دکتر هایده مغیثی

دکتر هایده مغیثی

اشاره:

مطلب زیر متن سخنرانی دکتر هایده مغیثی است که در مراسمی که به مناسبت روز جهانی زن در مونترال (۸ مارس ۲۰۱۵) برگزار شد، ایراد شده است.

***

جشن روز زن همیشه انرژی دهنده و امیدبخش است بخصوص برای زنان ایران، هر چند که یادآور آغاز یک واپسگرد حقوقی و اجتماعی عظیم برای ما بوده، اما در عین حال نقطه عطف رشد بی سابقه آگاهی و تلاش پر انرژی تری برای کسب عدالت جنسیتی هم بوده است.

جهان و ایران امروز با سی و پنج سال پیش تفاوت های اساسی دارند و تبعا اشکال و ابزار عدالت جویی جنبش زنان هم، متنوع تر و هم پیچیده تر از گذشته شده است.

یکی از دلایل این پیچیدگی خیزش جنبش های بنیادگرای اسلامی، به عنوان فعال ترین و پرنفوذترین اپوزیسیون در برابر تمام دولت های موجود در سراسر خاورمیانه و آسیا است. اشاعه و ترویج جهل و خرافه مذهبی و کنترل رسمی یا غیررسمی شریعتمداران بر زندگی فردی و اجتماعی (یا از طریق تبلیغ و تلقین و یا بزور تهدید و اسلحه) سخن گفتن از مفهوم حق، آزادی فردی و حقوق شهروندی و مطالبه برابری سیاسی و اقتصادی زن و مرد را به امر خطرناکی تبدیل کرده چون این سخنان زیر سئوال بردن قوانین همه شمول الهی و کفر و الحاد تلقی می شود و فعالان سیاسی را در خطر حبس و شکنجه و مرگ و تبعید قرار می دهد.

تاثیر انقلاب ایران بر این تحولات انکار نکردنی است، اما پس از ١١ سپتامبر شرایط حتی سخت تر شده، زیرا ما با رویارویی دو بنیادگرایی مهاجم و بی رحم اسلامی و ضد اسلامی روبروئیم که کمر به نابودی یکدیگر بسته اند و با استفاده از خشونت باورنکردنی جامعه بشری را در سراشیب سقوط اخلاقیات و ترحم و انسانیت به دنبال خود می کشند. نمونه های آن را هر روزه با وحشت می خوانیم و می بینیم.

پیش بینی این که فاجعه ۱۱ سپتامبر پی آمدهای ویرانگری در سیاست جهانی خواهد داشت، چندان دشوار نبود. دیدیم که این فاجعه، زمینه یا بهانه ای شد برای مداخلات سیاسی و تهاجم نظامی در کشورهای خاورمیانه، رشد فزاینده بنیادگرایی مذهبی، افزایش راسیسم علیه مهاجران مسلمان و محدود ساختن حقوق دموکراتیک شهروندی در کشورهای غربی به بهانه های امنیتی.

در مقاله ای که همان روزها نوشتم با اشاره به تاثیرات فلج کننده سیاسی ۱۱/۹(یازده سپتامبر) برای همه نیروهای آزادی طلب در خاورمیانه و در غرب نوشتم تهاجم نظامی آمریکا و متحدانش در افغانستان، جنگ و نابودی تحت عنوان “جنگ با تروریسم” و به موازات آن رشد بنیادگرایی اسلامی، تحت عنوان مقاومت ضد امپریالیستی، فعالان حقوق زن را با چالش های جدید و پیچیده و یک انتخاب دشوار اخلاقی و سیاسی روبرو می کند و آنان را مجبور می کند انرژی ذهنی و سیاسی خود را در جبهه های متعددی صرف کنند

یکی از گردهمایی زنان در ایران در سال 86

یکی از گردهمایی زنان در ایران در سال ۸۶

.

