از خوانندگان



جامعه‌ی ایرانی نزدیک به صد سال است که با پدیده‌ای اجتماعی به نام شارلاتانیسم روبروست. پیش از دوران مدرن هم پدیده‌ای شبیه به این در جامعه‌ی ایرانی و سایر جوامع سنتی وجود داشت، اما شکل و ساختار و سازوکارهای پشتیبان آن تفاوت هایی داشت، و پیامدهای حضور شارلاتان‌ها هم خفیف‌تر و تحمل‌پذیرتر بود. امروز کافی است به دور و بر خود بنگریم و خاطرات چند سال گذشته‌ی خویش را مرور کنیم تا به فهرستی رنگارنگ از شارلاتان‌ها برسیم که به والاترین مراتب کامیابی دست یافته‌اند. این سو دولتمردی را داریم که به دروغ به خود لقب دکترا داده و خود را فارغ ‌التحصیل یکی از بهترین دانشگاه ‌ها دنیا دانسته و یک عمر با این دروغ منصب استادی دانشگاه و سمت های بالای مدیریتی را قبضه کرده، تا این که معلوم می‌‌شود مدرک دانشگاهی ‌اش فوق دیپلم بوده و هیچ تخصصی در زمینه‌ ی مورد دعوی ‌اش نداشته است. آن سو مردی را می‌بینیم که آشکارا درباره‌ ی تاریخ و علوم انسانی سوادی پایین‌تر از میانگین شهروندان تهرانی دارد و با این بضاعت کتاب های فراوان در دشنام و ناسزا به فرهنگ کشور خود می‌نویسد و در تحریف تاریخ باستان فیلم می‌سازد و حقایق جا افتاده‌ی

sharlatanرسیدگی‌پذیر را انکار می‌کند.

به همین ترتیب با طایفه‌ای بزرگ از رمالان و جن‌گیران و غیبگویان روبرو هستیم که گاه هزاران مرید دارند و القابی دانشگاهی به خود می‌بندند و طاماتی که می‌بافند را با کلیدواژه‌های شیک فیزیکی یا زیست‌شناسانه تزیین می‌کنند. به راستی ایرانِ امروز، به نمایشگاهی می‌ماند که هر شکل و رنگی از شارلاتانیسم در آن به تماشا گذاشته شده باشد. پیشتر هم البته مدعیان کشف و کرامات و زاهدان ریاکار و صوفیان وهم‌پرور کم نداشته‌ایم، اما دست کم ایشان در حریمِ مشخصِ متافیزیک چیزهایی به هم می‌بافتند و دیگر دعویِ برخورداری از علوم طبیعی و حکمت نداشتند یا معمولا با این قصه‌ها به فلان منصب و مقام دست نمی‌یافتند.
در تاریخ معاصر ایران، یکی از اولین کسانی که با این ترفندها به آن جایگاه‌ها دست یافت، حاجی میرزا آقاسی بود که دعوی کرامات و بهره از طامات داشت و پیشه‌اش مریدپروری بود و چون بخت بلندش یکی از این مریدان را بر تخت ایران نشاند، به همراه وی بیش از یک دهه بر ایران فرمان راند و به مقام صدراعظمی محمد شاه قاجار رسید و در همین مقام ایران را ویران کرد. بعد از حاجی آقاسی که مرز میان شارلاتان‌های سنتی و مدرن است، همزمان با ورود مدرنیته به ایران و همگام با پیدایش یک طبقه‌ی متخصص و فرهیخته‌ی کارآمد و تاثیرگذار، لایه‌ای از مدعیان دروغین و هاله‌ای از مقلدان بی‌مایه در اطراف ایشان تشکیل شد، و همان بستر اصلی ظهور پدیداری بود که امروز با زورمندی تمام در عرصه‌های گوناگون جامعه‌ی ما عرض اندام می‌کند. با استخراج نام و نشان شخصیتهایی که در این دوران حدود صد ساله با دروغ و دغل به ناروا شهرت و ثروتی اندوختند، و تحلیل زندگینامه‌هایشان می‌توان به یک الگوی اجتماعی دست یافت، که به قول وبر صورت آرمانی یا تیپِ ایده‌آلِ یک شارلاتان را به دست دهد.

