درسال های اخیر فراگیری اینترنت اثرهای گوناگونی بر زندگی بخش بزرگی از انسان ها داشته است.  این اثرها هم جنبه مثبت دارند و هم منفی.  ازجمله جنبه های مثبت آن ایجاد امکان ابراز نظر برای شمار زیادی از افراد است که تا دو دهه پیش ابزار مستقیمی برای بیان اندیشه، نظر و خواست خود نداشتند و درنتیجه غالبا ناشنیده می ماندند.  جنبه منفی هم این است که در بازار وسیعی که رسانه های اجتماعی مانند فیسبوک و توییتر به راه انداخته اند، به دلیل حجم وسیع خبر و اظهارنظر، گاه کیفیت فدای کمیت می شود و در رویکردی معکوس، این بار این اندیشمندان و کسانی که حرفی برای گفتن دارند هستند که حرف و اندیشه شان در انبوه سرسام آور نوشتارها و گفتارها گم می شود و ناخوانده و ناشنیده می ماند.

 برای کسی چون نگارنده، که بیشتر یک خواننده حرفه ای است تا نویسنده زیرا در روز چندین ساعت را صرف مطالعه می کند و فقط چند ساعت در هفته به نوشتن می پردازد، کیفیت آنچه که می خواند اهمیت فراوان دارد و گاه پیش می آید که پس از چندین ساعت مطالعه روزانه با تلخکامی از خود می پرسد که آیا وقت خود را هدر نداده است؟!

طرح مانا نیستانی

طرح مانا نیستانی

 معیار یک نوشتار خوب و دارای کیفیت این است که هم بتواند کمی از انبوه نادانی یا کم دانی انسان بکاهد و هم اندیشه برانگیز و چالش آفرین باشد.  هفته گذشته مقاله ای خواندم که هر دو این ویژگی ها را در خود داشت.  مقاله ای از دکتر کورش عرفانی با عنوان “وقتی جامعه عاشق استبداد می شود”.  نویسنده در این نوشتار با نگاهی موشکاف بر نکته ای حساس و بسیار مهم انگشت می گذارد و آن را واکاوی می کند.  در آغاز نوشتار پس از پرداختن به تشریح چندهزارسال تداوم استبداد آمده است: «انقلاب مشروطیت نخستین کوشش سازمان یافته ی بخشی از مردم ایران برای شکستن طلسم استبداد» بود.  سپس با طرح این پرسش که «راز بقای استبداد درایران چیست؟»، آن را «در درون ساختارهای مادی جامعه ایران از یک سو و در درون ساختارهای روانی انسان ایرانی ازسوی دیگر» عنوان می کند.

به نظر نویسنده، سبب شکست های متناوب در مبارزه برای طلب آزادی و عدالت در صدوچند سال گذشته این بوده است که: «تمایل برای بقای استبداد گرایش اصلی، عمده و مسلط، و تمایل برای زیرسئوال رفتن استبداد، گرایش فرعی، حاشیه ای و منزوی جامعه بوده است.  حرکت های اجتماعی آزادی خواهانه، مانند مشروطیت، جنبش ملی شدن نفت و یا انقلاب سال ۵۷، توسط نیروهای متعلق به گرایش فرعی و اقلیت آزادیخواه کلیدخورده است، اما این پیوسته نیروهای وابسته به گرایش اصلی و اکثریتی استبدادخواه بوده اند که این حرکت ها را به ناکجا آباد استبداد کشیده اند».

 پس از این تحلیل منطبق با واقعیت جامعه، نویسنده به تحلیل وضعیت آرایش نیروها در جامعه می پردازد: «کسانی که در این چرخه [پذیرش و بازتولید استبداد] شرکت نمی کنند منزوی و سرکوب می شوند.  آزادیخواهان شناسایی و بازداشت و حبس و اعدام می شوند و اکثریت جامعه، بی اعتناء، به دنبال راه هایی می گردد تا با وخامت اوضاع ناشی از سلطه استبداد به نوعی کنار آیند.  آنها در ناخودآگاه خویش خود را عمله و اکره ی نظام استبدادی می دانند».

به این ترتیب، هنگامی که استبداد پذیری در ناخودآگاه شمار زیادی از مردم جا گرفت: «اکثریت می آموزد که آرامش درگرو تحمل زنجیر است و وقتی این نوع آرامش را برای خود ضروری احساس کرد بر زنجیر خویش بوسه می زند و از آن حفاظت می کند».

استبداد پذیری یا به تعبیر نویسنده “عشق به استبداد” بر روح و روان آدم ها اثر می گذارد  و آنان «خود را لایق غارت و تحقیر می دانند چون براین باورند که دنیا دنیای زرنگ هاست و هرکه ندزدد و نبرد بی لیاقت و ساده لوح و لایق فقر و تحقیر و مرگ است».

دراین فرایند مخرب بازتولید استبداد، جامعه «ترجیح می دهد با توهم نقد زندگی برده وار در زیر سلطه ی استبداد زیست کند تا نخواهد واقعیت نسیه ی زندگی رها شده از استبداد را در یک جامعه آزاد تجربه کند».

پس از این تحلیل که بخش گزیده ای از آن به نظرتان رسید و خواندن مشروح آن را توصیه می کنم، نویسنده وارد بخش چالش برانگیز نوشتار خود یعنی نتیجه گیری می شود: «جامعه ایرانی در حال حاضر در این شرایط به سر می برد.  به همین خاطر شاید امید اخلاق مداران اندک و اقلیتی جامعه به بیداری اخلاقی گسترده و اکثریتی ایرانیان، حداقل درکوتاه مدت، امیدی کاذب و بی آینده باشد».

از اینجا به بعد، کفه ترازوی تحلیل عالمانه و هوشمندانه به سوی توصیه “نوعی دیگر از استبداد” سنگینی می کند و درنتیجه نویسنده خود به سویی می غلتد که پیشتر آن را مذمت و نکوهش کرده است: «تغییر در حاکمیت استبدادی توسط اقلیت».  راهکاری که ارایه می شود این است که: «از آنجا که عمق فساد روح اکثریت راهی برای برون رفت از منجلابی که نامش جامعه است را باقی نمی گذارد، کار اقلیت فاسد نشده [ایجاد] تغییر در جایی است که شانس آن هنوز باقی است: تغییر در حاکمیت استبدادی»!

به فرض امکان پذیر بودن، این تغییر از بالا را چگونه و در چه زمانی می توان ایجاد کرد؟، «توجه مقطعی به تغییر از بالا و واگذارکردن تغییر از پایین به آینده ای بهتر در شرایطی مساعدتر، ضرورتی است که به واسطه وجود یک اکثریت اخلاق گریز به یک اقلیت اخلاق مدار دیکته می شود»!

این نتیجه گیری از یک تحلیل جامعه شناسانه که برمحور نکوهش استبداد می گردد شگفت انگیز و مصداق بارز گرفتن نتیجه نادرست از حرف درست است.  درمان درد “عشق به استبداد” گذر از پیچ های تند تاریخ و رشد آگاهی ها است که مانند زایمان دردناک است با این امید که حاصل آن فارغ شدن ازاین عشق ویرانگر باشد و نه دگرگونی در بازتولید آن!

 * شهباز نخعی نویسنده در حوزه ی مسائل سیاسی، ساکن اروپا و از همکاران شهروند است.

Shahbaznakhai8@gmail.com