*چالش اول به رابطه زنان با جنبش ها و شورش های مردمی در کشورهای خاورمیانه مربوط می شود. شرایط سیاسی در همه جا زنان را در برابر یک انتخاب ناممکن قرار داده. یا باید لفاظی های بدون پشتوانه و شعارهای ضد غربی این جنبش ها را بپذیرند و تکرار کنند، یا با انتقاد از ارزش های اغلب مرتجعانه و پدرسالارانه آنها و پیگیری خواسته های مربوط به حقوق زنان، خود را در تیررس نه تنها انتقاد، بلکه خصومت و اتهام همراهی با امپریالیسم قرار دهند. یادآوری کنم رفتاری را که با زنان عدالت خواه مصری در جریان به اصطلاح بهار عربی ضد حسنی مبارک شد و اتهام آن که آنها هواداران سوزان مبارک هستند (چون او از تغییرات محدود در قانون خانواده حمایت کرده بود)، حتی برای بیرون کردن زنان از صحنه سیاسی به خشونت و تجاوز به زنان در میدان تحریر قاهره دست زده شد. در تونس همینطور، منتها پس از ۵۰ سال زندگی با یک قانون اساسی سکولار و وجود سازمان های زنان و اتحادیه های نیرومند چندان موفقیتی نداشتند.

جنبش زنان در دولت های خودکامه اسلامی که متنفر از دگراندیشی و حقوق و انتخاب فردی و فعالان حقوق زن هیچ حد و مرز اخلاقی را نمی شناسند، دشوارتر از این است. همه فعالان حقوق زنان ایرانی در داخل و خارج از ایران مثلا در روزنامه های حکومتی از جمله کیهان “کارگزاران ایدئولوژی فحشا” خوانده می شوند و اینکه آمریکا و صهیونیست ها برای تغییر رژیم ایران از طریق انقلاب مخملی، میلیون ها دلار خرج زنان کمپین یک میلیون امضاء و “جنبش زنان” کرده . پس سخن گفتن و نوشتن و دفاع از حقوق زن، گاهی صرف زن بودن خطر زندان، شکنجه و مرگ در پی دارد. نمونه ها بیشمارند. یادآوری کنم قتل زهرا بنی یعقوب از فعالان جنبش یک میلیون امضا در زندان؛ قتل ناجیه صدیقی سرپرست اداره امور زنان و جانشین او حنیفه سامان در ایالت لاقمان در ۲۰۱۲ در افغانستان؛ قتل صفیه آماجان در قندهار؛ قتل دکتر خولا الطلال و سوء قصد به جان ام سلام در عراق و کشتن فجیع سلوا بوگیغیس حقوقدان و مدافع حقوق بشر در لیبی در تابستان گذشته. از ربودن، شکنجه، خرید و فروش زنان و دختران به وسیله جنایتکاران بوکو حرام و دولت اسلامی و قتل عام بیست و چند زن در پاکستان به گناه واکسینه کردن کودکان علیه فلج اطفال می گذریم.

شیوه‌های ترسناک و خشونت باری که اسلامگرایان مسلح برای ترساندن مخالفان سیاسی و خاموش کردن صدای نیروهای غیرمذهبی و متجدد، بخصوص زنان به کار می برند، تبعا نوعی ملاحظه کاری و حتی محافظه کاری به زنان و مردان آزادی خواه و دموکراسی طلب در خاورمیانه و خارج از آن تحمیل می کند. افت فعلی جنبش زنان در ایران امروز نمونه بارز آن است.

* چالش دیگر مربوط به مهاجران و جان به در بردگان از کشورهای دارای اکثریت مسلمان است که از چند طرف در فشار قرار دارند. از یک طرف با تصورات و رفتارهای راسیستی و اسلام هراسی کوچه و بازار و همسایه و محل کار و از طرف دیگر با سیاست های امنیتی راسیستی دولتی و تبعیضات آشکار و پنهان بر ضد عرب‌ها، ایرانی ها و پاکستانی ها و هر آنکه مسلمان دانسته می شود، روبرویند، و به اینها باید تحلیل ها و توصیه های پژوهشگران یا کارچاق کن های آکادمیکی که می خواهند به روشنفکران کشورهای مسلمان بقبولانند که باید انتظارات شان را در مورد نظام سیاسی مطلوب در جوامع خود تقلیل بدهند و مثلا شبه پارلمان های اسلامی را به عنوان دموکراسی بومی که با فرهنگ اسلامی هماهنگ است بپذیرند و یا بعضی از افراد به اصطلاح مترقی غربی که برای خوانندگان و شنوندگان در غرب می نویسند و سخن می گویند و از انتقاد از اسلامگرایان به کلی پرهیز می کنند تا مبادا در کمپ راسیست ها یا امپریالیست ها قرار بگیرند، یا از آن بدتر به نام مخالفت با جنگ و با امپریالیسم از بدترین نوع جنایات اسلامگرایان چشم می پوشند یا حتی آنها را توجیه می کنند، اضافه کرد.