پیش از پرداختن به فهرست شاخص های نشانگر یک شارلاتان، نیک است اگر ابتدا به تعریفی دقیق از این کلمه دست یابیم. شارلاتان بنا به تعریف موضعی‌ای که برای حال و هوای امروز ایران مناسب است، به کسی اشاره می‌کند که:

۱) از مایه‌ی علمی و پایه‌ی شخصیتی شایسته‌ای برخوردار نباشد، اما

۲) داشتنِ آن را ادعا کند و رفتار ظاهری متخصصان و صاحب‌نظران را تقلید کند و به این ترتیب

۳) به شهرت یا ثروت یا مقامی دست یابد که سزاوار آن نیست.

به این ترتیب شارلاتانیسم یک راهبردِ دستیابی به منافع شخصی است، که در حوزه‌ی فرهنگ و اعتبار علمی و اجتماعی عمل می‌کند و عناصری مانند سودجویی، دروغگویی، تظاهر و ریا، و آزمندی در آن با هم گره می‌خورند.

اما اینک نشانه‌های یک شارلاتان:

نخست: شارلاتان بی‌سواد یا کم‌سواد است. از انضباط و پشتکار کافی برای تحصیل دانش و پیشرفت فکری و عمیق شدن در یک زمینه‌ی نظری بی‌بهره است و از این رو دانش و فهمی که درباره‌ی امور دارد سطحی و بی‌مایه و عامیانه است. هرچند مدرک لزوما نشانگر دانایی نیست، اما با همین منطق شارلاتان‌ها معمولا در فضای دانشگاهی به معنای درست کلمه تحصیل نکرده‌اند و با این وجود داشتن چنین تحصیلاتی را ادعا می‌کنند. البته در سالهای اخیر با افول نظم و اعتبار دانشگاه‌های کشورمان با پدیده‌ی شارلاتان‌های مدرک‌دار هم روبرو هستیم که معمولا از مجرایی سیاسی مدرکی دانشگاهی را هم خریداری کرده‌اند، بی آن که دانشی را تحصیل کرده باشند.

دوم: شارلاتان دعوی‌های گزاف و بزرگ درباره‌ی خود دارد و بخش مهمی از این دعوی‌ها به عمق دانش و گستره‌ی تخصص و بزرگی شخصیت‌اش مربوط می‌شود. یعنی شارلاتان در زمینه‌ای علمی یا فرهنگی ادعاهایی دارد، که از ملزومات آن بهره‌ای نبرده است. شارلاتان معمولا خود را در زمینه‌ای مبهم و نادقیق و تخصصی غیرعملیاتی و رسیدگی‌ناپذیر بزرگترین صاحب‌نظر می‌داند.

سوم: شارلاتان به ناچار مدام درباره‌ی خود دروغ می‌گوید یا چیزهایی را پنهان می‌کند. بسته به درجه‌ی هوشمندی‌اش این دروغها ممکن است دیر یا زود از پرده بیرون افتد، اما همواره همزمان با اوج گرفتن شهرت یک شارلاتان دامنه‌ی این دروغ ها چندان بسط می‌یابد که به رسوایی می‌انجامد.

چهارم: شارلاتان کم‌کار و تنبل و تن‌پرور است و در زندگی شخصی‌اش به جای انضباط و خویشتنداری و کوشش، ولنگاری و اغتشاش دارد. او با عادات ناپسندِ سرشته با این نوع زندگی نیز دست به گریبان است. اغلب شارلاتان‌های مهم تاریخ معاصرمان به مواد مخدر اعتیاد داشته‌اند و تقریبا همه‌شان – تا رتبه‌های پایین- به مواد رایج تری مثل نیکوتین و الکل وابسته بوده‌اند.

