mostafa-shafafi-H

مصطفی شفافی شاعر، نویسنده و روزنامه نگار ایرانی ساکن انگلستان روز یکشنبه گذشته  به دنبال یک بیماری چندین ساله در لندن گذشت. او که هنگام مرگ ۶۱ ساله بود نوشتن شعر و داستان را از زادگاهش خرم آباد آغاز کرد و در ۲۱ سالگی به مطبوعات پیوست و توانست در همان سال ـ ۱۳۵۳ ـ اولین مجموعه شعرش را با  نام” شب سروده های سکوت” در تهران منتشر کند. شفافی پس از مهاجرت به خارج کشور، ساکن لندن شد و سال های زیادی را به تدریس ادبیات فارسی  و پژوهش متن های کهن نظم و نثر فارسی گذراند و هم زمان، همراه با “پیتر اسپنسر” که دارای تحصیلات عالی در زبان فارسی است، به ترجمه  کامل مثنوی مشغول شد.

“از بهارانه ها تا خواب سنگواره”، نام دفتر شعر دیگری از اوست که از سوی ” گروه نمایشی سام لندن” در سال ۲۰۰۲ منتشر شد. این کتاب، به همراه صدای شاعر در یک “سی دی” در برگیرنده شعرهای دهه ۱۳۶۵ تا ۷۵ اوست. مصطفی شفافی در پیشگفتاری بر این کتاب درک و تلقی خود  از شعر را  نیز به سخن و نگارش در آورده است.پیش از خواندن  شعرهای این شاعر و روزنامه نگار با تلقی  او از شعر و شاعری آشنا شوید:

 “شعر شاعر، اگر شعر شاعر باشد، یعنی آنکه می گوید و یا می نویسد، شاعر باشد و آنچه گفته، شعر، آن من معنایی  و آن ذات خالص اوست که در واژه ها تکه تکه، قطعه قطعه می شود، و باز به همان واژه ها در کنار هم قرار می گیرد، تا تنی واحد بسازد. چونان یاخته ها و سلول های یک تن، که در عین منفک بودن، خود بودن، تنها بودن، اگر تنها بمانند، یاخته اند، گلبولند و اگر در کنار هم، با آن نظمی که خالق می خواهد قرار گرفتند، آن وقت، تشکیل یک موجود جاندار را می دهند که، هر چیزی می تواند باشد، یک درخت، یک پرنده، یک انسان.

گفتم، به تنهایی، و هر کدام، چون واژه ها تنهایند، و جدایند. و هر یک نامی دیگرگون دارند. یاخته، سلول، و در شعر به نامی دیگر خوانده می شوند، واژه، واکف واژک، آوا ، و حال اگر در کنار یکدیگر، نظمی معنایی و دیگرگون به وجود آوردند، شعر می شوند در ذهن شاعر می نشینند و او را در شبی غم آلود و تبدار، غروبی دلتنگ و انگار ابدی، نیمه شبی سرگشته و خوابزده، پیراهن جنون،  بر تن، بیدارش می کنند و در درونش شروع می کنند، به ولوله، به اعتصاب، به اغتشاش. شاعر را از خواب، از خلوت، از شلوغی، از با همه بودن، از زندگی و روزمره گی، وا می کنندش، و وادارش می کنند برود و بر قلم بوسه بزند.”

 

و چند شعر از زنده یاد مصطفی شفافی

آرزو



اگر ماندم

از این پس،

که هیچم، ماندنی،

نه، هیچ

نه، هیچ

وگر نه مردم،

– که خواهم مرد-

می خواهم،

میان دره ی آواز سبز گنجشکان بمیرم،

سبز
میان دره ای،

کو،
سایبانش، کوه

آفتابش،
نیمی از گستره های سبز چمن را

گردی از زر پاره های ناب پاشیده است

سبز و اکلیلی،

عجین با مرگ،

مرگی آبی اندوده

می خواهم بمیرم، سبز

لیکن، سبزتر از هر چه سبزینه است

می خواهم بمیرم، سبز

میان جنگلی،

نیمی رخش،

با دره  رو با رو

نیم دیگرش، با کوه

میان دره ای، کآسمانش را به انگشت اشارت

توانم گفت:

آنجا، نه

اینجا اوست

من این جا،

سبز می خواهم بمیرم، سبز

***

واژه

می گریزند از من ،

واژه هایم

چه بی رنگ می شوم،

بی واژه

چه تهی دستم،

من
وقتی کلاغان می چینند،

خیالم را،

دامن، دامن


***

فاصله

وقتی درخت،

کوه را می نگرد،

کوه را می بیند، تنها

در آغوشش، سنگ

نه فاصله را،

که هزار هزار فرسنگ

چشمه ای و درختی،

به پایش سنگ

فاصله نیز،

سالیانی می گذرد،

در یک درنگ

عمق دره،

سایه ای فاصله است

اما،
با ما،

هنوز، فرسنگ تا فرسنگ

***

 

 بر بال ترانه

برای محمد نوری و صدای هنوز جوانش

رویایی بشکوه و رنگین را

می ماند صدایت

آذرینه ای در کف بهمن،

تا یخبندانش را

ـ به تفاخر ـ

تنها آویزه  ی گردن پیر زال نداند

 دیداری مضطرب را می ماند،

صدایت

در پسکوهای تبدار یاس رازقی

هنگامان رشد نرینگی، در کمر گاه عمر

 و عطش انتظار،

در قاب هراس دزدانه بوسه ای کمرنگ

یاد منی،

من که”من” را سالی چند

به ارزانی یک چای سایه سار،

نثار کردم

بی خلوت کوچه باغ،

بی پرواز چلچله،

در بال بال صدایت

و اینک

بشارتی!
تا دوباره بر بال ترانه ات،

 کوچه باغ های جوانی را طواف کنم

***

 

سماع باران

قرار ترانه،

از لب می ستاند،

باران
دف می شود، شیشه ی پنجره، در کف ابر

نی می زند، ناودان

هو می کشد

 نسیم

 در سماع لولی وشان آسمان

——————————–

معرفی آثار شما  در شهروند

نویسندگان و ناشران گرامی!

برای معرفی و بررسی  آثار ادبی و فرهنگی ـ کتاب داستان و شعرـ خود  در نشریه  و در وبسایت شهروند، یک نسخه از اثر منتشر شده را به نشانی زیر ارسال نمایید:

A. Seddighi
ØRNAHAUGEN  ۵۳
۵۱۴۴ .BERGEN. NORWAY