برای نمونه رهبر پیشین “اس دبلیو پی” در انگلیس اخیرا در یک کنفرانس مطبوعاتی گفت سوسیالیستها باید بدون قید و شرط جانب مردم تحت ستم را حتی اگر رهبران آنها غیر دموکراتیک و سرکوبگرند، علیه ستمکاران بگیرند. معنی این حرف که می توان آن را “آنتی امپریالیسم احمق ها” نامید این است که باید علیه امپریالیسم آمریکا از بوکو حرام، داعش، القاعده، جماعت اسلامی، الشباب، لشکر اسلام و تبعا هر آنچه می کنند حمایت کرد. هم اینان با تقلیل موجودیت و هویت زنان خاورمیانه و شمال افریقا به مذهب توصیه می کنند که حقوق زنان دراین کشورها باید در محدوده فرهنگ خود که گویا تنها در اسلام و ارزش های اسلامی خلاصه می شود مطالبه شود.

معنی این توصیه این است که زنان در کشورهای اسلامی مستحق حقوق و آزادی هایی که زنان غرب از دهه ها پیش به دست آورده اند، نیستند و در حقیقت اگر ما خواستار حقوق و آزادی هایی شویم (که در حقیقت حق حق طلبی است) از محدوده فرهنگ خود خارج شده و غرب زده ایم. تاسف آور است که گرایش و گفتمان ضد فمینیستی گاهی دامن نویسندگان سرشناس غربی را هم می گیرد . یادآوری کنم مقاله سال گذشته نانسی فریزر را که فمینیسم را به پشت کردن به ایده عدالت اجتماعی و همدستی با نئو لیبرالیسم متهم کرد و چگونه مقاله به سرعت در ایران ترجمه شد و موضوع چندین بررسی و تحلیل شعف آمیز بعضی از هواداران آزادی ضد فمینیست قرار گرفت.

از همه بدتر پیشروی خزنده عاملان و مواجب بگیران دولت های مرتجع اسلامی در میان مهاجران کشورهای خاورمیانه است که با استفاده از امکانات دموکراتیک در کشورهای غربی (از جمله با سوءاستفاده از مثلا سیاست رسمی چند فرهنگی در کانادا و انگلیس) می خواهند قوانین شرعی و آئین و اخلاقیات عقب مانده خود را به دیگران تحمیل کنند و بعضی از آنان در مواردی از قتل و کشتار دگراندیشان که آنها را کافر می دانند ابائی ندارند چنان که در فاجعه کاریکاتوریست های مجله شارلی در فرانسه دیدیم، یا در نمایش های خشن ترین چهره اسلام داعش یا الشباب و لشکر اسلام مرتبا مشاهده می کنیم. تبعا اینان اقلیت کوچکی هستند، اما نتیجه کار آنها افزایش اسلام هراسی و تبعا راسیسم علیه مهاجران از کشورهای اسلامی است که دامن همه را می گیرد. (هفته گذشته یک نشانه آن را در همین مونترال در محروم کردن یک زن محجبه از حق دادخواهی در دادگاه دیدیم).

