(The Spark)

“کریستین بارنت” نویسنده کتاب پرفروش “جرقه” ۱۸ سپتامبر، سخنران برنامه “ارمغان زیبای اوتیسم” خواهد بود. چهارده سال پیش هنگامی که پزشکان با تشخیص بیماری فرزندش (جاکوب) سعی داشتند تا او را از داشتن رویاهای مادرانه اش ناامید کنند، وی تصمیم دیگری گرفت. در آن هنگام پزشکان بالاترین موفقیت جاکوب را بستن بند کفشش در ۱۴ سالگی پیش بینی می کردند. اکنون جاکوب ۱۷ ساله، استاد ارشد و محقق فیزیک دانشگاه واترلو، یکی از نامزدهای جایزه نوبل و به گفته ای دارای بالاترین ضریب هوشی ثبت شده (۱۷۰) است. در گفت گویی کوتاه کریستین از خودش و سفر زندگی اش می

کریستین بارنت مادر جاکوب و نویسنده کتاب اسپارک

کریستین بارنت مادر جاکوب و نویسنده کتاب اسپارک

گوید.

با تشکر لطفا خودتان را معرفی کنید؟

ـ هر چند تا به حال خودم را معرفی نکردم! من کریستین بارنت هستم، نویسنده کتاب “جرقه” و اکنون به اتفاق فرزندم جاکوب که فیزیکدان است در کانادا زندگی می کنم. به نظرم من فقط مادری هستم که سخت تلاش کردم تا اوتیسم را دوباره معنا کنم و این تمامی کار من در زندگی بوده است.

در ابتدای کتاب “جرقه” ما با یک کریستین جوان مواجه می شویم که در انتها تبدیل به خالق کتاب می شود. به طور خلاصه چه تحول اساسی در او رخ داد و چه بر او می گذرد؟

ـ در ابتدای داستان واقعی زندگی، من تنها مادری بودم که فرزند زیبای دو ساله اش اوتستیک تشخیص داده شده بود. بیشتر تلاش من به جای دیدن آن چه در فرزندم وجود داشت، صرف برآورده کردن توقعات دیگران از او می شد. به من گفته شده بود که هیچگاه نمی تواند حرف بزند و تا آخر عمر نیازمند درمان است. در بهترین حالت می بایست به دنبال مکانی باشم تا از او در بزرگسالی مراقبت کنند. اما من در درون جاکوب پتانسیل عظیمی برخلاف آنچه که گفته می شد می دیدم. در ابتدا فقط سعی می کردم آنچه که در فرزندم می دیدم را با آنچه که می شنوم تصحیح کنم. در عین حال تناقض فاحشی بین آنچه می دیدم و می شنیدم بود. برای مثال در جلسات تراپی جاکوب به جای مشارکت به گوشه ای می رفت و یک پازل ۵۰۰ قطعه ای را در نیم ساعت تمام می کرد (چیزی که شاید من برایش می بایست یک تابستان وقت صرف می کردم). این ها چیزهایی بودند که من در مقابل تمامی شنیده های منفی، می دیدم و در این میان به دنبال یافتن فرزند واقعی ام بودم. و این جستجو نقطه عطف من بود. با توجه به افزایش تعداد کودکان اوتیستیک، شروع به تماس با سایر والدین و پیدا کردن دوست برای جاکوب کردم. رفته رفته یک گروه ۲۰۰ نفری از بچه ها تشکیل شد و گاراژ منزل ما تبدیل شد به یک مهدکودک که شبها پذیرای گروه های مختلفی از بچه ها بود که تنها بیست دقیقه زمان استراحت بین هر گروه بود. این شروع مدرسه غیر انتفاعی (Little Light) بود. من به طور خستگی ناپذیری به دنبال یافتن آن چیزی بودم که برای هر کودک لازم بود. به دنبال پیدا کردن پتانسیل های واقعی این کودکان در مقابل قضاوتی که سال ها در موردشان می شد. و این گونه کریستین که سئوال کردید شکل گرفت.

پس از سال ها رفته رفته به چیزهایی رسیدیم که ابتدا غیرممکن به نظر می رسیدند. ما افرادی داشتیم که برنامه نویس کامپیوتر بودند یا آهنگساز و یا جاکوب که مفاهیم پیچیده ستاره شناسی را درک می کرد. بچه هایی داشتیم که در آزمایشگاه های کوچک زیست شناسی کار می کردند. اگر به منزل ما می آمدید انواع روبات های در حال حرکت و یا بچه هایی در حال کشیدن نقاشی های فوق العاده می دیدید. ما در حال معنا کردن دوباره اوتیسم در میان جامعه بودیم و در عین حال می دیدیم که چگونه دنیای پیرامون با برداشت نادرست سعی بر تأکید در ناتوانی های این افراد دارد. من شاهد این تناقضات بودم و رفته رفته

jacob-Sحس کردم که شاید وظیفه ی من سهیم شدن و آگاهی دادن به مردم از این قابلیت هاست و تصمیم گرفتم تا کتاب “جرقه” را بنویسم.

