گفت وگوی شهروند با شاهد علوی

 

شاهد علوی متولد نوروز ۱۳۵۲ سقز در کردستان است. سال ۱۳۶۹ وارد آموزش و پرورش شد و در طول دوران معلمی چند دوره به عنوان دبیر انجمن صنفی معلمان کردستان و عضو شورای مرکزی تشکل‌های معلمان ایران فعالیت کرد. او مدتی هم دبیر سرویس سیاسی ماهنامه کردی/ فارسی راسان بود. علوی فارغ التحصیل کارشناسی ارشد علوم سیاسی دانشگاه بهشتی در تهران است و در بهار ۱۳۸۷ به امریکا آمد. او اکنون در واشنگتن با سایت تک نویس کار می‌کند و در حوزه فن‌آوری آی‌تی می‌نویسد.

نوشته های شاهد همیشه حول مسائل مربوط به هویت طلبی، حق آموزش به زبان مادری، حقوق بشر و مسائل سیاسی بوده، به همین خاطر وقتی برای چند روز به تورنتو آمد، فرصت را غنیمت شمردیم و در دفتر شهروند میزبانش شدیم تا از زبان یک معلم کُرد درباره ی آموزش به زبان مادری بشنویم.

Shahed-Alavi-1

چرا مسئله حق تحصیل به زبان مادری مهم است و بسیاری معتقدند باید در اولویت قرار گیرد؟ ندیده گرفتن و به تعویق افتادنش چه خطراتی در بر دارد؟

ـ تحصیل به زبان مادری مهم است چرا که جزو حقوق اولیه خودبنیاد هر انسانی است و ایفای آن را نمی‌توان به هیچ شرط یا پیش‌زمینه‌ای موکول کرد. یک انسان حق دارد به زبانی که با آن ارتباط عاطفی دارد و طبیعتاً آن را بهتر می‌فهمد درس بخواند. روانشناسان می‌گویند که به طور طبیعی زبان مادری زبانی ست که فرد با آن ارتباط عاطفی قوی تری دارد و در شرایط برابر (از لحاظ آموزش و کاربرد) بهتر می‌تواند با آن خود را بیان کند.

آموزش به زبان مادری همچنین کمک می کند دشواری‌های آموزش برای نوآموز کمتر شده، روند آموزشی دلپذیرتر شده و در نتیجه کل فرآیند آموزش کارآمدتر و نتیجه بخش تر باشد.

از لحاظ سیاسی نیز، آموزش به زبان مادری در یک جامعه‌ی چند زبانی یکی از امکانات بالقوه‌ای هست که به تقویت وحدت ملی و همزیستی مسالمت آمیز یاری می‌رساند. به تعویق انداختن احقاق این حق این خطر را دارد که شکاف‌هایی که حول تفاوت های زبانی، برای نمونه در ایران، شکل گرفته است چنان عمیق شود که دیگر قابل ترمیم نباشد.

در واقع حق تحصیل به زبان مادری علاوه بر این‌که سویه‌های حقوق بشری دارد و یک ضرورت اخلاقی است، یک انتخاب سیاسی ناگزیر نیز هست.

 

از هفده سالگی، از زمانی که دیپلم گرفتید، وارد آموزش و پرورش کردستان شدید. کمی از خاطرات دوران معلمی بگویید و از تجربیاتتان در رابطه با بچه هایی که به زبان فارسی مدرسه را شروع می کردند. چه مشکلاتی داشتند و با توجه به اینکه خودت خیلی جوان بودی چه احساسی داشتی در برخورد با این گونه موارد.

ـ من سابقه تدریس در روستاها و شهرهای کردستان، تهران و حومه تهران را دارم. یعنی به عنوان یک معلم این شانس را داشتم که هم با دانش آموزانی که زبان آموزشی همان زبان مادری ایشان بوده کار کنم و هم با کودکانی کار کرده‌ام که ارتباطشان با زبان رسمی آموزش در حد برنامه‌های کودک تلویزیون بوده و البته کودکانی که به دلیل زندگی در روستای فاقد برق، (روستای سراب باینچقلو، سنندج، سال ۱۳۷۱) تلویزیون هم نداشته و در واقع با زبان رسمی آموزش (فارسی) مطلقا هیچ نوع آشنایی و ارتباطی نداشتند.