*به چالش های جدید چالش دیگری را باید اضافه کرد که مربوط به زندگی ما در دورانی است که با سلطه ایدئولوژی نئولیبرال نظام سرمایه داری از قید همه محدودیت هایی که مانع از لجام گسیختگی آن می شد آزاد شده، از جمله نظارت و کنترل دولتی بر عملکرد سرمایه داران، مالیات های تصاعدی بر دارائی و درآمدهای نجومی، اتحادیه های فعال تامین حقوق کارگران، تامین اجتماعی، ملی کردن، بهداشت و آموزش عمومی و غیره. حاصل این امر حکومت لجام گسیخته اقتصاد بازار، آزادی کامل سرمایه برای استثمار و غارت نامحدود منابع انسانی و طبیعی، تنزل سطح درآمدهای واقعی و افزایش فاصله طبقاتی در سطح جهانی بوده. به طوری که اکنون مثلا بیش از ۴۱% ثروت جهان در دست کمتر از ۱% جمعیت است. بعضی آمارها ۵۰% ثروت جهان را در دست تنها ۴% جمعیت متمرکز می دانند. در آمریکا فاصله درآمدها از سال ۱۹۷۰ به این سو و در کانادا بین سال های ۱۹۹۳ و ۲۰۰۹ مرتبا افزایش داشته و بیشترین تعداد افراد کم درآمد مهاجران و تازه واردان هستند. بنا به گزارش بانک تی دی در کانادا، ثروتمندان مرتب ثروتمندتر و فقرا مرتب فقیرتر می شوند. حتما شنیده اید که در تورنتو مثلا از هر سه کودک یکی در فقر بسر می برد (۲۹%) و از ۱۹۹۰ به این سو تعداد فقرا در میان جمعیت افراد مسن که ۷۰% آنها زن هستند افزایش یافته. در مقابل این تهاجم سرمایه، نیروهای سکولار ضد سرمایه و چپ به معنی اعم چنان در هم کوفته شده اند که عمدتاً جز شکایت از زیاده روی سرمایه داران و بانک ها آلترناتیو چندانی ارائه نمی دهند. داستان غم انگیز چپ در ایران بر همه روشن است. در کانادا و حتی اروپا هم عملا میدان به نیروهای راست واگذار شده. این پدیده جهانی همه جا سبب قدرت گرفتن کلیساها و مساجد شده، مثلا پس از ربودن و کشتن ۴۳ دانشجو در مکزیک در پائیز سال گذشته، گروه های چپ نتوانستند اعتراض گسترده توده های مردم را علیه دولت سازماندهی کنند. مهمترین حزب چپ که نیرویش را صرف مبارزه انتخاباتی برای سال ۲۰۱۶ می کند، عرصه را به کشیش های کاتولیک واگذر کرده که به نام زحمتکشان خواستار جانشینی دولت مکزیک با دولتی دموکراتیک هستند. تبعا این شرایط به سود تغییرات رادیکال در جهت برابری جنسیتی هم نیست. (حالا البته باید دید سیریزا در یونان چه خواهد کرد). شاید هم باید امیدوار بود که کوبک سُلِیدر در انتاریو نفوذ کند.

در رابطه با آنچه گفته شد توجه به چند نکته کلیدی برای جنبش زنان ضروری است.

