از یک زندان به زندان دیگر فرار می کنم

در یکی از ساختمان های محله قدیمی “دامس گورد وین” شهربرگن در نروژ، یک نقاش باسابقه هر روز در طبقه سوم آن ساختمان ساحلی، در میان انبوهی از کارهای پایان یافته و ناتمام، پای سه پایه نقاشی می نشیند تا دنیای خود را رنگ آمیزی کند.”مدی فرمانی” فقط نقاش نیست، اهل موسیقی هم هست و در گروه انترنشنال “ملودی” خوانندگی هم می کند و با همکاری گروه تاکنون دو سی دی موسیقی هم منتشرکرده است.
مدی، سالیان زیادی است که از زادگاه خود دور است و با این دوری سی ساله از ایران، جهان دیگری در او شکل گرفته که بیش از هر چیز با رنگ بدان معنا می بخشد. از شهرش کرج، کارگاه نقاشی “تلاش” را بیش تر از هر جای دیگر شهر به خاطر دارد. آنجا را با دوست نقاشش اداره می کرد و به قول خودش در آتلیه هر کاری، از پلاکارت فیلم های سینمایی تا اجرای نقاشی های خیابانی را می پذیرفتند و اجرا می کردند.
مدی فرمانی در نروژ نمایشگاه های نقاشی متعددی داشته و در حال حاضر نیز ۳۳ کار او در نمایشگاه دایمی شهر اسلو در کنار آثار دیگر نقاشان، روزانه مورد بازدید اهل هنر و نقاشی قرار می گیرد. او در نقاشی تغییر و تحول زیادی را پشت سر گذاشته و هم چنان حرکت از یک شیوه به یک موقعیت تازه از ویژگی های اصلی او درکار نقاشی است.

madi-farmani-H

با این پیش زمینه، از او می پرسم که در توضیح آخرین کارش مایل است چیزی بگوید؟
می گوید، در کار قبلی ام تکرار وجود داشت و با من امروزم فاصله داشت. می توانم بگویم عمق داشت، اما حرکت نداشت. مثل فیگوراتیو مرز داشت و من در زندان اون بودم. اون کار به احساس نزدیک نبود. حالا این کارها ـ به نقاشی های تازه اش اشاره می کند ـ مرا از مرزهای قراردادی خارج می کند.. این کارها به من هنری ام نزدیک تر است. عمق را داره و در آن اجازه حرکت هم هست من باید در کارم نشان بدهم صبورم. شاید نشانه هایی از انتظار را کم رنگ درش می بینم.

می توانی بیشتر توضیح بدهی؟
ـ نگاه به گذشته در کارهای فیگوراتیو در من این حس رو ایجاد می کنه که در یک زندان کلی وقت صرف کردم و اون به خاطر کلاس هایی بود که در نوجوانی در من به وجود آمده بود. حالا شادی من ـ به زبان خنده ـ این است که از یک زندان به زندان دیگه فرار می کنم. این خطوط به من نشان میده ـ به خطوط نقاشی اش اشاره می کنه ـ که می توانم پیش بروم. این برام تمرین دیگری است تا به زمان حالم نزدیک بشم. این یک بازی جدید در آبستراک است. این ها به من اجازه انتخاب رنگ بیشتری میدند و از طرفی هم اعتماد به نفس بیشتر. این که در انتخاب رنگ هیچ شکی نکنم. اگر شک کنم اون حرکت و کار هیچ وقت انجام نمیشه.

پس این هم آخرین تغییرات در شکل و فرم نقاشی هایت نیست چون طی چند سال اخیر همواره کارهای تازه تر تو با کارهای قبلی تو متفاوت بوده. منظورم تفاوت های بنیادی است، از شیوه های گذشته گاه یکباره فاصله می گیری؟
ـ آره فرار از زندان به مفهوم فرار واقعی نیست، چون وجود نداره. همیشه زندان با ماست. حالا در کار هنری است یا اجتماع و زندگی. از دوره ها و زمانبندی ها که خلاص میشی برای اینه که خودت رو عریان ببینی. لخت ذهنی. و این ابتدای یک زندان دیگه است. برای این که وسواس در کار همیشه وجود داره. تا این که فرار نهایی به وجود بیاد.

