بحران نیمه راه زندگی بخشی از فرایند پختگی شخصیت انسان است که بین سنین ۴۰ تا ۶۰ سالگی رخ می دهد. در این سنین افراد نوعی انتقال عاطفی را تجربه می کنند که ممکن است لزوم سازگاری مجدد را ایجاب کند. اغلب به نظر می رسد افراد به آرامی وارد این فرایند می شوند بدون این که نیازی به تغییر اساسی در زندگی خود داشته باشند، اما در برخی دیگر بحران میانسالی پیچیده تر است. این بحران گاهی اوقات خود را به صورت افسردگی و نیاز به روان درمانی نشان می دهد. افرادی که درگیر این بحران هستند ممکن است طیفی از احساسات گوناگون را تجربه کنند. مانند این که:

ـ احساس ناشادی نسبت به زندگی و شیوه ای که سالها با آن خوش بوده اند؛

ـ احساس ملالت با افراد و چیزهایی که ممکن است قبلا برای آنها جالب بوده باشد؛

ـ احساس نیاز به یک تغییر ناگهانی و به نوعی حس ماجراجویی؛

ـ زیر سئوال بردن همه تصمیماتی که در زندگی قبلی خود اتخاذ کرده اند؛

ـ عصبانیت و خشم نسبت به همسر و سرزنش او به خاطر شرایط پیش آمده؛

ـ عدم توانایی در تصمیم گیری درباره مسیری که در آینده می خواهند بروند؛

ـ شک و تردید در مورد عشقی که نسبت به همسر داشته و غیظ و غضب نسبت به ازدواجی که داشته اند؛

ـ تمایل به یک رابطه پرشور و تجربه صمیمیتی جدید؛

بیشتر افرادی که در طول میانسالی مشکل دارند و وارد بحران می شوند به دلیل عوامل بیرونی بحرانشان تشدید می شود. این افراد ممکن است مسائل استرس زایی را تجربه کنند که باعث می شود عبور از این مرحله را برایشان دشوار سازد. یا این که ممکن است هرگز فرصت آن را نیافته باشند که گره های  دوران کودکی خود را در بزرگسالی باز کنند.

 عوامل تشدید کننده بحران

بدهی: ما در جامعه ای زندگی می کنیم که همه روزه توسط کارتهای اعتباری شرکت های گوناگون محاصره شده و به دنبال آن به فردی مقروض و بدهکار بدل می شویم. این افراد به ناگاه ضمن رویارویی با بحران میانسالی با انبوهی از بدهی و یا بازنشستگی مواجه می شوند. این می تواند به میزان قابل توجهی استرس آنها را بالا ببرد. گاهی اوقات این افراد فشارهای روانی ناشی از بحرانهای درونی و مالی خود را به زندگی زناشویی خود منتقل می کنند.

فقدان های اساسی: مرگ یکی از نزدیکان مانند پدر، مادر، یا عضو دیگری از اعضای خانواده به اندازه کافی غم انگیز هست که بدون حتی تجربه بحران میانسالی فرد را دچار فشار روانی کند. البته به  مجموعه فقدانها از دست دادن عشق هم می تواند به بحران میانسالی افزوده شود که باعث گمگشتگی و احساس غرق شدگی در فرد می شود.

نداشتن توانایی حل مسئله: اگر فردی تمایلی به کناره گیری از تعارض در زندگی شخصی اش داشته باشد، می تواند به دلیل احساس بی کفایتی  و کمبود اعتماد به نفس باشد. این افراد عبور از بحران میانسالی را سخت تر تجربه می کنند. این اشخاص در ترس عمیق از احساس شرمندگی و طرد شدن به سر می برند که این احساس ها آنها را از جستجوی کمک باز می دارد. این گونه به نظر می رسد که این افراد به دلیل عدم توانایی حل مسئله به جای حل کردن مسئله، از مشکلات فرار می کنند. معمولا این آدمها در این مرحله سر از دادگاهها در آورده و اقدام به طلاق می کنند.

در نهایت صرف نظر از این که عامل بروز بحران درونی و بیرونی باشد، اگر فرد در این مرحله فاقد درک درستی از این عوامل باشد ممکن است که تصمیمات غیر منطقی اتخاذ کند که نتیجه آن ترک شغل، طلاق و یا به هم ریختن بناهایی که یک عمر برای آن زحمت کشیده شده است که البته در اغلب اوقات پشیمانی به دنبال دارد.