از روزی که استاد بزرگوار دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی به علت بیماری نارسایی کبد در بیمارستان بستری گردید، لحظه به لحظه در جریان وضعیت او بودم و هر موقع که تلفن ام زنگ می خورد، دلم فرو می ریخت که مبادا خبر ناگواری بشنوم و سرانجام در ساعت ۷ صبح روز سه شنبه پنجم فروردین ۱۳۹۳ (۲۵ مارچ ۲۰۱۴) به وقت تهران آنچه که نمی بایست اتفاق می افتاد، به وقوع پیوست و روح پاک استاد بزرگوارم دکتر باستانی پاریزی به پرواز درآمد و در مقام شایسته خود جای گرفت. آری دکتر باستانی پس از ۸۹ سال عمر پر برکت و پر عزت دنیای فانی را وداع کرد و به دنیای باقی شتافت.

بیش از چهل سال است که دکتر باستانی را می شناسم و از محضر پر مهر و دریای پر فیض اش بهره جسته ام. در هر مقطعی که از لحاظ علمی و پژوهشی به او نیاز داشتم به حضورش شتافتم و از راهنمایی ها و رهنمودهای وی بهره جستم. چندین بار با او مصاحبه کردم. دیوان ناصرالدین شاه قاجار را که مدت هشت سال روی آن تحقیق و تفحص کرده بودم به وی تقدیم کردم.

آخرین باری که وی را دیدم چند ماه پیش به اتفاق افراد تحریریه ی روزنامه ی فرهیختگان بود که با او مصاحبه ای جمعی انجام دادیم به منظور تهیه ویژه نامه ای برای آن استاد و آخرین مقاله ای که درباره ی او نوشتم، بررسی فعالیت های ادبی و هنر شاعری وی بود که در نشریه ی شهروند به چاپ رسید.

حسن گل محمدی در دیدار با استاد باستانی پاریزی

حسن گل محمدی در دیدار با استاد باستانی پاریزی

غالبا رسم بر آن است که وقتی عزیزی از دست می رود علاقمندان و دوستداران آن مرحوم به مرثیه سرایی یا بازگویی شرح خدمات و زندگی نامه ی او می پردازند، اما من به این طرز تفکر اعتقاد ندارم. دوست دارم از سجایای اخلاقی و رفتاری و از گفتار و سخنان او به نکته هایی اشاره کنم. ما اگر دوستدار اساتید بزرگواری همچون دکتر باستانی پاریزی هستیم، باید از آنها بیاموزیم، از اندیشه ها و تفکراتشان بهره بگیریم و پیرو راه و روش آنها باشیم. بنابراین در این مختصر به فرازهایی از سجایای او و کلام وی اشاره می کنم.

شادروان دکتر باستانی پاریزی شاید آخرین بازمانده ی نسل طلایی فرهیختگانی بود که جایگزین ندارند. در فضای زندگی او، خلوص، بزرگی، احترام و کتاب حرف اول و آخر را می زد. هنگامی که در محضرش بودم آنچنان مجذوب گفتار و رفتارش می شدم که دلم می خواست روزها و ماه ها در کنار این پیر تاریخ و به حق “پدر تاریخ معاصر ایران” می نشستم و از خاطرات و گفته های زیبا و دلنشین او کسب فیض می کردم. وی در یک کلام دایره المعارف علوم تاریخ و فرهنگ و ادب کشورمان بود. قدرت قلم و تسلط نگارش ویژه و استثنایی داشت. نوشته های تاریخی اش را طوری با زیبایی ها و نکته های ادبی می آمیخت که خواننده را سر شوق و ذوق می آورد، به طوری که خواندن کتاب های او لذت و شوری باورنکردنی در انسان پدید می آورد و وقتی که کتابی از ایشان را شروع به مطالعه می کردیم تا پایان نمی توانستیم آن را بر زمین بگذاریم. در یک کلام او تاریخ را به خانه های مردم برد و همه صنف از افراد را به تاریخ علاقمند کرد و به بالا رفتن شعور اجتماعی و رفتاری جامعه کمک شایانی نمود.

معلمی به تمام معنی و استادی بی قرین بود. کارش را از معلمی در دبیرستان های کرمان شروع کرد و تا تدریس در بالاترین مدارج علمی دانشگاه ادامه داد. خوش برخورد و شوخ طبع بود. به همه احترام می گذاشت و برایش بزرگ و کوچک تفاوتی نداشت. دانشجویان بسیار به او ارادت داشتند و همواره در اتاقش در دانشکده ی ادبیات دانشگاه تهران به روی آنها باز بود. حتی این اواخر هم که بازنشسته شده بود، هفته ای یک تا دو روز به دانشگاه می رفت و با دانشجویان می نشست و صحبت می کرد و به سئوالات آنها جواب می داد.