ـ دو ایدئولوژی تمامیت گرا با استفاده از امکانات سیاسی و نظامی خود و با استفاده وسیع از همه ابزار تبلیغاتی و تلقینی، با تمام نیرو برای رسیدن به اهداف خود تلاش می کنند و در این راه جان و زندگی و آسایش مردم عادی و صلح جهانی را تهدید می کنند. بنیادگرایی مذهبی و بنیاد گرایی بازار دست در دست یکدیگر جان و آزادی و حرمت انسانی را تهدید می کنند. می گویم دست در دست یکدیگر چون نباید فراموش کرد که طالبان و القاعده پرورده دست آمریکا و عربستان سعودی بود و جنایاتی که در افغانستان به نام دفاع از دموکراسی مرتکب می شوند با اطلاع و پشتوانه مالی این دولت ها صورت می گرفت. همچنان که تمام خشونت های دهه گذشته و پدیداری انواع و اقسام گروه های مسلح اسلام گرا نتیجه مستقیم سیاست “جنگ علیه” ترور بود. مثلا به گزارش شورای تخصصی سازمان ملل، پس از از میان برداشتن معمر قذافی ۱۵ میلیون اسلحه به دست گروه های خودسر در لیبی افتاده که ۱۶۰هزار نفر آنها به گزارش سازمان دیده بان حقوق بشر ماهی ۱۰۰۰ دلار حقوق دریافت می کنند. بگذریم که سرازیر شدن اسلحه از لیبی به سوریه سومالی، مالی و نیجریه گروه های دیگری مثل بوکوحرام و النصرت در سوریه را ایجاد یا تقویت کرد. همین سیاست یعنی از میان برداشتن دولت های “غیر دوست” از منطقه در سوریه دنبال شد. لازم به توضیح نیست که مثل همه جنگها، زنان بیش از همه از این شرایط آزار می بینند. از جمله به این علت که حقوق زنان و حساسیت نسبت به رفتارهای اخلاقی زنان و روابط زن و مرد وجه مشترک انواع مختلف بنیادگرایی مذهبی چه از نوع مسیحی، یهودی، اسلامی و هندو است که پندارهای مذهبی و اخلاقی خود را بر حق و مال دیگران را باطل می شمارد. اشکال ابراز این حساسیت در نمونه یهودی (یا یهودی های اولترا ارتدکس یا هارادیم)و انواع بنیادگرایی اسلامی البته شدیدتر است. خطر اسلامگرایی رادیکال برای زنان به اینجا ختم نمی شود. اگر گزارش “کمیته ضد تروریسم اتحادیه اروپا” را بپذیریم که ده ها هزار نفر از اسلامگرایان رادیکالی که در سوریه می جنگند اروپایی هستند (یعنی دو سوم افراد النصره و دولت اسلامی) خطر جهادی های بازگشته برای جامعه و بخصوص زنان را بیشتر درک می کنیم. (به گزارش مرکز مطالعات رادیکالیزسیون هفده در صد اینها از انگلیس اند) چون بررسی های دیگر (از جمله سیمونا شارونی در اسرائیل) نشان داده که پس از خاتمه هر جنگ اسرائیل در مناطق اشغالی و بازگشت سربازان درصد خشونت های خانگی افزایش پیدا می کند.

حال باید پرسید آیا اعمال پیروان خشن اسلامگرا و بنیادگرایی یهودی مستقیما مسئول افزایش یهودی ستیزی و اسلام هراسی در جهان و تقویت کننده پندارهای کلیشه ای و سیاست ها و رفتارهای راسیستی نیست؟ این حرف به هیچ روی به معنی انکار آنتی سمیتیزم و اسلام هراسی تاریخی و تکبر استعماری غرب نسبت به مردم خاورمیانه و آسیا نیست، اما هیچ انسان منصفی نیست که انکار کند که در حال حاضر اسلام هراسی تاریخی جان تازه ای گرفته و سیستماتیک تر شده و تاثیر مستقیم آن بر زندگی مسلمانان در غرب بسیار جدی تر از یهودی ستیزی است چون مسلمانان از حمایت عملی و همبستگی عاطفی و مالی یهودیان در کشورهای غربی برخوردار نیستند. چند مثال بزنم.

عکس العمل بسیار ملایم جامعه و وسائل ارتباط جمعی در آمریکا و کانادا پس از کشتن سه دانشجوی مسلمان در چاپل هیل در آمریکا را در نظر بگیریم. قاتل که پیوسته مزاحم این سه همسایه خود بوده بلافاصله به عنوان کسی که دچار ناراحتی روانی بود معرفی شد و نه تروریست. کلمه تروریست در حقیقت تبدیل به حرف رمز برای مسلمانان شده. حال آنکه تروریست های اروپایی و آمریکایی و کانادایی معمولا به عنوان افراد ناآرام، روانی و منزوی تعریف می شوند. یا وقتی در سال ۲۰۱۱یک مرد اسلاموفوب و راستگرا در نروژ۷۷جوان نروژی را در کمپ تابستانی حزب کارگر آن کشور به گلوله بست جهان غرب ندای اتحاد علیه ترور را سر نداد. مقایسه آن فاجعه با کشتار شارلی ابدو و سوپر مارکت یهودی در پاریس (که دو نفرشان مسلمان بودند)، و راهپیمایی سران کشورهای اروپا، که خود عامل پیدایی تروریسم بیرحم و خونین اسلامگرا بوده اند، برای ابراز همبستگی و اتحاد جالب توجه بود. این دورویی غیر منصفانه و تبعیض آمیز مرتبا تکرار می شود. عکس العمل و ابراز تنفر و تسلیت نسبت به کشتن و سوزاندن خلبان دستگیر شده اردنی در سوریه کاملا بجا بود و این چنین جنایاتی فراموش شدنی نیست و نباید باشد. اما همین عکس العمل وسیع و همه سویه می بایست علیه ربودن، شکنجه و سوزاندن جسد احمد ابوکدیر، نوجوان ۱۶ ساله فلسطینی که در ژوئیه ۲۰۱۴سال گذشته به دست شهرک نشین های یهودی مناطق اشغالی (ستلرها)، نیز ابراز می شد. این استانداردهای آشکارا دوگانه در برخورد با تروریسم خود یکی از عوامل افزایش رادیکالیسم اسلامی است. اما نکته این است که همانطور که دولت اسرائیل و یهودیان متعصب نمی خواهند هنگام شکایت از یهودی ستیزی به رفتارکلنیالیستی و برتری طلبانه، بی رحمانه و متکبرانه خود نسبت به مردم سرزمین های اشغالی فلسطینی نگاه کنند، مسلمانان متعصب نیز از پذیرش نادرستی و بی معنا بودن بعضی از باورها، سنت ها و رفتارهای اسلامی و حتی جنایات اسلامگرایان مسلح ولو که توصیه قرآنی در زمانه خود باشد، سر باز می زنند.

