امیر پیام

هیچ طبقه و جنبش اجتماعی و یا حکومتی نمی تواند بدون برخورداری از شخصیت هایی واقع بین و دوراندیش و اندیشه ورزانی مستقل و مصمم در پیگیری اهداف و منافع خود توفیق یابد. این مساله بویژه در بحرانهای بزرگ سیاسی و اجتماعی و در انقلابات نیز اهمیتی صد چندان می یابد. چرا که در بحرانها، طبقات و جنبش ها و حکومت ها در برابر انتخابهای سرنوشت سازی که به اساس بود و نبود آنها پاسخ می دهد قرار می گیرند. انتخابهایی که در دل بحرانها می باید آنچنان با سرعت و در زمانی فشرده و بطور قاطع صورت پذیرند که عملا عمدتا از عهده شخصیت های صاحب نظر و ذی نفوذ طبقات بر می آید.

این از آموزه های مهم ماتریالیسم تاریخی است که شخصیت ها و نقش تاریخی آنها حاصل مبارزه طبقات هستند. بدون وجود طبقات و مبارزه  بلند تاریخی آنان، شخصیت ها و نقش تاریخی شان وجود بیرونی نخواهند داشت. شخصیت ها زاده و تابع منافع طبقاتی هستند که به آن متعلق اند. این تلاش و مبارزه دائمی توده بیشمار سازنده طبقات برای رسیدن به نیازها و آرزوها و آمال شان است که در لحظاتی به تولید شخصیت هایی از میان خود و برای خود منجر می شود. شخصیت هایی که  قادر به درک ملزومات و ضرورت های واقعی  و تاریخی پیشرفت و توفیق طبقه مربوطه اند و به عنوان چشم باز و چراغ راهنمای آن عمل می کنند. به همان ترتیبی که ندیدن طبقات و نفی نقش تعیین کننده مبارزه آنان و تبیین تحولات اجتماعی و تاریخی بر پایه نقش شخصیت ها ضد ماتریالیستی و لذا ضد علمی است،  ندیدن نقش شخصیت ها و بها ندادن به جایگاه آنان نیز ما را از شناخت درست تحولات دور می سازد.
منظور از این مقدمه اشاره کوتاهی به نقش شخصیت ها در طبقه سرمایه دار حاکم و حکومت طبقاتی متبوع اش جمهوری اسلامی در پاسخ به بحران سیاسی و انقلابی جاری است. برای درک موضوع مورد نظر ابتدا نگاهی به وضعیت تاریخی بعضا مشابه یعنی انقلاب ۱۹۰۵ روسیه تزاری خالی از فایده نیست.

روسیه تزاری و انقلاب ۱۹۰۵
روسیه اوایل قرن بیستم همانند ایران اوایل قرن بیست و یکم هم به دلیل عوامل تحول زای درونی و هم متاثر از پیشرفت های شگرف جهانی در  تلاطم گسترده و عمیقی برای رشد و ترقی و بهبود زندگی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی جامعه قرار داشت. روسیه هم مثل ایران تحت سلطه حکومت استبداد مطلقه بود  که به سد مهمی در برابر هرگونه رشد وترقی بدل شده بود. تحول پیشرو در هر دو جامعه به طرز اجتناب ناپذیری به امر انقلاب برای بزیر کشیدن حکومت استبداد مطلقه مربوط شد. در آنجا هم، اگر چه نیرومند تر از اینجا، حضور طبقه کارگر به همراه جنبش سوسیالیستی اش به تهدیدی علیه کل مناسبات اقتصادی و سیاسی به حساب می آمد. در روسیه هم مانند ایران اپوزیسیون سرمایه داران ناراضی از حکومت، بی افق و زبون، ترسان از خشم ارتجاع و بیمناک از احتمال چرخش اوضاع بسمت چپ و قدرت گیری کارگران، زیستن با استبداد مطلقه با همه عقب ماندگی اش را به معنی زندگی خود بدل نموده بودند.
با کشتار کارگران عریضه بدست در جلوی کاخ زمستانی، روسیه ۱۹۰۵ با سرعت برق وارد بحران انقلابی گسترده ای شد. نیکلای دوم از سرگئی ویته دعوت نمود تا در مقام رئیس شورای وزیران برای خروج از بحران چاره جوید. سرگئی ویته سیاست مداری محافظه کار و از معتمدین خاندان رومانوف ها بود که خدمات زیادی به دو امپراطور آخرین آن داشت. او اما شخصا دارای افق مستقلی برای جامعه روسیه بود . توسعه و پیشرفت آنرا در گرو رشد آزادانه مناسبات سرمایه داری و صنعتی شدن آن می دید و در حقیقت صنعتی شدن روسیه پس از الغای سرواژ با او شروع شد. ویته برای نجات روسیه از باتلاق جنگ با ژاپن و خروج آبرومند آن نقش کلیدی داشت و نیز با ورود روسیه به جنگ جهانی اول مخالف بود.
