مدرسه تعطیل نشده گرما از راه می رسید و شهر از شرجی کلافه می شد. خرداد خیر ندیده اما خیرش به بچه ها می رسید. چون با شروع سومین ماه سال، درهای مدارس بر شلوغی و شیطنت دانش آموزان بسته می شد و خانواده های بندری راهی مناطق سردسیر مثل سیرجان و بردسیر و کرمان و شیراز می شدند. خانواده ما کرمان و سیرجان را انتخاب کرده بود. چون سالها قبل، زمانی که من چهار دست و پا راه خود را می رفتم، داد و ستد با کرمانی ها در خانواده ما پا گرفته بود. و پیشگام آن پسر دایی ام علی فدایی بود که قبل از انقلاب خواننده خوش صدای بندر بود و بعد از انقلاب در کسوت نماینده معلمان کرمان به امر فهیم کرمانی امام جمعه کرمان ترور شد و کرمانی ها در تشییع جنازه اش شعار می دادند: عزا عزاست امروز روزعزاست امروز/ قاتل فدایی زیر عباست امروز.

دومین نفر یا به قول آخوندها دُیُمی، پسرخاله ام بود که در ماموریت نظامی به دام یک دختر کرمانی افتاد، و  پسرعمه که ترجیح داد راه پسرخاله را دنبال کند و گویا این قافله را سر ایستادن نبود چون کار به آنجا رسید که چندین نفر از فامیل های نزدیک در سیرجان و کرمان به خانه بخت رفتند و بخت با مادر من یار بود تا صاحب سه عروس کرمانی و سیرجانی شود.

***

در سیرجان فامیل ها ما را به مهمانی و گردش در زیدآباد(ولایتِ احمد زیدآبادی) و بافت و رفسنجان و شهربابک می بردند. (یادی بکنم از فاطی دایره زن، بانوی هنرمند شهربابکی که در دالان بر دایره اش می کوبید و می خواند و عیش ما بچه ها را فراهم می کرد) در یکی از این سفرها به پاریز رفتیم. ما مشغول سنگ پراکنی به درختان گردو بودیم و ناخنک زدن به خوشه های انگور و شاه توت و بزرگترها پای سخنان شیرین مرد سیه چرده پاریزی نشسته بودند که می گفتند در تهران معلم است. صحبت هایش حسابی گل انداخته بود ولی ما بچه ها بیشتر درگیر گل کوچکی بودیم که در معده گرسنه ما بین اسیدها و آمینه ها درگرفته بود. و چندین سال بعد وقتی عکس مدیر مدرسه ام(مدرسه نمونه شهربندرعباس) جناب زند ذوالقلم را در یکی از کتاب های باستانی پاریزی دیدم، تازه فهمیدم آنروز در پاریز چه گلی از دست داده بودم. این اولین برخورد نزدیک از نوعِ سومِ من با باستانی پاریزی بود. زند ذوالقلم همکلاسی باستانی در دانشسرای مقدماتی کرمان بود.

bastani-parizi-memorial-H

***

سال ها بعد در دبی آشنای بسیار نزدیکم گفت که امشب به مهمانی بانویی بندری در منطقه “جمیرا”  خواهیم رفت. در آنجا بود که فهمیدم آن بانوی فرهیخته کسی نیست جز مریم بهنام مدیرکل سابق فرهنگ و هنر استان هرمزگان و رئیس خانه فرهنگ ایران در پاکستان و مولف چندین کتاب. دخترش شهناز پاکروان نیز سالها تهیه کننده برنامه بسیار معروف و موفق پانوراما در سرویس جهانی بی بی سی انگلیسی بود. خانم بهنام وفتی فهمید به کتاب علاقه مندم مرا به دیدن کتابخانه اش برد که دنیایی بود. در کتابخانه خانم بهنام کتابی دیدم به نام پیغمبر دزدان. دزد زیاد دیده بودم بخصوص بعد از انقلاب، اما پیغمبر دزد ندیده بودم. آشنایی باستانی پاریزی با خانم بهنام را از زبان باستانی بشنویم. “نخستین روز(دیدار از شهر لاهور) به دیدار خانم مریم بهنام رفتم. زنی است ایرانی از اهالی بندرعباس، مسلط به زبان اردو و انگلیسی، شوهر را در بندرعباس به آب خنک خوردن گذاشته و خود و بچه ها در لاهور به آب باریکه رودخانه راوی  ساخته و مرد و مردانه خانه فرهنگ ایران (در پاکستان) را اداره می کند”. از پاریز تا پاریس صفحه ۱۴۰

***

اکثر کسان منجمله مورخ مشروطه ایرانی و تز ولایت فقیه، ماشاالله آجودانی، معتقدند که باستانی تاریخ را مردمی کرد و خود باستانی نیز در یکی از کتابهایش از قول صمد بهرنگی نقل می کند که تا قبل از باستانی پاریزی تصویری به کلی وارونه از گئومات مغ داشتیم اما باستانی پاریزی چهره واقعی تاریخ را به ما نشان داد و شاید یکی از دلایل محبوبیت باستانی همین بود.

می دانستم تابستانها برای دیدن دخترش به ییلاق تورنتو می آید و در یکی از این سفرها به دوست کرمانی ام مجیدخان که از ایران می شناسم و برادر نازنین اش سالها در زمان آن خدا بیامرز شهردار بندرعباس بود و خودش نیز مدتی مدیرکل فرهنگ و هنر استان ساحلی(بعدها استان هرمزگان) بود، گفتم وقتی بگیر از جناب استاد تا زیارتشان کنیم که وقتی رفت حسرت بدل نمانیم. چند روز بعد مجیدخان تماس گرفتند که استاد شما را طلبیده و تو را به واسطه طنزهایت می شناسد. به یاد سرمقاله دوست نازنینم زرهی می افتم که نوشته بود باستانی پاریزی همه چیز را می خواند و برای اثبات سخنش بریده شهروند را از جیبش درآورد و نشانم داد. با عمو عزت و خان دنالی رفتیم و باستانی پاریزی از عبدالرحمن فرامرزی گفت و مجله توفیق و محرمعلی خان و از روزنامه هایی که پشت شهرداری آنروز و میدان توپخانه امروز بر دیوار می چسباندند و برای خواندنش باید یک قران پول می دادند چون روزنامه و مجله گران بود و بودجه دانشجویی کفاف نمی داد. از سال هایی گفت که با خواندنی ها و زنده یاد امیرانی همکاری داشته. از یغمایی و مجله یغما گفت. و از آب تنی در آبگرم گنو بندرعباس و چراغ هایی که در این سالها در جای جای تاریخ ایران جهت راهنمایی ایرانیان کاشته و حسن گل محمدی عزیز در آن جلسه یادداشت برمی داشت که امیدوارم روزی چاپش کند.

برای خواندن بیشتر درباره علی فدایی و ترورش توسط فهیم امام جمعه کرمان به این لینک مراجعه کنید:

http://news.gooya.com/politics/archives/2014/03/176343.php

* اسد مذنبی طنزنویس و از همکاران تحریریه شهروند است. مطالب طنز او علاوه بر شهروند، در سایت های گوناگون اینترنتی نیز منتشر می شود. اسد مذنبی تاکنون دو کتاب طنز منتشر کرده است.

tanzasad@gmail.com