 

یک لحظه خود را جای دانش آموزی بگذارید که در روستایی فاقد برق و تلویزیون و در نتیجه کاملا ناآشنا با زبان رسمی آموزش، وارد مدرسه می‌شود و احیانا معلمی هم دارد که با زبان مادری او بیگانه است. نکته این است که معلم حتی اگر همزبان دانش آموزان غیر فارس باشد به لحاظ اداری موظف است که فارسی صحبت کند. یعنی سیستم اداری به شما می گوید شما باید به بچه ای فارسی درس بدهید که اصلا هیچی از زبان فارسی متوجه نمی شود. البته معلم‌ها معمولا چندان وقعی به این دستورالعمل‌ها و فرمایشات نیندیشیده نمی‌گزارند.

برای کودکی که زبان مادری اش فارسی است، شروع آموزش، تبدیل کردن زبان مادر به علائم و نشانه ها(حروف) است. این کاری ست که معلم در روند سوادآموزی انجام می دهد. دنیایی جذاب که به زبان کودک جلوه‌ای جادویی و هیجان انگیز می‌بخشد. او کلماتی را که بر زبان آورده است و زبانی را که تاکنون تنها شنیده است اکنون می‌بیند. اما برای دانش آموزی که زبان مادری اش زبان آموزش نیست، اتفاق متفاوتی می افتد. زبانی غریبه و علائمی غریبه که هیچ ارتباطی با تجربه زیسته او ندارند. سوادآموزی اینجا یعنی تبدیل کردن زبانی غریبه به علائمی غریبه. او هیچ درکی از این دنیا ندارد. شروع آموزش در این فرآیند دردناک است. من به عنوان یک دانش آموز کُرد این را تجربه کرد‌ه‌ام و برایم ملموس است. و بعد هم به عنوان یک معلم شاهد تجربیات دشوار دانش آموزانم بوده‌ام. زبان مادری کودک را به آغوش مادر پیوند می دهد و در نتیجه محملی است برای احساس امنیت. زبان بیگانه برای کودک اما خود منشا ناامنی و اضطراب است. کودک نمی داند چرا باید چیزی را یاد بگیرد که هیچ از آن نمی داند و آن را تبدیل به علائمی کند که باز چیزی از آن نمیداند.

گفتید که در بیشتر مواقع معلم ها نمی توانند از تدریس به زبان فارسی پیروی کنند، آیا مثلا در کردستان همه معلم ها کرد هستند؟

ـ نه، همین ناآشنایی معلم با زبان مادری دانش آموزان هم خود مشکل بزرگی است. معلم ها جز در شهرهای بزرگ عموما به صورت بومی پذیرش می شوند و کار می کنند، اما پیش از انقلاب در قالب طرح سپاه دانش و بعد از انقلاب در قالب طرح سرباز ـ معلم، ما معلم هایی هم داشتیم که با زبان دانش آموز آشنایی نداشتند و در نتیجه بازده کاری بسیار پائینی هم داشتند. نرخ بالای فرار از مدرسه، ناکامی در فرآیند آموزش و تکرار پایه یا مردودی در بین دانش آموزانی که معلم ها همزبان آنان نبوده‌اند بیشتر است.

یک نکته‌ای را هم باید اضافه کنم. در سال های نخست پس از انقلاب ۵۷، مشکل معلم های غیر بومی در جایی مثل کردستان تنها ناآشنایی آنان با زبان دانش آموزان و تشدید دشواری‌های آموزشی نبود. در این سالها “برادران متعهدی” که از بیرون کردستان به مناطق کردنشین گسیل شده بودند پیش از آن که معلم باشند، چشم و گوش سیستمی انقلابی بودند و تخصص شان نه تدریس که تجسس بود. بعضی از این معلم ها، معلم نبودند بلکه ماموران امنیتی بودند که آمده بودند از بچه ها اطلاعات بگیرند و ببینند افراد خانواده بچه عضو کدام گروه است. همین امر مدرسه را برای برخی از دانشموزانآآ آموزان کرد که خانواده‌های درگیر در مسائل سیاسی روز داشتند به تجربه ی وحشتناکی تبدیل کرده بود.

Shahed-Alavi

عده ای موافق با تحصیل به زبان مادری هستند و در مقابل عده ای مخالف و برای این مخالفت هم دلایل مختلف دارند و در واقع مدافع سیاست تک زبانی هستند. ممکن است مخالفان و دلایلشان را دسته بندی کنید.

