khomeini-H3

بخش دوم

 

۱

بعله کجا بودیم. در بهشت زهرا. خب بنده خدمتتان عرض می شدم که این ملت هیچ نقشی در این بلوا نداشته. از روز اول هم دانسته نبود که چه نقشه ای برایش کشیده باشند. یک عده ای محصلات که در فرنگ تحصیلات را کرده بودند ما را روی سرشان گذاشتند و حلوا حلوا کردند ملت هم خیال کرد وقتی کسانی که در بلاد فرنگ تحصیلات را کرده باشند لابد دانسته هستند که ما چه تحفه ای می باشیم و لاکن طوری شد که بلیزر ما را روی دست بلند کرده شدند. خب هر کس دیگری هم بود همینطوری خودش را گم کرده می شد و امر به ایشان مشتبه میشد که لابد عددی هست و لاکن آن زمانی که زیر درخت سیب چرت می زدیم و در هپروت بودیم نمی دانستیم این قضایا را. چون وقتی ما را بردند زیر اون درخت سیب، پرسیده شدیم چرا ما را اینجا آورده شده اید؟ گفتند اطبا گفته می شوند که سیب میوه بهشتی است و خیلی خاصیت دارد. و ما پرسیده شدیم این سیب ثمر ندارد. گفتند الان زمستان است و ثمرش را در بهار آزادی چیده می شویم. و لکن ما چون به این اقشار درس خوانده از روز اول اعتماد داشته نبودیم و با آزادی میانه ای نداشتیم سخن اینها را باور کرده نشدیم ولی بعدا که ماشین ما را روی دست بلند کردند دانستیم که سیب خیلی خاصیت دارد و خدا رحمت کند اون حاجی اسحاق که این معنا را کشف کرد و این نان را توی سفره ما گذاشت. بنابراین ملتی که دخالتی نداشته دراین قضایا به چه حقی امروز طلبکار ما باشد؟ مگر ما چه گفتیم که امروز طلبکار ما هستید؟ خب ما وعده دادیم که آب و برق را مجانی می کنیم، اتوبوس را مجانی می کنیم. مگر فقط ما وعده داده باشیم. ولاکن این رسم و رسومات سیاست است که اول همه چیز وعده داده می شوند ولی بعدا که بر خر مراد سوار شدند همه چیز را فراموش می شوند. به قول معروف شما کاری کردید تا ما بر خر مراد سوار شویم ما هم حرف هایی زدیم تا دل شما خوش شده و بقول معروف یر به یر شد.

۲

خب حالا گفتیم شاید این ملت وقتی بلیزر ما را روی دست بلند کرد دانسته نبود ولی ده سال بعد که فریزر ما را روی دست بلند کردند دانسته بودند که ما چه کسی بودیم. پس ملتی که پس از اون همه خرابی و جنگ و خسارت ها و اون مصیبتی که بواسطه حکومت ما بر سرش آمده کفن ما را تکه تکه می شود و کار را بجایی می رسانند که کتاب گینس که سایه ما را با تیر زده می شود این کفن پارگی ما را ثبت می کند و ما را رکورددار تشییع جنازه در عالم می داند، خب لابد این ملت یک چیزی اش می شود. و ما هم بیخودی سوار نشده باشیم. پس چرا به ما دشنام داده می شوید؟ اینجانب حتی قبل از اینکه وجود شریف ما را با ارفرانسه به ایران آورده شوند گفتیم که ما را به جایی دیگر برده شوید که ملتش کم توقع تر باشند چون شنیده بودیم که بعضی ملت ها مثل پاکستان بیشتر هلاک ما هستند. حتی پیشنهاد کردیم که ما را برده شوید نزد اجدادمان در هند. گفتند در هند مرتاض و جوکی فراوان است و هندی ها با این فلوت های هزار و چهارصد سال پیش که ملاها نواخته می شوند خوابشان برده نمی شود و در ثانی هندی ها عمرا بعد از گاندی و نهرو به یک ملای روضه خوان به عنوان یک رهبر رضایت داده نمی شوند. بعدا همین آقای کارتر که بعدا تر زد، گفت بدبخت سنگ به بخت خودت مزن چون هیچ کجا مثل ایران سواری داده نمی شوند و وقتی بلیزر و فریزر ما را روی دست بردند دانستیم این معنا را.

۳

و شما خیال نکنید که این قضایا و این اتفاقیات مال گدشته بود و فقط اون زمان ملت فریب ما را خورده می شد به این بهانه که اون زمان فیس بوک و اینترنت نبود و من از شما ملت سوال می کنم امروز که فیس بوک و اینترنت هست چرا فریب این وعده ها را خورده می شوید و تا یک ملایی چهارتا حرف قشنگ زده می شود و وعده پرداخت حقوق عقب افتاده بشر مفلوک را داده می شود برایش غش می کنید و اون را روی سرتان گذاشته می شوید. چطور است که این وی او ای یا این تلویزیون من و تو و یا اون بی بی سی هر روز این نوار بهشت زهرای ما را گذاشته می شوند و برای این جوانانی که نبودند اون موقع، وعده و وعیدهای ما را پخش می کنند و داغ اینها را تازه می کنند. مگر اوباما یا این فیدل کاسترو که رفیق ماست مگر اینها در زمانی که سوار شدند برگرده ملت هاشان کم وعده و وعید دادند؟ یا اون سیاست مادرانی که مادرزاد سیاستمدار به دنیا آمده می شوند. معذالک این رسم و رسومات است که باید موقع انتخاب شدن کلی وعده و وعید داده شوند و حرف های قشنگ زده شوند. و خدا لعنت کند این رسم و رسومات را. خب وقتی کسی که مادرزاد سیاستمدار به دنیا آمده و درس سیاست خوانده می شود مجبور است موقع انتخابات دیگران را خر بکند پس از ما که در سیاست هر را از بِر تشخیص داده نمی شویم و دو کلاس هم درس خوانده نشده ایم چرا اینقدر توقع داشته باشید؟ در خاتمه اینجانب به شما توصیه می کنم از گردوخاکی که ما در منطقه به پا کرده ایم اصلا دلخور نباشید حتی این خاک هایی که شما امروز در مناطق جنگی می خورید اینها خاک کربلاست که ما مجانی توی حلق شما ریخته می شویم تا شما محتاج نباشید هزاران دلار خرج کنید و خاک کربلا را زیارت کنید. و خداوند تبارک و تعالی این کاسه های داغتر از آش خارج از کشور را برای ما محفوظ بدارد و اینجانب دعا می کنم تا حرارت اینها کم نشود. و السلام علیکم و زحمت الله و برکاته. برکاتش برای ما و زحمتش برای شما.

* اسد مذنبی طنزنویس و از همکاران تحریریه شهروند است. مطالب طنز او علاوه بر شهروند، در سایت های گوناگون اینترنتی نیز منتشر می شود. اسد مذنبی تاکنون دو کتاب طنز منتشر کرده است.

tanzasad@gmail.com