این هفته چه فیلمی ببینیم؟

در دنیا، چیزهای زیادی وجود دارند که باعث وحشت مان می شوند. از چیزهای جدی مثل بمب اتم، حمله تروریستی و مرگ و بیماری گرفته تا بلندی و تاریکی و انواع خزندگان و حشرات. یکی از چیزهای دیگری که به نظر من می شود به این لیست اضافه کرد، “تین ایجر”هایی هستند که هورمون رشد، فکر و جانشان را مثل شبح تسخیر کرده و تحملشان را برای ما بسیار بسیار مشکل. “Margaret ” فیلمی است که اگرچه سوژه اش دراما است، ولی با به تصویر کشیدن زندگی با یک نوجوان سرکش و غیرقابل تحمل، می توان کاملا آن را در ردیف فیلم های ترسناک هم حساب کرد!

margaret-poster
لیسا دخترجوان هفده هجده ساله ای است که شبیهش را همه هر روز اطرافمان می بینیم. موهای نامرتبی که انگار روزهاست شانه نشده، دور چشمانی که با مداد سیاه شده، لباس های خیلی کوتاه، صدای بلند، بی ملاحظه و بی ادب و با این حال مثل تمام هم سن و سالانش فکر می کند که همه چیز را از همه بهتر می داند و علامه دهر است. به یک دبیرستان خصوصی در نیویورک می رود و به خاطر نمرات خوبش قرار است که برای ادامه تحصیلش کمک هزینه بگیرد. پدر و مادرش از هم جدا شده اند و لیسا و برادرش با مادرش زندگی می کنند. مادرش بازیگر تئاتر است و با وجود تلاشی که دارد تا رابطه خوبی با لیسا داشته باشد، لیسا به وضوح پدرش را ترجیح می دهد.
داستان از آنجا شروع می شود که لیسا قرار است با پدرش به تعطیلات برود و برنامه اسب سواری دارند، برای همین دنبال آن است که یک کلاه کابوی پیدا کند ولی ظاهرا به این راحتی کلاه کابوی در نیویورک پیدا نمی شود. تا این که یک روز در خیابان، راننده اتوبوسی را می بیند که همان کلاهی را که دنبالش است بر سر دارد. لیسا دنبال اتوبوس می دود و به شیشه می زند و سعی دارد منظورش را به راننده برساند. راننده هم همانطور که به مسیر ادامه می دهد به بیرون نگاه می کند تا بفهمد دخترک چه می خواهد. در همان لحظه چراغ ترافیک قرمز می شود و زن عابری بی خبر از این که چه بلایی منتظرش است، پا به خیابان می گذارد و ثانیه ای بعد زیر چرخ های اتوبوس له می شود. مثل یک کابوس وحشتناک است. همه جمع می شوند، لیسا فریادزنان سر خونی زن را در بغل می گیرد و لحظات آخر زندگی زن غریبه را شریک می شود. بعد از این که پلیس می رسد و به عنوان تنها شاهد از لیسا پرس و جو می کند، او شهادت می دهد که چراغ سبز بوده و راننده بی تقصیر. ولی با گذشتن روزها، لیسا بیشتر و بیشتر احساس گناه می کند و فکر می کند باید کاری انجام دهد. با مادرش مشورت می کند ولی مادرش می گوید آن زن که مرده و راننده هم احتمالا خانواده ای دارد که باید خرجشان را بدهد و هرچه پیش آمده دیگر تمام شده و لیسا بهتر است سعی کند فراموش کند، ولی لیسا روز بعد تنهایی به مرکز پلیس می رود و می گوید که شهادت اولش دروغ بوده و آنها باید راننده را بازداشت کنند. وقتی پلیس به او توضیح می دهد که حتی اگر راست بگوید، راننده بازداشت نمی شود، لیسا شروع می کند به داد زدن و توهین کردن و می گوید که آنها نژاد پرست اند و اگر راننده سیاه بود داستان فرق می کرد و این که پلیس یک قاتل را می گذارد تا آزاد در جامعه بچرخد. افسر پلیس می پرسد که آیا راننده از روی عمد، زن را زیر گرفته بود؟ لیسا جواب می دهد که نه و جواب می شنود که پس پرونده مختومه است.
ولی لیسا نمی خواهد دست بردارد. سراغ راننده می رود و با او مجادله می کند . نمره هایش در مدرسه افت می کند. دائم با همه دعوا دارد. از جالب ترین مکالمات فیلم، بحث های دانش آموزان در کلاس است. بیشتر دعوا بین لیسا و دختر دیگری است بر سر مسلمانان و یهودیان و اتفاقات یازده سپتامبر و سوریه و فلسطین. همه شاگردان نظری دارند ولی لیسا با جیغ و دعوا اجازه حرف زدن به کس دیگری نمی دهد و معلم ناچار است از کلاس بیرونش کند. وقتی مادرش از او توضیح می خواهد لیسا می گوید اصلا شاید برود با پدرش زندگی کند.
داستان پیش می رود و لیسا با امیلی آشنا می شود؛ دوست صمیمی زنی که کشته شده بود، و با داستان هایی که تعریف می کند، زن را راضی می کند که وکیل بگیرند و شکایت کنند تا بتوانند راننده اتوبوس را بگیرند و محاکمه کنند. به نوعی امیلی هم همان رفتارهای دیوانه وار و بی نزاکتی لیسا را دارد و ناخودآگاه فکر می کنیم لیسا با گذشت چند دهه همانطور بددهن و بی ملاحظه می ماند، فقط صورتش چروک می شود و سنش بیشتر. با این حال حتی امیلی هم تحمل لیسا را بعد از مدتی ندارد و می گوید فقط تین ایجری است که می خواهد مثل مادرش هنرپیشه باشد و همه چیز را دراماتیک جلوه دهد. بعد از این که لیسا با او هم دعوایش می شود، سراغ یکی از معلم های دبیرستانش می رود و برای او نقشه دارد.

“Margaret” پرمحتوا است. به سوژه های زیادی می پردازد و با این که اتفاقات زیادی را باید دنبال کنیم ولی حوصله مان را سر نمی برد . اگر در زندگی روزمره با دختری با خصوصیات لیسا سر و کار داشته باشید، فیلم برایتان بسیار ملموس تر خواهد بود. نوجوانی که فکر می کند آن قدر بزرگ و عاقل است که همه چیز را بداند و برای همه چیز راه حل داشته باشد و با این که نیت خوبی دارد، ولی بی تجربگی و خیره سری و خود محوری اش، تمام زندگی و ارزش هایش را زیر سئوال می برد و کنار آمدن با او را هم برای اطرافیان و هم برای ما بسیار مشکل می کند.

* مریم زوینی دانش آموخته رشته تغذیه است ولی کار او همواره ترجمه در حوزه ادبیات بوده و علاقه اش به ویژه به هنر سینماست. هفت کتاب از ترجمه های او تا به حال در ایران منتشر شده است.