ـ در ایران مخالفان تحصیل به زبان مادری چند دسته استدلال را مطرح می کنند.

دسته نخست می گویند، ما با این حق مخالفت نداریم ولی برای تبدیل زبان مادری به زبان آموزش در چارچوب استانداردهایی که یونسکو تعریف کرده، ابزار و امکان لازم را نداریم، معلم و متون آموزشی کافی نداریم، و حتی خانواده ها هم چندان استقبالی از این امر نمی‌کنند چون بچه‌هایشان از فرآیند آموزش و بازار کار عقب می مانند.

دسته دوم مخالفان استدلال می‌کنند، ما چیزی به عنوان “حق آموزش به زبان مادری” در حقوق بین الملل نداریم و مدعی هستند سیاست های چندزبانی معطوف به “حق آموزش زبان مادری” است نه “حق آموزش به زبان مادری” این دسته می گویند ما با این که در صورت فراهم شدن شرایط (کی؟ چگونه؟) زبان مادری غیر فارسی شهروندان ایرانی همچون عربی و انگلیسی و به عنوان یک ماده درسی تدریس شود مشکلی نداریم.

دسته سوم، کسانی هستند که به طور کلی مخالف این حق هستند و می گویند نظر یونسکو در این موارد بازتاب انگیزه های سیاسی است و واقعیت های فرهنگی هر منطقه را در نظر نمی‌گیرد. آنها از این مقدمه به این نتیجه می رسند که آموزش به زبان مادری یا آموزش زبان مادری به بحران های سیاسی و تقویت انگاره های جدایی طلبانه در ایران دامن می زند و در نتیجه وحدت سرزمینی ایران را با خطر جدی مواجه می‌کند. آنها می‌گویند ایرانی که باید حول یک زبان واحد، هویت ملی‌اش تثبیت و تقویت بشود، با سیاست‌های چند زبانی به جزیره های متنوع از زبان های مختلف تبدیل می‌شود و به سرعت بر اثر یک فشار سیاسی کوچک از هم می پاشد.

یک بخش دیگر از مخالفان حق آموزش به زبان مادری می گویند این حق قابل ادا کردن نیست چون زبان های مادری غیر فارسی در ایران اساسا قابلیت تبدیل به زبان علمی را ندارند.

البته این مدعاها همه پاسخ دارد و پیشتر هم به آنها پاسخ داده شده است.

اجازه بدهید اینجا به یکی از این موارد بپردازم.

این نکته که تعدد زبانی در ایران و اینکه بخشی از این زبان ها زبان آموزش نبوده اند، باعث می شود که تبدیل کردنشان به زبان آموزش غیرممکن و غیرعلمی باشد، کاملا غلط است. یونسکو در عمل و در چارچوب آموزش بهتر برای شهروندان و حفظ میراث زبانی بشر پروژه‌های مختلفی را در سراسر جهان پیش‌برده است. برای نمونه در پاپوآ گینه نو پروژه‌ای را در این باب پیش برده است. در پاپوآ گینه نو بیش از چهارصد زبان کاملا مختلف با قواعد آوایی مختلف وجود دارد. این کشور از یونسکو برای حفظ زبان هایی که به سرعت دارد از بین می‌رود درخواست کمک می کند. غیر از زبان انگلیسی و توک پیسین و هیری موتو بقیه زبان ها اساسا متن مکتوب و الفبا نداشتند. یونسکو با کمک هیاتی که از متخصصان زبان شناسی و اساتید دانشگاهی محلی تشکیل شده‌اند برای صد زبان از زبان های رایج در این کشور که بیشترین متکلم را دارند، چهل نوع خط و الفبا درست می‌کنند. چهل نوع آلفابت مشخص از صفر درست می شود. سپس بر اساس فرهنگ اساطیری و قصه‌های شفاهی اینها متن مکتوب نوشته می شود و بچه های آنها با این زبان وارد پروسه آموزش می شوند و با همین زبان دست کم سه تا پنج سال آموزش می بینند و در کنار آن به تدریج به زبان میانجی هم منتقل می شوند. هم زبان مادری حفظ می شود و هم بچه با زبان میانجی آشنا می شود که او را به بقیه جامعه پیوند می زند.