بمنظور خروج از بحرانی انقلابی که می رفت تا طومار استبداد کهن را در هم بپیچد، او در تشخیص این ضرورت تعلل نداشت که بندهای استبداد مطلقه باد شل شوند و حکومت ناچار است بسمت سلطنت مشروطه عقب بنشیند. « مانیفست اکتبر » سرگئی ویته هر چند با محدودیتهای زیاد اما رئوس مطالبات جنبش ضد استبدادی یعنی آزادیهای سیاسی و احزاب و انتخابات آزاد برای دوما ( مجلس نمایندگان ) را برسمیت شناخت.  مانیفست او با مخالفت ملاکان و اشراف مواجه شد و شخص تزار با بدبینی و تردید به آن نگریست. اما ویته توانست آنرا به امضای وی رسانده و به عنوان فرمان حکومتی اعلام نماید.
اگر چه « مانیفست اکتبر » از طرف رادیکالهای جنبش کارگری و بلشویکها با این استدلال درست که امکانی برای گریز رژیم استبداد مطلقه از سرنگونی محتوم در آن شرایط انقلابی بود و بحق مورد مخالفت قرار گرفت و باز بدرستی بر ادامه انقلاب تا سرنگونی کامل سلطنت پافشاری می شد، اما در کل جنبش ضد استبدادی به نشان پیروزی آن تلقی شد و مورد استقبال گسترده قرار گرفت. بطوریکه در اولین انتخابات نیمه آزاد، مخالفین سلطنت از لیبرالها و دمکراتها و چپ ها دوما را پر کردند. این احساس پیروزی و پیشروی مخالفین برای استبداد قابل تحمل نبود. بالاخره بدنبال کودتای استولپین در جون ۱۹۰۷، انقلاب ۱۹۰۵ شکست خورد، و ارتجاع زخم خورده تماما احیا شد تا ده سال بعد توسط انقلاب کارگری اکتبر ۱۹۱۷ برای همیشه برچیده شود.
آنچه در مورد سرگئی ویته قابل تامل است اینکه او به عنوان یک محافظه کار و از وابستگان ارتجاع حاکم، اما دارای شخصیتی مستقل و برخوردار از افق و چشم انداز ویژه خود برای آینده و چگونگی رشد و توسعه روسیه بود. او با برخورداری از درک ملزومات و ضرورتهای سیاسی و اجتماعی و تاریخی توسعه روسیه به افکار و آرا خویش متعهد و در به عمل کشاندن آنها تردید نداشت. او نه یک رهبر و یا شخصیتی بزرگ که برعکس سیاستمداری متوسط بود که به دلیل برخورداری از خصوصیاتی موثر قادر شد تا ملزومات واقعی پیشرفت طبقه اش و ضرورتهای تاریخی زمان خود را تشخیص دهد و با ارایه راه حلهای واقعی برای ایجاد تغییراتی واقعی نقش ایفا کند و به شخصیتی برجسته در بین طبقات حاکم در روسیه بدل شود.

شخصیت ها و سرمایه داری ایران
حال به ایران بازگردیم. سال ۸۸ سال بحران بزرگ سیاسی و سال سربلندکردن یکی از عظیم ترین و بی سابقه ترین جنبش های آزادیخواهانه در تاریخ این جامعه بود. توده های تحت ستم و بی حقوقی مطلق و همه جانبه ارتجاع حاکم، در ادامه سی سال مقاومت و مبارزه بی وقفه علیه آن به پا خاستند و مستقیما عامل همه ستم ها و مصایب موجود و مهمترین سد و مانع در برابر هر نوع تغییر مثبت و انسانی یعنی جمهوری اسلامی را هدف اصلی مبارزه خود قرار دادند. جنبش آزادیخواهانه مردم بسرعت رادیکالیزه شد و سرنگونی ارتجاع را در دستور خود قرار داد و به اینترتیب کل اوضاع وارد یک موقعیت انقلابی شد. اما تکامل جنبش به این سطح رزمنده و رادیکال در همان حال نیز به انسجام نیروهای مقابل آن و  پیدایش صف یکپارچه ای از اتحاد اپوزیسیون راست سلطنت طلب و مشروطه خواه و جمهوریخواه و ملیون، با رهبری سبز موسوی و کروبی، و در هماهنگی با جناح حاکم خامنه ای و احمدی نژاد بر علیه جنبش آزادیخواهانه مرم منجر شد. چرا که ممانعت از سرنگونی انقلابی رژیم اسلامی خط قرمز طبقه سرمایه دار  و ریسمان اتحاد مستحکم این طبقه از مدرن و سکولار و ملی و اسلامی آنست. رژیم قادر گشت تا با بهره گیری از این اتحاد گسترده و سازمان دادن وسیع ترین نیروی سرکوب فعلا مانع پیشروی بیشتر مردم شود و به این ترتیب پس از هشت ماه قرار گرفتن زیر ضربات پی در پی و خرد کننده مبارزات مردم وقت تنفسی را برای خود فراهم سازد.