به نظر خودتان بزرگترین نقطه قوت و توانایی کریستین در این سفر چه بود؟

ـ به نظرم توانایی اصلی من طغیان در برابر عقاید رایجی است که فرد را عقب نگه می دارد. شاید در نگاه اول طغیانگری توانایی غیرمعمولی باشد. وقتی بارها و بارها به شما گفته می شود: “غیرممکن است!”، “هیچکس نمی تواند.” و “هیچ گاه اتفاق نخواهد افتاد.” اگر شما این ها را باور کنید، این ها خود تبدیل به نتایج شما خواهند شد. اما من تلاش می کردم تا نگاهم را به سمت نتایج دیگری تغییر دهم. من کاملا در برابر نظام آموزشی، در برابر پزشکان و در برابر تراپیست ها طغیان کردم. و عمیقا باور داشتم هر آنچه که برای من، خانواده ام و فرزندم اتفاق افتد به خوبی پیش خواهد آمد، زیرا آنچه را که واقعا در فرزندم وجود داشت می دیدم. این قدرت طغیانگری در کنار تشخیص ساختارهای ضروری و غیرضروری اجتماعی، توانایی پذیرفتن این ریسک را به من می داد. ریسکی که به قیمت زندگی فرزندم بود.

شما در کتابتان گفته اید:” قدرت ها و توانایی های ما از ابتدا با ما هستند، و تنها نیازمند زمان و تشویقند تا شکوفا گردند” و خودتان هم در “جرقه” چنین کردید. لطفا از این لحظه جرقه را در مورد خودتان توضیح دهید.

ـ برای خود من چنین لحظاتی در زندگی زیاد بوده. وقتی جاکوب به مدرسه می رفت همیشه کارتهای الفبا همراهش بود. او عاشق این کارت ها بود. یک روز معلم مدرسه به من گفت: “چرا این کارت ها را به جاکوب می دهید؟ ببین کریس من فکر نمی کنم این کارت ها هیچوقت به دردش بخورند!”

آن شب وقتی جاکوب را در تخت کوچکش خواباندم. دستم را به آرامی پشتش گذاشتم و به صدای تنفسش گوش می کردم و دور تا دور اتاقش را نگاه می کردم که مملو از کارت ها و مکعب های الفبایی بود که دوست داشت. صبح روز بعد وقتی اتوبوس مدرسه برای بردن جاکوب آمد، اجازه ندادم جاکوب به مدرسه برود. به من می گفتند: “تو باید جاکوب را به مدرسه برگردانی” و “قطعا افراد متخصص بهتر از تو می دانند”. اما همین متخصصان به من گفته بودند که او هیچ وقت نمی تواند خواندن و نوشتن را یاد بگیرد! و من پسرم را بهتر می شناختم. تصور می کنم یکی از نکاتی که بیشتر خوانندگان کتاب با آن ارتباط برقرار می کنند، همین موضوع است. قطعا در هر منزلی چنین کارت هایی و یا چیزهایی شبیه آن پیدا می شود که بچه ها به آن مشغول می شوند. این همان تناقضی است بین آنچه که والدین از کودکانشان می بینند: بچه هایی که می شمرند و یا خودشان خواندن یاد می گیرند، در برابر آنچه که به ایشان گفته می شود.

و شما تصمیم گرفتید تا با راه اندازی Little Light این ایده را با دیگران هم سهیم شوید.

ـ بله، ایده Little Light در واقع یافتن استعدادها و توانایی های کودکان و در اختیار گذاشتن منابع لازم در حد امکان در جهت رشد و شکوفایی استعدادهایشان بود. Little Light فرصتی بود جهت تابش نور وجود این کودکان و نشان دادن توانایی هایشان به دیگران. من بر این باورم که اگر به جای تمرکز بر ناتوانی ها به هر فرد فرصت و امکانات لازم در جهت توانایی و استعداد ذاتی اش داده شود موفق خواهد شد.