 

 

گاهی ترس های بیهوده ناشی از ناآگاهی و بی اطلاعی است. بعضی از مخالفان با توجه به مرزهای جغرافیایی و همسایگان کشور می گویند ایران، کانادا و سوئیس نیست که چند زبان رسمی داشته باشد. شما آیا نمونه های دیگری در آسیا می توانید به ما بدهید که چنین کرده و از هم پاشیده نشده باشند تا شاید قدمی در محو این ترس بیهوده برداشته شود.

ـ ابتدا اجازه بدهید توضیحی درباره همین قیاس بدهم. نگاهی که قیاس ایران، یا جهان سوم یا خاورمیانه با جهان غرب (کشورهای توسعه یافته)را در مورد سیاست زبانی قیاس باطلی می داند، نگاهی غلط است چرا که قادر به تشخیص درست رابطه توسعه یافتگی و ثبات سیاسی با رواداری فرهنگی در این جوامع نیست. ثبات سیاسی در جهان غرب از جمله محصول رواداری در برخورد بین اکثریت و اقلیت و پذیرش کامل حقوق گروهی جمعیت های زبانی و فرهنگی متمایز در درون جامعه چند فرهنگی است.

یعنی سیاست های چند زبانی موفق در کشورهایی که شما نام بردید خود تضمین کننده ثبات سیاسی و وحدت ملی در این جوامع است. نظام فدرال چندزبانه هست که به کانادا ثبات سیاسی بخشیده است. کمااینکه اگر در رفراندوم کبک نهایتا استقلال رای نیاورد، ناشی از عدم احساس نیاز مردم کبک به جدایی از خاک کانادا و تشکیل کشور مستقل بود. این تصور که فرهنگ سیاسی سوئیس مستعد پذیرش سیاست چند زبانی است و مثلا فرهنگ سیاسی ایران مستعد آن نیست در بنیاد غلط است چون قادر به درک این نکته نیست که همین فرهنگ سیاسی محصول آن آزادی های فرهنگی و برابری‌های هویتی است.

اگر به پاسخ پرسش شما برگردم باید بگویم بله ما نمونه‌های متعددی از اعمال سیاست های چند زبانه در کشورهای توسعه نیافته هم داریم و اعمال این سیاستها هم منجر به از هم پاشیدن کشور و یا تقویت علایق جدایی طلبانه نشده است. علایق جدایی طلبانه محصول انکار و سرکوب و تحقیر و نفی است. در یک جامعه دمکراتیک که حقوق زبانی و هویتی همه گروهای قومی و ملی به رسمیت شناخته شده باشد علایق جدایی طلبانه عموما در حاشیه بازی سیاسی باقی می‌مانند.

 

در هندوستان، افغانستان، پاکستان، عراق، بنگلادش، قزاقستان، قرقیزستان، تاجیکستان، آفریقای جنوبی، چین نمونه های موفقی از سیاست های چندزبانی و در واقع سیاست های عدم تمرکز در حوزه ی سیاست داریم که در مجموع به ثبات سیاسی و ثبات فرهنگی در این جوامع یاری رسانده است. در هندوستان ۲۳ زبان رسمی داریم، بیش از ۴۰ زبان آموزشی داریم. این حق در قانون به رسمیت شناخته شده که افراد به زبانی که مایلند درس بخوانند. در عین حال برای اینکه ارتباط بین انسانها در کشور قطع نشود، یک زبان میانجی وجود دارد که انگلیسی ست و یک زبان میانجی هندی که وحدت ملی هم حفظ شود. بنابراین اقوام و ملت‌های مختلف در هند نیازی به جدا شدن از هند ندارند، چون دولت محلی دارد، فرماندار محلی دارد، پارلمان محلی دارد، و زبانش هم در فرآیند آموزش و در ادارات و فرهنگ منطقه به رسمیت شناخته شده است. فراموش نکنیم که چالش سیاسی در کشمیر مذهبی است نه قومی.