معنای این حرف اینست که به جای مسابقه گذاشتن که چه گروهی از مردم بیشتر قربانی ظلم و ستم و بی رحمی بوده اند، و یا متنوع تر کردن ابزار تجاوز به حق حیات و حقوق انسانی، می توان با شجاعت و اتکای به نفس، عادت و باورهای خودمحور، فرقه گرایی، و حق بجانب و احساس قربانی بودن را کنار گذاشت، نقاط ضعف فرهنگ و دین خود را دید، درهای دیالوگ، انتقاد و تجدیدنظر در باورها، ارزش ها و قوانین مذهبی را گشود و رفتارهایی را که شایسته و بایسته جهان کنونی نیست ترک کرد.

از آنچه گفته شد چه نتیجه ای می توان گرفت؟ اینکه پدیده ها و رویدادهای اجتماعی حاصل ارتباط به هم پیوسته عوامل اجتماعی و فرهنگی و روابطِ متنوع و متعدد انسانی در سطح محلی و جهانی هستند. شناختن و تحلیل این عوامل و روابط است که تحول اجتماعی و توانمندی زنان را در مبارزه موثرتر و سنجیده تر برای بنای جامعه آزادتر، انسانی تر و عادلانه تر میسر می کند. علاوه بر آن علیرغم همه رویدادها و پدیده های نومید کننده و حتی ترس آور در جهان کنونی، مبارزه برای آزادی و عدالت اجتماعی ادامه دارد و زنان در همه جا در این مبارزه حضور تعیین کننده دارند. به گزارش روزنامه “گاردین” در پیروزی حزب سیریزا در یونان، زنان میانسال نظافت چی که در مقابل وزارت خانه ها از جمله وزارت دارایی کمپ زدند تا کار و زندگی خود را پس بگیرند نقش اساسی داشتند. همچنان که حضور زنان در جنبش دموکراسی طلبانه ایران و مقاومت آنان در برابر رژیم اخلاقی جمهوری اسلامی بود که ماسک تقدس را برای همیشه از چهره رژیم ولایت فقیه برداشت و مشروعیت آن را حتی در چشم طرفداران آن به جز پرروترین آنها چه در داخل و چه در خارج از ایران از میان برد.

نهایت کلام اینکه شورش و اعتراضات در کشورهای عربی، در ترکیه، در کریمه، هنگ کنگ، مکزیک و برزیل در سال ۲۰۱۴ نشان می دهد که مبارزه برای جایگزینی رهبران سیاسی نالایق، متکبر و فاسد همه جا در جریان است و همه تلاش های “نسبی گرایان فرهنگی” در قبولاندن اینکه اعراب، ایرانیان، و مردم آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین انتظارات و استانداردهای متفاوتی از غربی ها در مورد حقوق فردی و اجتماعی دارند تا چه حد بی پایه و حتی نژادگرایانه است.

* دکتر هایده مغیثی، نویسنده، فعال حقوق زنان و استاد بازنشسته دانشگاه یورک کانادا است.