی ارزد. اما کلمات مکنونه به ما امید می دهد و فنا را که سرنوشت همه ی ماست، به بقا مبدل می کند و ما را به پناه گاه اطمینان و سرور درمی آورد. در یکی از کلمات مکنونه، بیانی زیباست که مضمون آن این است: ای پسر انسان، تو مُلک منی و ملک من نابود نمی شود، چگونه از نابودی خویش هراسانی؟ و تو نور منی و نور من خاموش نمی گردد، چرا از خاموشی خود نگرانی؟ و تو بها و جلال منی و جلال و بهای من در پرده پنهان نمی شود، تو قمیص (پیراهن) منی و قمیص من فرسودگی نپذیرد. پس در محبت خود بیارام، تا مرا در افق اعلی۶ بیابی.

پس بیایید با اطمینان از لطف خداوندی از یأس و حرمان در این جهان بی امان، خود را نجات بخشیم و با اعمالی که خدا از ما توقع دارد، به عالم بقا درآییم و مصداق این قطعه از کلمات مکنونه شویم که می فرماید:

“ای فرزند کنیز من، لازال هدایت به اقوال بوده و این زمان به افعال گشته. یعنی باید جمیع افعال قدسی از هیکل انسانی ظاهر شود، چه که در اقوال کل شریکند ولکن افعال پاک و مقدس مخصوص دوستان ماست پس به جان سعی نمایید تا به افعال از جمیع ناس ممتاز شوید.”

————————————————-

۱ـ پسران، ۲ـ جانشین، ۳ـ نعمت، ۴ـ ستمگر، ۵ـ نادان، ۶ـ بالا