برخورداری از چنین وقت تنفس هایی برای طبقات و دولت های درگیر در بحرانهای سیاسی از آن فرصت های نادر است که عدم استفاده بموقع و موثر از آن و سوزاندن آنها آخرین امکانات خروج موفق از بحران را منتفی می سازد. در چنین موقعیت هایی و در چنین لحظات تعیین کننده و سرنوشت سازی، کلید تشخیص درست این فرصت ها و فهم اهمیت این موقعیت ها و درک این لحظات و یافتن چه باید کردهای واقعی و راه گشا در دست آن شخصیت هایی از طبقات است که بالاتر به آن اشاره شد. اکنون پرسیدنی است که در این وقت تنفسی که نه فقط برای رژیم اسلامی که همچنین برای اساس قدرت سیاسی و اقتدار طبقه حاکم سرمایه دار فراهم شده است، سرگئی ویته های ایرانی کیانند؟
این سوال اما در مورد طبقه سرمایه دار در ایران ( شامل همه سرمایه داران  و دولت کنونی شان یعنی جمهوری اسلامی، و همه گروهبندی های درونی  و بیرونی رژیم و و اپوزیسیونی راست آن ) فورا ما را به پاسخ منفی رهنمون می سازد. این طبقه ( گفتیم شامل هر دو بخش اسلامی و غیر اسلامی آن ) فاقد آن شخصیت هایی است که بخواهند و بتوانند ایفای چنین نقشی تاریخی را برای طبقه خود بعهده بگیرند. طبقه ای که در ماههای اخیر با وحشتی کشنده  خود را مواجه با  عظیم ترین انقلاب دوران معاصر می دید فاقد آن شخصیت های صاحب نظر و ذی نفوذ و و روشن بین و ضروری برای راهگشایی در این موقعیت ها و بحرانهاست. شخصیت هایی که بتوانند با ارائه افق و چشم اندازی نو به طبقه سرمایه دار پیچیده شده در کلاف بحرانهای سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی و مدیریتی روح تازه ای بر کالبد آن بدمند و از روزمرگی و دنباله روی از حوادث بدر آورند. طبعا فقدان این شخصیتها به دلایل مادی و پایه ای در اقتصاد سیاسی و مناسبات سرمایه داری ایران مربوط می شود. اما توجه به خود صورت مساله ونفس فقدان این شخصیت ها به عنوان فاکتی از وضعیت سیاسی نیز مهم است.
