امروز ۲۳ دیماه زادروز پدر بزرگوارم “محمود اعتمادزاده ـ به آذین” است و من از این فرصت استفاده کرده و یاد او را گرامی می دارم. بیش از هفت سالی ست که او دیگر در میان ما نیست و در این سال ها دوست و دشمن ـ گاهی خودی در لباس دشمن ـ درباره ی او قلم زده اند و چه ها که نگفته اند.

رو به کسانی دارم که در هر فرصتی ـ  چه نوشتاری و یا به بهانه ی گپی درکافه و غیره ـ از روی نادانی، حب و بغض و کینه های کهنه ی چندین ساله کوشش می کنند چهره ی شیطانی از او بسازند تا مبادا چهره ی تاثیرگذارش موثر واقع شود. خوب، اکنون فرصتی ست تا او را در خانواده هم بشناسیم که این انسان فرهیخته چگونه و تا چه شعاعی از خانواده و اجتماع تاثیرگذار بوده است.

شاید نخستین باری ست که عضوی از خانواده ی او گوشه ی کوچکی از تجربیاتش را در اختیار شما عزیزان قرار می دهد. باید اضافه کنم که این درد دل منصفانه گفته می شود، حقیقتا غرض آنست تا چهره ی دیگری از این ادیب آنگونه که در خانواده بوده به ایرانیان شناسانده شود و این بار شما از زبان دخترش که سال ها در کنار او زندگی کرده با چهره ی دیگری از او آشنا می شوید.

beh-azin-H

شهلا اعتمادزاده – محمود اعتمادزاده – به آذین

به آذین کمی بیش از ۹۱ سال زیست و او یکی از خوشبخت ترین هنرمندان ایران است که به سبب عمر طولانی این امکان برای او فراهم شد تا بیش از ۶۰ سال از عمر خود را با قلم زدن و خدمت به ادبیات و فرهنگ ایران و سیاست صرف کند و آثار بسیاری از خود بجا بگذارد.

او شخصیت ادبی و سیاسی بوده که  نقش ویژه ای در فرهنگ ایران داشته. او همواره برایم یگانه بود ـ نه تنها به عنوان پدری دلسوز و متعهد، بلکه یک هنرمند لایق و با استعداد ـ که نقش تعیین کننده ای در تربیت من داشته و همواره الهام بخش زندگی ام بوده. عشق، ایثار، بخشندگی و غرور از صفات متمایز او بوده است.

در این سالها، درس ها از او آموخته ام. درس مقاومت، پیگیری، سختکوشی، دیسیپلین، نظم و ترتیب، غمخواری، در مقابل مشکلات میدان را خالی نکردن و پیدا کردن راه معقولانه برای پیشبرد کارها؛ در واقع میراثی که از او به فرزندانش منتقل شده ست.

حضور او در خانه دلگرمی ما بود و در هر شرایطی غمخوار ما و مسئولانه و با عشق عمیقی که به خانواده اش داشت در تربیت فرزندانش نقش تعیین کننده ای داشت. آموزش و تعلیم او چنان بر من اثرگذار بود که دوران سال های بیست از جوانی ام را می گذراندم که توانستم شش سالی را که نامزدم ـ همسر فعلی ام محسن ـ در محبس رژیم پهلوی گرفتار بود، تا آزادی او از زندان، متعهدانه به انتظار برگشت او بمانم. ناگفته نماند که مقاومت، سختکوشی و تعهد را مدیون پدرم هستم و به آن می بالم.

پس چه شد که دختر جوان، علیرغم مخالفت هایی که از طرف خانواده، فامیل و آشنایان با این ازدواج می شد، توانست تحمل کند و بردبارانه به انتظار نامزدش بنشیند. براین باورم که آن نتیجه ی تربیتی بود که در دوران کودکی و نوجوانی از محیطی که به آذین فراهم آورده بود، راه برون رفت از مشکلات را برایم هموار کرده بود. در واقع آن چهره ای که امروز از من در اجتماع و خانواده ساخته شده ـ چه نیک و ناپسند ـ زاییده ی تلاش و ممارست پدرم برای تربیت من و ما بود.

عشق را او در دل من کاشته است. عشق به زندگی، عشق به همنوع، زیبایی، طبیعت و عشق به کار و سازندگی و بالاخره عشق به ایران تا حد پرستش. عاشق تر از او انسانی در زندگی ام نیافته ام. او به تمام معنا انسان عاشقی بود. انتخاب ترجمه هایش و نامه های او به من که یادگاری از او نزد من است، گواه این مدعاست.

یکی از خصیصه های اخلاقی پدرم حفظ حرمت و توانایی و استقلال زن و نقش تعیین کننده ی او در زندگی خانواده و اجتماع است. نقش زن را در ترجمه ی سلیس “جان شیفته” اثر “رومن رولان” می خوانید. زندگی پرتلاش زنی که مرزهای شایست و ناشایست را نمی شناسد و عشق به پدر، خواهر و پسرش را تا پایان زندگی با خود به یدک می کشد.

فشار عصبی ناشی از دست دادن یک عضو بدن در جنگ جهانی دوم ـ که این خود بار سنگینی را تا پایان عمر برایش داشت، منجر به واکنش های تند و عصبی پدرم می شد. بی ثباتی سیاسی و اجتماعی ایران و جهان، شکست های سیاسی، او را بدبین کرده بود و برای حفظ خود و خانواده و برای پرهیز از هرگونه خطر، از خوش باوری و اعتماد بی چون و چرا پرهیز داشت. گو اینکه براین باور بود که درکار سیاست باید شک کرد و از ساده لوحی دوری جست.

وجود او به مثابه ی شعله ی فروزانی بود که گرمابخش خانواده بود. او همواره در تلاش آن بود که دنیا را جای بهتری برای زندگی کردن کند و آزادی و خوشبختی را برای همگان می خواست و متاسفانه تاوانش را چندین بار در هر دو رژیم داد که فجیع ترین آن شکنجه های روحی و جسمی طاقت فرسا در زندان های رژیم جمهوری اسلامی بود که به هشت سال انجامید. اما او تا آخرین لحظه به آرمانی که از دیرباز با آن عهد بسته بود، وفادار ماند یعنی تلاش و تعهد برای خوشبختی بشریت.

جای او در روح و روانم خالی ست!

زادروزش مبارک!