دیدگاه هایش درباره ی تاریخ و علوم اجتماعی ثاقب و سنجیده و مبتنی بر تحقیق و ممارست بود. یادم می آید هنگامی که از او پرسیدمک”آیا تاریخ تکرار می شود یا نه؟” و یا اینکه :”آیا گذشته چراغ راه آینده است؟” به من جواب داد:

“چراغ آینده را تا یک حدودی می توان گفت یک سوسویی می زند. چراغ کم نوری هست، اما این که تاریخ تکرار می شود، نه. تاریخ هیچ وقت تکرار نمی شود. حوادث مشابه در تاریخ هست، یعنی مشابهات تاریخی داریم ولی تکرار تاریخ نداریم.”۱

همواره در محضر استاد سعی داشتم که به نکات کلیدی و ارزشمند تاریخ اشاره کنم و نظر او را جویا شوم و از مباحث کناری و حاشیه ای پرهیز نمایم. روزی از او پرسیدم:”استاد به نظر شما انسان ها تاریخ را می سازند یا تاریخ انسان ها را؟” او در این باره بحث مفصلی کرد و گفت:

“اولا این که آیا شخصیت ها تاریخ می سازند یا تاریخ شخصیت ها را، همان حکایت مرغ و تخم مرغ است. ولی یک نکته است که من مثالی می زنم. ببینید یک محیط اجتماعی پدید آمده بود که آدمی مثل یعقوب لیث صفاری در سیستان پیدا شود و لشکری را آماده کند و همه را سر جایشان بنشاند و آدمی مثل یعقوب لیث شود. این یعقوب لیث تا اینجا اوضاع و احوال به او کمک کرده تا روی کار آمده است. این امر طبیعی است. اما این فرد یک روزی در دزفول بود، آماده شد و نیروهای فارس، سیستان، کرمان و خراسان را بسیج کرد که برود خلیفه ی بغداد را از میان بردارد. تا پشت دروازه ی بغداد هم رفت. خیلی زمینه مساعد بود که خلافت بغداد را از بین ببرد، چون هم یعقوب آدم قوی ای بود و هم خلیفه خیلی ضعیف. خلیفه آن روزها جرأت نمی کرد از بغداد بیرون بیاید. در دزفول یعقوب بیمار شد، دکتر و طبیب خواستند، قطعا طبیب های خوبی هم بودند، در دزفول و جندی شاپور اطباء خوبی پیدا می شد. طبیب آمد و گفت:”ببین جناب یعقوب شکم مبارک کار نمی کند، باید جسارتا شما شیافی استفاده کنید. وقتی که اسم شیاف آمد، یعقوب که آدم متعصبی بود و زن هم نگرفته بود چون می گفت مرد هیچ وقت پایین تنه اش را به دیگری نشان نمی دهد، به طبیب گفت، باید چکار کنم. طبیب تا موضوع و کار شیاف را به او گفت، جواب داد اگر آدم بمیرد بهتر از آن است که بگذارد چنین کاری را بکنند. نکرد و طبیب هم ترسید و از در بیرون رفت و گفت ما غلط کردیم که این حرف را زدیم و یعقوب هم مرد. بله چند روز بعد مرد و در همان دزفول دفن شد و محل قبرش هم توسط مستشرق معروفی به اسم نیکلا راس پیدا شده است.

Bastani-Parizi

خوب، اگر این آدم آن روز تصمیم به این کار می گرفت ـ البته این جزو اگرهای تاریخ است، اگرهای تاریخ را ما جزو تاریخ حساب نمی کنیم ـ اگر این آدم کوتاه می آمد، درست است که مرگ با خداست و در اختیار آدم نیست ولی اگر او نجات پیدا می کرد، شاید او کاری را که خواجه نصیر در ۶۵۶ هجری در بغداد کرد، در ۲۶۵ هجری می توانست انجام دهد. پس در اینجا ما حس می کنیم که شخصیت در تاریخ موثر است. یعنی اگر به جای یعقوب لیث، قوام السلطنه بود، شاید اوضاع درست می شد، چون او آنقدر تعصب نداشت.

تمام شخصیت ها از آن روزی که اجتماع آنها را می پروراند و در سطحی می آورد که در جامعه شهرت پیدا می کنند، از آن زمان دیگر اینها صاحب اثر هستند. از آن روز هست که می توانند در جامعه نقش داشته باشند و معلوم می شود که آنها چند مرده حلاجند. بعضی از شخصیت ها موقعیت هایی پیدا کردند که اگر ادامه می دادند، جامعه ای را متحول می کردند. اگر هم کوتاه آمدند یا اشتباه کردند، جامعه را به انحطاط برده اند.