 

شعار حق تحصیل به زبان مادری را بیشتر از سوی ترک های ایران می شنویم، به صورت های مختلف، حالا یا در میادین ورزشی، یا در گردهمایی ها و نوشته ها، آیا این بدین معناست که مثلا در مناطق کردنشین، این خواست اصلی نیست؟

ـ این هم سئوال خوبی ست و هم پاسخش سخت است. چه در فعالان مرکز، آنهایی که مخالف سیاست چندزبانی هستند، و چه در فعالان هویت طلب که طیف های مختلفی را شامل می شوند، یک عادت فرهنگی هست که آنان را به نشستن در مقام سخنگوی کل جامعه سوق می‌دهد. ما واقعا نمی دانیم که چه درصدی از مردم ملت کرد، ملت ترک، ملت بلوچ، ملت ترکمن، ملت عرب و … در ایران خواهان حق آموزش به زبان مادری هستند. هر چند یادآوری کنم ایفای این حق را به طور کلی نمی توان منوط به دانستن پاسخ چنین پرسشی کرد. منتها قاعدتا کنش های هویت طلبانه در میان ترک ها که در ایران جمعیت بسیار چشمگیری دارند خیلی نمود بیشتری از سایر اقلیت های ملی/قومی خواهد داشت. به دلیل اینکه هم به خاطر مذهب شیعه بخشی از بافت سیاسی حاکم ایران هستند و لذا شانس سیاسی بیشتری از کردها یا بلوچ ها برای بروز علائقشان دارند.

 

فرزاد کمانگر در میان شاگردانش

فرزاد کمانگر در میان شاگردانش

منتها، ما نمی دانیم که آیا اکثریت مردم ترک یا کرد و عرب و بلوچ در ایران به حقوق هویتی خویش آگاهی دارند و خواهان حق آموزش به زبان مادری هستند یا نه. آموزش زبان مادری اساسا مخالفی ندارد، چون به ترک و کرد و بلوچ و عرب و گیلک و ترکمن و مازنی و تالشی و …این امکان را می دهد که علاوه بر زبان میانجی/سراسری زبان مادریشان را هم دست کم در حد نوشتن و خواندن بلد باشند.

منتها باید پرسید چگونه ممکن است یک ترک یا کرد با حق آموزش به زبان مادریش مخالف باشد. در واقع کسانی که با آموزش به زبان مادری خودشان(غیر فارسی) در ایران مخالفند در واقع نگران شیوه های اجرای این آموزش هستند. باید یادآوری کرد که آموزش به زبان مادری به این معنا نیست که دانش آموز از زبان میانجی غافل می شود و در نتیجه از روند کلی در جامعه و از ارتباط با زبان قدرت دور می شود و شانس‌های موفقیت را در جامعه ملی از دست می دهد.

البته تا آنجا که من می دانم (آماری ندارم) در میان کردها مطالبه حق آموزش به زبان مادری، یک خواست جدی هست.

 

آیا تمام افرادی که خواهان حقوق فرهنگی و زبانی خود هستند را می توان در یک طبقه بندی قرار داد یا اینکه آنها هم در گروه های متفاوت دسته بندی می شوند؟

ـ قاعدتا متفاوت هستند. کسانی که خواهان حقوق فرهنگی زبانی هستند، بسته به اینکه این حق را در کدام چارچوب سیاسی طلب می کنند، یا در چه سطح عملی خواهان اجرای آن هستند، تفاوت دارند.

می‌توان به طور کلی هویت طلبان کرد، عرب، ترک و بلوچ را در سه دسته قرار داد.

دسته نخست هویت طلب های صرفا زبانی ـ فرهنگی هستند که به دنبال احقاق حقوق زبانیشان در چارچوب سیاست های چندزبانی هستند، مثل حق آموزش به زبان مادری، و حق انتشار کتب و نشریات و کنفرانس ها و رسانه ها که به شکوفایی زبان مادری شان کمک کند.

دسته دوم هویت طلبانی هستند که این حق را در پیوند با تغییر ساخت سیاسی می بینند. مثلا فدرالیست ها که می گویند در این ساخت سیاسی فعلی اساسا احقاق حقوق هویتی ممکن نیست، و بازسازی ساخت سیاسی به شیوه‌ای غیر متمرکز و فدرال پیش شرط و لازمه هر نوع بهبود در مناسبات سیاسی مرکز و پیرامون و احقاق حقوق هویتی است.

دسته سوم هم جدایی طلبان هستند که می گویند احقاق این حقوق در ساخت سیاسی/سرزمینی فعلی به هیچ عنوان ممکن نیست. آنها معتقدند برای احقاق کامل حقوق ملی، زبانی و هویتی خویش ما ناچاریم که کشور خودمان را داشته باشیم.