اگر شخصیت هایی را که در ماههای اخیر از طرف طبقه حاکمه برای مقابل با بحران کنونی جلوی صحنه آمدند را در دو طیف اسلامی و غیر اسلامی قرار دهیم در طیف اول کسانی نظیر علی مطهری و محسن رضایی و هاشمی رفسنجانی و محمد خاتمی و میرحسین موسوی و کروبی و مهاجرانی و کدیور و گنجی و سروش و مخملباف و دیگرانی از این دست حضور دارند که هریک از آنها در مقاطع مختلف برای بخش هایی از سیاسیون ملی و مدرن و سکولار  فرشته های نجات و سرگئی ویته های ایرانی بودند . یعنی همان کسانی که دقیقا خود از بنیانگذاران و کارگزاران و پاسداران و کاربدستان ارتجاع اسلامی و از اجزا جدایی ناپذیر آنند.  طیفی که همه تلاش آن برای فریب رذیلانه جنبش آزادیخواهانه مردم و قرار دادن آن در خدمت تضمین سهم خودش از قدرت و ثروت موجود و تثبیت بیش از پیش ارتجاع اسلامی می باشد.  یعنی کسانی که خود راسا ارتجاع اسلامی اند « نه یک کلمه کمتر و نه یک کلمه بیشتر». همه ادعاهای  « اصلاح طلبی » و « عدالت خواهی » و « آزادیخواهی » و « دمکراسی طلبی » و « حقوق بشر گرایی » و « میانه روی » و «دگراندیشی » و « دگرباشی » آنان دروغین و جعلی و مزورانه است. این شارلاتانیسمی است که به طرز ساده لوحانه ای از طرف برخی « لیبرالیسم بورژوایی »  و  یا « جنبش طبقه متوسط » لقب گرفته است. لوترها و گورباچف ها و مندلا ها و گاندی ها  و حتی دالایی لاماهای اینها باسمه ای و نمایشی اند. طیفی که غیر از تعلق تغییر ناپذیر آن به ارتجاع اسلامی  برای چیز دیگری در سیاست نباید جدی گرفته شود. برای اینها هم چیز ابزاری در خدمت استحکام و بهبود موقعیت ارتجاع اسلامی و برای به روز نمودن آن است. هیچگاه نباید شبیه سازیها و موازی سازیها و یکسان سازیهای این طیف با پدیده های سیاسی خارج از  ارتجاع اسلامی را با خود آن پدیده ها یکی فرض نمود. اینها فرزندان خلف ارتجاع اسلامی اند که صرفا به عنوان اسب تروای آن در جنبش های مردمی عمل می کنند.
اما طیف دوم، که شامل فعالان و رهبران اپوزیسیون بورژوایی رژیم از سلطنت طلبان و مشروطه خواهان و جمهوری خواهان و دمکراتها  تا روشنفکران ملی و مدرن و سکولار و غرب گرا می باشد، نه در خودش می بیند، و نه حال وحوصله و توان و انگیزه آنرا دارد، و نه از افق و چشم انداز متفاوتی برخوردار است که پا پیش بگذارد و آلترناتیو متمایز و مستقلی از ارتجاع اسلامی را در مقابل طبقه سرمایه دار قرار دهد. این طیف مستقل از اظهار نظرات آکادمیک و کلی و انتزاعی در پاره ای از مسایل، در عرصه سیاست و عمل سیاسی کاملا دنباله رو هر جناحی در ارتجاع اسلامی است که نمایش « دگراندیشی و دگرباشی » برپا کند. آرزوها و امیال و آرمانهای اینها هر چه که هست اما کسب و وصول آن به کرم و رحمت ارتجاع اسلامی  گره خورده است. به بیانیه ها ی این طیف در حمایت از بیانیه پنج ماده ای موسوی نگاه کنیم که چگونه یکدست و منسجم پشت موسوی و کروبی قرار گرفتند و آنها را به عنوان رهبران خود بر دوش گذاشتند. اینها که جنبش آزادیخواهان کنونی را ادامه مشروطه می دانند ابایی از این عقب گرد قهقرایی خود ندارند که د ر  مشروطه اینطور  بی ارداده و زبون پشت چنین ارتجاع خونبار و امتحان پس داده ای قرار نگرقتند. پراتیک سیاسی اپوزیسیون بورژوایی رژیم بار دیگر نشان می دهد که سرنوشت متمایزی از ارتجاع اسلامی ندارد.

پایه مادی مساله
همسرنوشتی سیاسی دوطیف سرمایه داران اسلامی و غیر اسلامی و  نظام و دولت و احزاب و جریانات شبه اپوزیسیونی و اپوزیسیونی آنان علی رغم هر اختلاف و تمایزی که بعضا با هم دارند بیانگر و معرف رابطه کل این طبقه با نهاد قدرت سیاسی در ایران است. به همان تریتبی که در خود جمهوری اسلامی، حفظ نظام نقطه وحدت و یکپارچگی همه جناحبندی های آنست، در کل طبقه سرمایه دار هم حفظ نهاد قدرت سیاسی نقطه وحدت و یکپارچگی همه اقشار و بخشهای اسلامی و ملی و سکولار و مدرن آن می باشد. نهاد قدرت سیاسی که پدیده ای فراتر از اشکال خاصی ( مانند اسلامی و ملی و سلطنتی و جمهوری ) است که بخود می گیرد متعلق به طبقه حاکم، طبقه به لحاظ اقتصادی برتر و مسلط، یعنی طبقه سرمایه دار است. از اینرو آنگاه که اساس نهاد قدرت سیاسی به مخاطره می افتد تفاوت های اشکال خاص بروز این قدرت بی اهمیت شده و حفظ اساس نهاد قدرت است که فورا به امر مشترک و متحد کننده کل طبقه سرمایه دار تبدیل می شود. اما قدرت سیاسی حاکم در ایران نه تنها برای استثمار نیروی کار بطور کلی که فلسفه وجودی همه دول سرمایه داری است، بلکه برای استثمار حداکثری نیروکار و تولید فوق سود سرمایه بنا شده و سازمان یافته است. بنابراین برای ابقا و تحکیم و تداوم این بردگی مطلق کارگران و تحمیل بی وقفه فقر و فلاکت و بی حقوقی و ناامنی و بی حرمتی به آنان، قدرت سیاسی بطور اجتناب ناپذیری ماهیتی استبدادی می یابد که در همه اشکال خاص آن جاری است.