به کلاس های دوره نوجوانی خودت در ایران اشاره کردی، خودت هم این جا کلاس داری، چطور با شاگردات برخورد می کنی؟ چه شیوه ای را برای فرار از مرزها پیشنهاد می دهی به کسانی که با اونها کار می کنی؟
ـ هر هفته حدود ۲۰ نفر در کلاس های من هستند. از سن های مختلف. ۳۰ تا ۶۷ ساله. مرد و زن. من با این ها به شیوه قدیمی فیگوراتیو کار نکردم. چون اونها خودشون این مرحله را گذراندند. من اون ها را آزاد میذارم با آخرین تحولاتی که در من رخ داده. اون ها هم از این شیوه بهتر استقبال می کنند. چیزی که در کلاس ها تجربه کردم این بود که نقاشان کلاسم می ترسیدند پایشان را از مرز و خط بیرون بگذارند. از تغییر ترس داشتند. حالا اگر من انرژی هنری خودم را به روز نکنم پشت همان قبلی ها می مانم. و این تکرار و کهنگی مرا آزار میده. اونهام حالا از شیوه های گذشته خارج شدند. یک مَثَل ایرانی میگه بوی سبزی قورمه راهش رو پیدا می کنه. این هایی هم که من باهاشان کار می کنم خودشان میگن که این تجربه های تازه در امور دیگر زندگیشان هم تاثیر گذاشته.

خب، از موسیقی بگو. چه کسی یا کسانی تو رو به موسیقی توجه دادند و چه شد که جذب این هنر شدی؟
ـ باید بگم ۳۰ سال قبل که در ایران بودم کارهای شجریان و پریسا مرا به موسیقی توجه دادند. بعدها دیدم شعرهاشون بیشتر مرا می گرفته وگرنه خود موسیقی و سازها مرا غمگین می کرده. ابتدا در جلسه های خصوصی می خواندم. بعد ادامه پیدا کرد و فهمیدم به غیر از نقاشی هم یه جور دیگه میتونم خودم را تخلیه کنم. تا این که در یک کافه ای در برگن میکروفون آزاد گذاشتم. من ابتدا در کافه به طور آزاد و در میان مردم و مشتری های کافه نقاشی می کردم. اون میکروفون باعث شد صداهای مختلفی از شاعران و خوانندگان نروژی هم جذب بشند و بیان شعر و موسیقی اجرا کنند

farmani-art.

درآن جا با بچه های گروهی که بعدها ملودی نام گرفت آشنا شدی؟
ـ آره اونجا بود که با “اوله آندره فارستاد” آشنا شدم. اون گفت مایلی تو هم بیای تو گروه ما؟ اوله تحصیلات موسیقی داشت. موسیقی اسپانیایی. گیتار فلامینکو کار می کرد، اما بیشتر موسیقی مردمی – فولک جهانی – وردنسن موزیک و راک هم کار میکنه. گروه خاص خودش را داره و حالا هم در کشورها و قاره های مختلف کار موزیک مردمی میکنه. با اون بود که “بند” خودمان را درست کردیم. به نام ملودی. این اسم تشکیل شده از نام من و اون. (مدی و اوله) و در جاهای مختلفی در نروژ و انگلیس و اسپانیا برنامه هایی برگزار کردیم.

تو در گروهی که صدای آلات موسیقی فارسی شنیده نمیشه فارسی می خوانی، ارتباط با زبان فارسی برای همکارانت مشکل نیست؟
ـ آره در کار تو صدای موسیقی ایرانی نمی شنوی و فقط صدا فارسی است. موزیک و سازها ایرانی نیستند و ملودی فارسی ندارند، اما صدا فارسی است. باید بگم که خود همین کار برایم هیجان داشت. اما ارتباط از طریق موسیقی خیلی خوب برقرار میشه و ما خیلی راحت در اجرا همدیگر را پیدا می کنیم. گاه فی البداهه.

اعضای گروه شما از ملیت های مختلفند، چند نفرید و از چه کشورهایی هستید؟
ـ آره از اسپانیا، فرانسه، نروژ، ایران، مکزیک، ایتالیا و یک دوست از آفریقا.

برای اون ها این صدای فارسی چطوره، تازگی داره؟
ـ در واقع ما یک طوری به همدیگر جواب میدیم. هر کس از حال و هوای خودش می زنه و زمان همین طور جلو میره. و این خوبه. این ارتباط برای من خیلی زیباست. تا جایی که من می دونم بچه های دیگه هم این حس رو دارند. ما پیشتر هیچ ارتباط روحی و معنوی فرهنگی با هم نداشتیم، اما موسیقی ما را به هم نزدیک کرد. من و اوله بدون این که از پیش هماهنگ کنیم می تونیم چند ساعت بزنیم و بخونیم. یک جور بداهه به همدیگر جواب میدیم. حالا می فهمم موسیقی ام به نقاشی هایم نزدیک شده.

با گروه ملودی آلبوم موسیقی هم منتشر کردید؟
ـ آره گروه ما ملودی که سرپرستی اش با اوله آندره فارستاد است دو کار به صورت سی دی منتشر کرده. یکی در سال ۲۰۰۷ و یکی هم در سال ۲۰۱۱. در تمام کارها من فارسی می خونم و البته چند کار مشترک با صداهای همراه هم دارم که خوانندگانی از مکزیک و آفریقا هم به زبان خودشان می خوانند.