 

با توجه به اینکه این حق در قانون اساسی اگرچه ناقص آمده، چرا دولت های مختلف در ایران از انجام آن طفره رفته اند؟

ـ به نظر من دولت ها و دولت مردان در ایران اساسا اعتقادی به آموزش زبان مادری ندارند و آن را ضروری نمی دانند. چرا؟ بعضی شان فکر می کنند پرداختن به هر زبانی غیر از زبان فارسی در نهایت به وحدت ملی لطمه خواهد زد که حول زبان فارسی تعریف شده است.

طیفی از مشاوران و نزدیکان به دولت خاتمی معتقد بودند پیاده کردن اصل پانزده قانون اساسی به وحدت ملی کمک می‌کند منتها اراده ی سیاسی این کار را نداشتند و جدای از آن به نظر من فکر می کردند توان عملیاتی اش را ندارند.

 

 

اگر دولت روحانی بخواهد، همانطور که وعده داده، در این زمینه کاری کند، اولین قدم ها می بایستی چه باشد؟ به عنوان مثال برای زبان کردی، ایجاد فرهنگستان زبان کردی، تهیه و تدوین کتاب های درسی، و …

ـ اگر فرض کنیم (فرض محال، محال نیست!) در ایران همه چیز براساس قانون باشد، وعده ها را باید در چارچوب همان قوانین موجود ببینیم. روحانی نمی تواند فراتر از چارچوب تعریف شده اصل پانزده قانون اساسی گامی بردارد، چون قانون به او اجازه نمی دهد.

بله، در چارچوب همان قانون ایجاد فرهنگستان زبان های مختلف و تدوین کتب درسی مناسب برای آموزش زبان مادری و ادبیات به قول خودشان “قومی” در مدارس ایران و فراهم کردن معلم برای آن کاری است که می‌توانند بکنند.

Shahed-Alavi-2

شما چقدر امیدوارید؟

ـ من امیدوارم که روحانی اراده ی سیاسی عمل کردن به وعده هایش را داشته باشد. یعنی حاضر به پرداخت هزینه‌های سیاسی ایستادن بر سر وعده‌هایش باشد. اما در درجه اول باید پرسید آیا روحانی به شعاری که داده است باور دارد؟ آیا این باور در حدی است که آمادگی برخورد با جناح تندرو را داشته باشد که هیچ حرکتی را در این چارچوب نمی‌پذیرد.

متاسفانه دولت روحانی در حوزه ی سیاست داخلی خیلی ضعیف عمل کرده و چندان گامی برای انجام وعده هایی که داده بود، برنداشته است، لذا من در این چارچوب کاملا ناامیدم.

 

در بین خلق های مختلف ایران (خلق واژه ای کمتر بحث انگیز است از آنجا که اقوام را بسیاری نمی پسندند و خود را قوم نمی دانند و ملیت را بسیاری دیگر قبول ندارند و می گویند ملیت در رابطه با مرز و دولت تعیین می شود) بر سر زبان مشترک یا سراسرییا میانجی هم بحث وجود دارد. آیا فکر می کنید فارسی به عنوان زبان میانجی در سراسر کشور می تواند پذیرفته شود؟

ـ پیش از پاسخ به این پرسش اجازه بدهید چند نکته مرتبط را روشن کنیم. این تصور که زبان فارسی به لحاظ تاریخی زبان مشترک ایرانیان بوده، تصوری غلط و غیرتاریخی است. زبان مشترک اساسا در چارچوب دولت ملی مدرن معنا پیدا می کند. یعنی زمانی می شود از زبان مشترک بین گروه‌های جمعیتی مختلف که زبان مادری شان متفاوت است سخن گفت که راهی برای آموزش این زبان مشترک وجود داشته باشد. بالاخره منِ کرد، ترک، عرب، بلوچ، ترکمن و تات و گیلگ و غیره که زبان مادری ام فارسی نیست باید زبان فارسی را یاد بگیرم تا زبان مشترک من با دیگری شود، لذا تا پیش از همگانی شدن آموزش و نظام آموزش عمومی در دوره رضاشاه، اساسا سخن گفتن از زبان مشترک، سخنی غیرتاریخی، غیرعلمی و شعاری است. مادر بزرگ ها و پدربزرگ های ما سه نسل قبل، هیچ امکانی برای یادگیری فارسی نداشته‌اند.