به اینترتیب علت اصلی فقدان شخصیت های مستقل و موثری که بتوانند سرنوشت متمایزی از ارتجاع اسلامی را در مقابل طبقه سرمایه دار ایران قرار دهند به ماهیت استبدادی نهاد قدرت سیاسی سرمایه داری در اینجا مربوط  می شود. از اینرو افق و چشم اندازی غیر از حفظ و تداوم استبداد (مستقل از هر شکلی که بخود بگیرد)برای این سرمایه داری متصور نیست و به همین ترتیب هم تولید شخصیت هایی مستقل و متمایزی که بتوانند طرحی نو در اندازند برایش ممکن نیست. اینجا ما به یک تفاوت اساسی و تعیین کننده بین ایران سرمایه داری و روسیه تزاری می رسیم. در روسیه تکامل آزادانه و لیبرال و دمکراتیک سرمایه داری، در تقابل با ساختار سیاسی استبداد تزاری، به عنوان یک افق و آلترناتیو کاملا ممکن و مقدور بود و در دسترس طبقه سرمایه دار قرار داشت. برپایه همین امکان مادی و واقعی بود که سیاستمدار متوسط و محافظه کاری نظیر سرگئی ویته هم می توانست افق سیاسی متمایزی را در برابر استبداد تزاری به مثابه روبنای سیاسی نظام در حال انقراض سرواژ قرار دهد. اما در ایران چنین نیست. در  ایران استبداد نه یک وصله ناجور بر پیکر سرمایه داری و نه ناشی از تداوم مناسبات ماقبل سرمایه داری و نه از بقایای مناسبات کهن، که کاملا ساخته و پرداخته سرمایه داری مدرن امروز است و لذا استبداد ذات و ماهیت قدرت سیاسی سرمایه داری می باشد. در اینجا استبداد سیاسی روبنای لازم و ضروری و منطبق بر مناسبات اقتصادی متکی بر استثمار وحشیانه نیروی کار ارزان است.  از اینرو این ایستگاه آخر تکوین دولت مدرن سرمایه داری در ایران است. حد اعلای تکامل نهاد دولت در ایران به معنای سرمایه دارنه اش همین است و بس.  در این مورد باید بیشتر نوشت. اما توجه به این مساله بسیار ضروری و حیاتی است که سرنوشت اساس قدرت سیاسی سرمایه داری در ایران با ماهیت استبدادی آن یکی و عجین شده و با آن معنا می یابد و بود و نبود هر یک ضرورتا به دیگری گره خورده و همراه می شود.
بنابراین  آنچه به عنوان نتیجه سیاسی این بحث قابل تاکید است اینکه فقدان شخصیت های مستقل و متمایز و راهگشا در طبقه سرمایه دار، و بی افقی آن در مصاف با بحران موجود، و نیز همسرنوشتی قدرت سیاسی آن با استبداد سیاسی بار دیگر نشان می دهند که این طبقه برای کل جامعه نه می خواهد و نه می تواند راه و مسیر و چشم انداز دیگری غیر از حفظ و تداوم همین وضع موجود را برگزیند. بنابراین رهایی مردم تحت ستم از مصایب جاری و حرکت جامعه بسمت تغییرات آزادیخواهانه و برابری طلبانه و ترقی خواهانه به افق و چشم انداز سوسیالیستی و توان تغییر و نیروی رهبری کننده طبقه مقابل گره خورده است، به طبقه کارگر در ایران.
۳۰ فروردین ۱۳۸۹
۱۹ آوریل ۲۰۱۰