پنجم: شارلاتان در قلمروی از دانش یا هنر یا فرهنگ ادعای تخصص و استادی و امتیاز دارد، اما قادر نیست ضرورتهای فنی و علمی آن را برآورده کند. از این رو دستاوردهای ملموس وی اندک است. شارلاتان معمولا کم می‌نویسد و زیاد حرف می‌‌زند. به جای آن که خروجی‌های ملموسی از جنس نظریه و متن و اثر هنری بیرون دهد، درباره‌ی پروژه‌هایی که هرگز انجام نخواهد شد یا پیشتر به دلیلی از میان رفته قصه می‌بافد. شارلاتان خود به کم‌مایگی‌اش آگاه است، و از این رو سعی می‌کند در حد امکان مدرکی درباره‌ی این نادانی‌اش به دست کسی ندهد. از فردید تا کردان، ترفند اصلی‌ زیاد حرف زدن و کم نوشتن است، و همان نوشتارهای کم نیز وقتی صادر شوند مدرکی بر کم‌مایگی‌شان محسوب می‌شوند. مواردی استثنایی از شارلاتان‌ها مثل پورپیرار که زیاد هم می‌نویسند، استثنا هستند و به طیف نادری تعلق دارند که گویا خود بر نادانی خویش آگاهی ندارند.

ششم: نوع ارتباط شارلاتان با مخاطبانش از جنس روابط مریدی و مرادی است. شارلاتان انگاره‌ای ورم کرده و دروغین و اغراق‌آمیز درباره‌ی خود تولید می‌کند و آن را از مجرای رسانه‌های عمومی تکثیر می‌کند و از این راه ارتباطی ماورائی و دوردست با مخاطبانی ساده‌لوح به دست می‌آورد. شارلاتان از شکل دادنِ ارتباطی درازمدت و سازنده با مخاطبش عاجز است. چرا که چنین ارتباطی از سویی انتقادی و همراه با بازخورد و ارزیابی‌ است، و از سوی دیگر با نزدیک شدنِ مخاطب و نویسنده همراه است و به دنبالِ دقیقتر نگریستن مخاطب به مدعی، مایه‌ی رسوایی تواند بود. به همین دلیل شارلاتان دوستان نزدیک اندکی دارد، و نمی‌تواند با کسی همکاری دیرپا داشته باشد.

هفتم: شارلاتان‌ها به جای درگیر شدن با نظریه‌ها و اندیشه‌ها با صاحبان این نظریه‌ها درگیر هستند. از آنجا که از اظهارنظر درباره‌ی خودِ چیزها ناتوان‌اند، نمی‌توانند به بازیِ پیچیده‌ی اندیشه‌ورزی وارد شوند. از این رو در آستانه‌ی معبد فرهنگ به کشتی گرفتن با رهگذران مشغول می‌شوند. موضع‌گیری‌هایشان شخصی است و به اشخاص محدود می‌شود. موافقت و مخالفت برایشان مسئله‌ای حیثیتی و خصوصی است و از این رو برخلاف دانشمندان و اندیشمندانی که با مهر گروهی از موافقان و مخالفان را به مثابه دوست در اطراف خود دارند، شارلاتان‌ها جمعی از مریدان سرسپرده و انبوهی از دشمنانِ مخالف را گرداگرد خود دارند، بی آن که دوستی داشته باشند و بتوانند ارتباط انسانی عمیقی را شکل دهند.

هشتم: به همین دلیل زبان شارلاتان آلوده به فحش و دشنام است. غیاب انضباط در ایشان تنها به حوزه‌ی اندیشیدن و نوشتن و تولید فرهنگی محدود نمی‌شود، که به رفتار شخصی و زبان نیز تعمیم می‌یابد. شارلاتان‌ها بدزبان و بی‌ادب هستند و به سادگی به این و آن توهین می‌کنند و می‌کوشند دیگران را تا سطح خویش پایین بکشند. به خصوص شارلاتان می‌کوشد با توهین به بزرگان و نخبگان فرهنگی خویش را هم‌تراز با ایشان بنمایاند. یکی ممکن است به فردوسی و کوروش و ابن سینا فحش بدهد و دیگری شاید در فضای اطراف خود شخصیت خوشنامی را بیابد و خود را با حمله به او مطرح کند. قاعده اما همان است: همنشینی نام شارلاتان با اسم بزرگان تنها از مجرای توهین و بدگویی ممکن است.