 

زبان فارسی سده‌های طولانی زبان ادبی و دیوانی، و زبان عربی زبان علم و فلسفه بوده است، اما ظاهرا قائلان به اشتراک تاریخی زبان فارسی در میان ساکنان ایران، تصور می‌کنند همه ایرانیان در طول تاریخ باسواد و ادیب بوده و چند سالی هم در کار دیوانی بوده‌اند!

انگاره دولت ملی مدرن در زمان رضاشاه متاثر از سنت فرانسوی ملت سازی فکر می کند. ملت یعنی یک مردمانی با یک زبان واحد. روشنفکرهایی مثل دکتر افشار همین باورها را برای دولت تئوریزه می کنند و دولت هم در عمل در پی تحقق آن می‌رود. در آن مقطع چنان که در خاطرات برخی محصلان آن زمان آمده است واقعا سخن گفتن به ترکی یا کردی در مدارس ممنوع و مستوجب تنبیه بوده است. دکتر افشار به صراحت نوشته است در راه ساختن یک ایران متمدنِ و قدرتمند زبان ها و رسوم محلی باید از بین بروند.

 

فرهنگ ایرانی باید بازتاب دهنده فرهنگ همه‌ی ایرانیان باشد لذا فروکاستن آن به یک زبان نارواست. برای من به عنوان یک کرد، اگر صادق باشم باید بگویم هیچ تفاوتی ندارد زبان میانجی، انگلیسی باشد، فارسی باشد، ترکی باشد یا عربی. نمی خواهم کردی باشد چون دوست ندارم خودم را از نعمت یاد گرفتن یک زبان دیگر محروم کنم.

از لحاظ اقتصادی و در پیوند با دنیا احتمالا زبان میانجی انگلیسی خیلی مفیدتر است. در پیوند با فرهنگ تاریخی که در متون ادبی فارسی بازتاب گسترده‌ای دارد زبان فارسی مفیدتر است. در پیوند با علائق ملی رو به رشد هم احتمالا چندزبانه کردن بهترین کار ممکن خواهد بود، چیزی که الان در کشورهای بسیاری می بینیم.

همه زبان‌ها باید در نظام آموزشی رسمیت داشته باشند و به علاوه ی آن در نظام سیاسی و اداری و قضایی محل سکونت متکلمان به آن زبان هم باید زبان رسمی منطقه‌ای تلقی شوند. در نهایت هم می‌توان با ملاحظه رای عمومی و پسند مردم و ملاحظات عینی زبان با زبانهای میانجی را برگزید.

 

چه جوری؟ با رفراندوم؟

ـ بله چرا که نه؟ منتها قبل از رفراندوم، افراد کارشناس با دیدگاه های متفاوت می آیند و در مورد ضرورت های کاربست زبان مورد نظرشان سخن می‌گویند و بحثها در می‌گیرد و در نهایت در حالت درست قضیه آنچه از رفراندم در می آید برایند رای مردم و نظرات کارشناسی است. تنها فراموش نکنیم ما داریم درباره زبان میانجی حرف می زنیم. زبان آموزش و زبان رسمی منطقه‌ای قابلیت به رفراندوم گذاشتن را ندارد چون اکثریت معمولا تمایلی به دادن حق اقلیت ندارد!

 

بحث بر سر تحصیل و زبان مادری ست و مشخص است که یک سر این بحث به معلم ها می رسد. به چهارمین سالگرد اعدام فرزاد کمانگر، این معلم آزاده ی کرد، و چهار تن دیگر ( ۱۹ اردیبهشت ۸۹) نزدیک می شویم. اگر از نزدیک با او آشنایی داشته اید، از خصوصیات و مبارزه اش برایمان بگویید.

ـ فرزاد کمانگر دوست، همکار و عضو هیئت مدیره ی شاخه ی کامیاران انجمن صنفی معلمان کردستان ایران بود؛ انجمن صنفی که در آن مقطع من مسئولش بودم. او سخنگوی شاخه کامیاران بود. ما با هم ارتباط دوستانه داشتیم. فرزاد جدا از فعالیت صنفی معلمی که بخش کوچکی از فعالیتش بود، اهل قلم بود، می نوشت، معلم بود و کار فرهنگی می کرد.

