عیدی نعمتی

عیدی نعمتی

 

۱

خمیده در رگبارهای پاییزی

درخت ها

دیوارها

۲

غبطه نمی خورم

به روزهای رنگین

به بادهای خمیده در بیابان

یکی چراغش را آویخت وُ رفت

یکی پنجره را بست وُ خُفت

در فرصت های زخمی وقت

از لابلای روزهای تبعیدی

چشمان تو پیداست.

چراخ آسمان می سوزد

سیگار در بالکنی دود می شود

خاکستری از اجاق ماه

ریخته روی شب

غبطه نمی خورم

به خنده های شبانه

ما نیز

روزی روزگاری دلی داشتیم

چشمانت

از لابلای ستارگان پیداست.