بنابراین تأثیر شخصیت در تاریخ خیلی موثر است. البته محیط هم در پرورش شخصیت و در تأمین امکانات نقش دارند.”۲

یکی از مباحث مطروحه در تاریخ، صحت و ثقم منابع و ریفرنس های تاریخی است. استاد باستانی در زیر و رو کردن منابع یدی طولا داشت و نوشته های پراکنده ی تاریخی را به زیبایی کنار هم قرار می داد و آن را طوری به هم می آمیخت که نتایج باورنکردنی به دست می آمد. استاد در رابطه با درست و نادرست بودن نظریات مورخین دیدگاه خاصی داشت به طوری که اظهار می کرد:

“هر مورخی، طبری هم که باشد، هرودوت هم که باشد، اشتباهاتی دارند. مثلا نرون همیشه کتاب هرودوت را می خواند. شبها تا این کتاب را نمی خواند به خواب نمی رفت. منتها به منشی اش می گفت:”دروغ گوی من را بیاور”. دروغ می گفت ولی او خوشش می آمد، چون دروغ خوبی می گفت. تاریخ ها اشتباه خیلی دارند. پس اسناد تاریخی را باید با احتیاط استفاده کرد. این همه سند مثلا در ساواک ایران بود، حالا معلوم شده خیلی از اینها تقلبی بوده، اشتباهی بوده، از روی قصد و غرض بوده، یکی با دیگری اختلاف داشته، برداشته گزارش دروغ داده برای گیر انداختن دیگری، بعد معلوم شده همش اشتباه بوده است. به نظر من، زیاد به مسائل تاریخی نباید به صورت اصول جدی نگاه کرد. به همین خاطر است که خیلی ها تاریخ را علم حساب نمی کنند، می گویند یک فنی است، هنری است. ولی هنری است که در ساخت اجتماع اثر دارد. یعنی مسئله تاریخی را وقتی ما مطرح می کنیم و جوانی آن را می خواند، خوشش می آید و لذت می برد و در او تأثیر می گذارد. این در آینده ی مملکت موثر است.

پس آدم باید تاریخ را طوری بنویسد که اولا تا حد امکان واقعیت داشته باشد. ثانیا طوری باشد که در ساختن شخصیت یک جوانی که فردا می خواهد این مملکت را اداره کند اثر خوب بگذارد. بنابراین می شود گفت که تاریخ نگاری یک فن است.”۳

استاد باستانی تاریخ نگاری است که در فن نگارش آن مهارت خاص دارد و تاکنون آثار متعدد و گسترده اش به چاپ های متعدد رسیده و سخت مورد استقبال قرار گرفته است. می گویند وای به حال ملتی که از تاریخ کشور خود مطلع نباشد. نمی دانم تاکنون به این فکر کرده اید که اصولا مطالعه ی تاریخ چه ضرورتی دارد. آیا خواندن تاریخ در زندگی امروز ما و مخصوصا در روحیه ی جوانان ما می تواند تأثیرگذار باشد؟ استاد باستانی را گمان و نظر بر آن است یکی از عواملی که هویت و شخصیت افراد را می سازد، تاریخ است. البته چیزهای دیگری هم هستند ولی تاریخ یک بخش مهمی دارد که مطالعه ی آن باعث می شود هویت از اول تا آخر در شخص ماندگار شود.

حال که استاد ما را نظر بر این گونه است و اینک که دیگر او در میان ما نیست، به قول معروف: عطر گل را از چه جوئیم، از گلاب. پس لازم است به نوجوانان و جوانان خود توصیه کنیم که تاریخ بخوانند و کتاب ها و آثار ارزشمند استاد باستانی را ارج بگذارند و مطالعه کنند که دنیایی از نگفتی های تاریخ و جامعه ی گذشته ما در آن مستتر است. ما با دانستن تاریخ از ارزش لحظه های جاری عمر استفاده ی بهتر به عمل می آوریم و اجازه نمی دهیم که هر گروه یا افرادی بر سرنوشت مان مسلط گردند و حق و حقوق ایران و ایرانی را رعایت نکنند.

روان پاکش مینوی باد

۲۵ مارچ ۲۰۱۴ ـ تورنتو

پی نوشت ها:

۱، ۲ و ۳ ـ گفت وگوهای بی پرده با ناموران ایرانی، تألیف حسن گل محمدی، چاپ اول، تهران، ۱۳۹۰.