فرزاد کمانگر انسان شجاعی بود که باکی از بیان انتقادش نداشت. در همان زندان وقتی امکان تماس تلفنی فراهم بود، زنگ می زد و با رسانه های کردی مصاحبه می کرد و در مورد عقایدش بدون بیم و هراس حرف می زد. او می دانست که این فقط کارش را دشوارتر خواهد کرد اما چنین آگاهی او را از انجام آنچه درست می‌پنداشت باز نمی داشت. فرزاد ارتباط بسیار خوبی با تمام فعالان سیاسی داشت. فرزاد می دانست که جمهوری اسلامی حاضر نیست بپذیرد که در مورد او اشتباه کرده، پس کشتنش محتمل هست، اما او به زندگی امیدوار بود و با همین امید با قدرت ادامه می داد. آخرین باری که با او صحبت کردم، مقطعی بود که مامور اطلاعات با حضور آقای بهرامیان و مادر و برادرش با او جلسه ای گذاشته بود و به او گفته بود فرزاد ما می دانیم که تو بیگناهی، یک مدت از دوستانت بخواه که در موردت ننویسند. فرزاد به من زنگ زد و گفت نظرت چیست؟ گفتم در مورد خودم تو بگو ننویس، نمی نویسم. من هم خیلی امیدوار بودم و حتی در وبلاگم درباره این نوشتم که هنوز آدم های باوجدانی در اطلاعات ایران پیدا می‌شود. من به او گفتم فرزاد من امیدوارم که سیستم بپذیرد که کشتن تو هیچ نفعی برایش ندارد جز بدنام کردن بیشتر خودش، ولی ظاهرا منطق جلاد با ما فرق دارد. مورد فرزاد کمانگر به نظر من از آن موارد بسیار استثنایی ست چرا که خود سیستم سیاسی هم می دانست که فرزاد مطلقا بیگناه است. من هم می دانم که در تاریخ سیاسی ج.ا هزاران انسان بیگناه اعدام شده‌اند، منتها در اکثریت مطلق موارد جلاد خودش را بر حق و متهم را شایسته مرگ می‌دانسته، نکته این است که در مورد فرزاد حتی جلاد هم به طور کامل می دانست که فرزاد حتی با استانداردهای قرون وسطایی جمهوری اسلامی بیگناه و کل پرونده اش ساختگی است. فرزاد برخلاف ادعای سیستم اطلاعاتی و فلان حزب کردی، به جایی وابسته نبود. فرزاد شجاعت دفاع از عقیده اش را داشت حتی اگر به قیمت جانش تمام می شد. اگر عضو احزاب کردی بود، قطعا می گفت. فرزاد علائق هویت طلبانه ی جدی داشت اما به باور و اطلاع من فرزاد قطعا عضو هیچ حزب سیاسی نبود. فرزاد قربانی اراده‌ی سیاسی جمهوری اسلامی و میل سرکش جمهوری اعدام به کشتن است. من باور دارم که آن جلسه ای که فرزاد درباره اش به من گفت، جلسه‌ای واقعی (نه صوری) بوده و بخشی از اطلاعات متوجه شده که فرزاد صرفا قربانی بازی بسیار کثیف اطلاعات کرمانشاه شده است.

کامیاران یکی از مراکز نفوذ و جولان پژاک است، لذا سیستم اطلاعاتی تلاش می کند که هرگونه حرکت مدنی را در این شهر سرکوب کند تا آن فضای بسته که شانس کنش را از پژاک می گیرد، تقویت کند. یعنی یک حرکت فرهنگی در کامیاران، از نظر سیستم اطلاعاتی، بالقوه می تواند پوششی باشد برای یارگیری فعالان پژاک، در نتیجه برخلاف مثلا مریوان و سقز، در کامیاران، هر حرکت هویت طلبانه کردی به شدتی مضاعف سرکوب می شود.

فعالیت فرهنگی در جایی که سیستم هر فعالیتی را خطری برای گسترش احزاب کردی می بیند، هزینه اش زیاد است. به امثال فرزاد هشدار می دهند که گوشه عافیت گزیند فرزاد اما بی هراس به فعالیت‌هایش ادامه می‌دهد و در نهایت قربانی انتقام کثیف یک سیستم بیمار اطلاعاتی شد که جان آدمی را به هیچ می‌انگارد.

 

با سپاس از شاهد علوی، یاد فرزاد کمانگر، معلم کودکان محروم کامیاران را گرامی می داریم.