در طی این سال ها نشان دادید که دارای توانایی “یافتن استعداد ها و توانایی ها” هستید. آیا این توانایی را بیشتر حاصل تلاش و تحقیق می دانید یا یک شهود و درک مادرانه؟

ـ البته که شما می بایست به غریزه و شهود درونیتان توجه کنید. هر چند بیشتر مردم می گویند: “نه، چون مدرسه چنین گفته و یا دکتر چنین خواسته و یا روش استاندارد این است…. علیرغم سختی ها انجام می دهیم.” ولی باور قلبیشان چیز دیگری است. وقتی حس می کنید چیزی درست نیست و این فکر شما را تا صبح بیدار نگه می دارد در جایگه انتخاب هستید: بین تسلیم شدن و عمل کردن. به نظر من این غریزه و شهود به دلیل خاصی در مادران وجود دارد. همچنین گوش کردن و دیدن واقعی هم بسیار مهم است و هم بسیار سخت. خیلی اوقات به عنوان والدین می خواهیم برای فرزندانمان نسخه تجویز کنیم: “این همان چیزی است که باید بشوی” یا “این همان کاری است که باید بکنی”. اما گاهی اوقات سخت است اگر ببینیم فرزندمان در مسیری غیرمعمول قدم بر می دارد و بگوییم :” او این چنین است و مساله ای نیست” و در کنارش باشیم.

آیا شما چنین روش یکسانی را با کلیه بچه ها داشتید اعم از معمولی یا با نیازمندی های خاص؟

ـ بله، واقعا[این تفاوت]مهم نیست. فکر می کنم حتی در زندگی با افراد بزرگسال هم چنین است. اگر به اطراف خود نگاه کنید کسانی که واقعا خوشحال هستند افراد موفقی هم هستند. آنها افرادی هستند که واقعا از کاری که می کنند لذت می برند. و نکته به همین سادگی است که کاری را انجام دهیم که در آن مهارت داریم و از انجامش لذت می بریم. حال برای کسی مثل جاکوب این کار ریاضیات است یا برای یک نفر دیگر کار در بورس. به نظر من جایی خطرناک می شود که ما برای کسی نسخه بنویسیم تا کاری را که دوست ندارد انجام دهد. برای مثال اگر فرزندمان عاشق هنر است باید بتوانیم با رها شدن از خواسته های خودمان که دکتر یا مهندس شدن است، به هر شکل او را در مسیر مورد علاقه اش حمایت کنیم.

با توجه به این که هر کودک خصوصیات منحصر به فرد خود را دارد و شما به عنوان یک مدل، الهام بخش بسیاری از والدینی که به دنبال یافتن این نور در کودکانشان هستند می باشید، چه پیامی برایشان دارید تا مانع از اعمال توقعتان بیش از حد و یا مقایسه نگردند؟ به هرحال فرزند شما یک مورد استثنا حتی در بین برادرانش هست.

ـ در واقع به نظرم این موضوع خیلی مهم نیست. وقتی جاکوب کوچک بود، من اطلاعی از این همه توانایی و نبوغش نداشتم. من تنها در مسیر زندگی به دنبالش رفتم و اکنون هم که به پشت سر نگاه می کنم از این همه نتیجه حاصل شده شگفت زده ام. فکر می کنم در وجود هر کودک قابلیت زیبا و منحصر به فردی نهفته است. من شاهد کودک بدون کلامی بودم که وقتی یک کامپیوتر به وی داده شد شروع به سرودن شعر کرد و یا دختر ۱۳ ساله ای که حرف نمی زد ولی در تزئین کیک مشهور بود. ممکن است تمامی این دستاوردها مانند جاکوب در زمینه فیزیک صورت نگیرد، ولی به هرحال مسئولیت ما به عنوان والدین تشویق و حمایت بچه ها ست.

و جاکوب در حال حاضر مشغول چه کاری است؟

ـ او در حال حاضر در دانشگاه واترلو به عنوان یک محقق فیزیک نظری مشغول به کار است و در سه بخش گرانش کوانتومی، ساختار کوانتومی و یک سری تئوری های شخصی اش فعالیت می کند.

آیا کتاب دیگری هم در دست نوشتن دارید؟

ـ بله مشغول کار بر روی یک کتاب بسیار زیبا برای کودکان هستم و این چیزی است که واقعا از انجامش هیجان زده و خوشحالم. و شاید هم پس از آن روی یک کتاب دیگر کار کنم.

و سخن پایانی؟

ـ آنچه که من یاد گرفتم این بوده که در هر کاری که قدم بر می دارید جدا از سختی هایی که در آن وجود دارد، خواه این سختی اوتیسم باشد یا طلاق یا بیماری سرطان و یا غیره، خیلی فرق خواهد کرد، اگر در مسیر چالش ها و درگیری های روزمره بتوانید لحظاتی را جشن بگیرید!

سپتامبر ۲۰۱۴