نهم: شارلاتان چون خود قادر به ایجاد اعتبار و بزرگی نیست، سخت نیازمند به نمادها و نشانه‌های اعتبارآوری است که باید از بیرون کسب شوند. از این رو شارلاتان‌ها سخت به عضویت در نهادهای رسمی علاقه دارند و حرص و آزشان برای چسبیدن به موقعیتهای اداری و مناصب مدیریتی از همین‌ جا بر می‌خیزد. این وضعیت انگلی در رابطه‌ با افراد هم تکرار می‌شود. یعنی شارلاتان می‌کوشد بر مبنای ارتباطی محو و مبهم و گاه به کلی ساختگی و موهوم، بزرگان و صاحب‌نظران نیکنام را با خود مربوط سازد و چنین نمایش دهد که با آنها نشست و برخاست و ارتباطی صمیمانه دارد. از آنجا که ارتباطی برابر میان شارلاتان و بزرگان ممکن نیست، شارلاتان‌ها برای دستیابی به هرنوع ارتباطی که برایشان اعتبارآور باشد از چاپلوسی و مدح و ثناهای اغراق‌آمیز ابایی ندارند.

دهم: شارلاتان سودجو و منفعت‌طلب است و این کار را با زیر پا گذاشتن اصول اخلاقی انجام می‌دهد. از این رو در شرایطی که آشوبی در جامعه برخیزد و معیارهای جایگیری شایسته‌سالارانه از میان برود، شارلاتان‌ها هستند که به سرعت سلسله مراتب اداری و دیوانی و مدیریتی نهادها را پر می‌کنند. شارلاتان‌ در این معنی موجودی سیاست‌زده است. یعنی از قدرت همچون وسیله‌ای برای دستیابی به منافع لحظه‌ای شخصی‌اش سود می‌برد و در این راستا اتحادهای موقت و موضعی را می‌پسندد و از شکستن عهد و پیمان و خیانت ابایی ندارد.
یازدهم: شارلاتان معمولا از نظر شخصیتی، خودشیفته است. از ارزیابی دقیق توانمندی‌های خویش ناتوان است و جاه‌طلبی‌اش غیرواقع‌بینانه و آمیخته به توهم است. از این رو شارلاتان‌های اصیل در شکل ظاهری و نمایش‌ بیرونی‌شان از زندگی شخصی یکی از مشاهیر که عوام‌‌پسند هم باشند تقلید می‌کنند، و این کپی‌برداری را با اغراق مداوم درباره‌ی سجایای اخلاقی خویش همراه می‌سازند. نشانه‌ی تعیین کننده‌ی شارلاتان، همین ترکیبِ لاف و گزاف های طولانی درباره‌ی خود است، با تهی بودن کارنامه و غیاب کرداری که با رجزهای اخلاقی وی همخوانی داشته باشد.

پی‌نوشت: شارلاتان‌ها تا وقتی وجود دارند که معیارهای اجتماعی برای تشخیص سره از ناسره مخدوش باشد و اعضای جامعه از قدرت و جسارت لازم برای ابراز داوری درباره‌ی ناراستی‌ها و دروغ ها بی‌بهره باشند. پروا کردن از زرق و برق القاب و عنوانها و یا واهمه داشتن از مناصب شارلاتان‌ها عاملی است که سکوت در برابرشان را رقم می‌زند و بقایشان را ممکن می‌سازد. از این رو مسئولیت وجود این نوع از سودجویان بر دوش همگان است. راه انقراض این گونه‌ی انگل آن است که در سطحی کلان معیارها و سنجه‌هایی روشن و عقلانی برای تفکیک اندیشمندان راستین از مدعیان دروغین بر پای داریم، و در سطحی شخصی از اعلام داوری و برخورد شخصی و پرهیز از میدان دادن به ایشان ابایی نداشته باشیم…