مخرج مشترک هر دو روایت تجاوز و رابطه در جریان مرگ دلخراش فریناز خسروانی، “ناموس” و “آبرو” هستند. هر کدام از این روایات نزد مردم پذیرفته شوند چیزی از این واقعیت نمی‌کاهد که زن در فرهنگ جامعه ما موقعیت فرودستی داشته و قوانین زن‌ستیز جمهوری اسلامی به این فرودستی شدت بیشتری بخشیده است. زن صاحب هیچ چیز نیست و از همه دردناک‌تر که حتی صاحب بدن خود نیز نیست.

بعد از مرگ دلخراش فریناز خسروانی در اثر سقوط از بالکن طبقه چهارم هتل تارای مهاباد، دو روایت با هم در نبردند تا مرگ وی را غیر موجه یا موجه جلوه دهند. اگر چه این دو روایت متعارض به نظر می رسند اما هر دو مخرج مشترکی دارند و آنهم محوریت مفاهیم «آبرو» و «ناموس» است. آبرویی که در بدن و بویژه در دستگاه تناسلی زن خلاصه شده و صاحبان متعددی دارد بجز خود زن.

راویان قصد تجاوز جنسی بر این باورند که فریناز برای جلوگیری از تجاوز ترجیح داده از بالکن طبقه ی چهارم به پایین پریده و مرگ را به جان بخرد. کم نیستند دوستان مهابادیی که این روایت را تائید می کنند. سخنان معاون امنیتی استانداری آذربایجان مبنی بر خروج پر سرعت فریناز نه از در که از پنجره ی طبقه ی چهارم! و نیز اعترافات فرد متهم به تجاوز مبنی بر حضور وی در اتاق و ادعایش مبنی بر قصد «ازدواج» با فریناز، برای هر کس که به ادبیات توجیهی مقامات جمهوری اسلامی در کوردستان آشنا باشد، روایت قصد تجاوز را به یقین نزدیکتر می سازدfarinaz-.

عدم امنیت زنان در محیط کار و نیز نبود قوانین مقابله با آزار جنسی زنان در محیط کار، به شیوه ای که در کشورهای غربی حافظ امنیت زنان شاغل است، غیر قابل انکار و چشم پوشی است. در واقع در روایت تجاوز فریناز بی پناه دو راه بیشتر نداشته: دفاع از خود یا فرار. دفاع از خود ضمن اینکه همیشه از لحاظ فیزیکی برای همه ی زنان مقدور نیست مشکلی نیز دارد و آن تعقیب قانونی زن و امکان زندان و اعدام است در صورتی که منجر به آسیب جدی یا مرگ متجاوز شود. از آنجا که در عرف دینی و سنتی، زن منشا گناه و بالقوه مقصر و خطاکار شناخته می شود، در صورت دفاع در مقابل متجاوز، اثبات قصد تجاوز برای زن غیر ممکن بوده و معمولا دیگران دوست دارند که قصد تجاوز را باور نکنند و زن را دروغگو، متقلب و یا نهایتا مقصر جلوه دهند. نمونه های محبت محمودی و ریحانه ی جباری و غیره شاهدی بر این مدعاست. از آنجا که گویا راه فرار هم بر فریناز بسته بوده، به نظر می رسد او مرگ را با سقوط از پنجره ی طبقه ی چهارم برگزیده است. در واقع مرگ فریناز برای حفظ «آبرو» بوده است چرا که می دانسته زندگی اجتماعیی که از آن پس در انتظار اوست روزانه صد بار او را به لحاظ روحی و روانی خواهد کشت.

به دنبال اعتراضات و اتفاقاتی که در شهر مهاباد روی داد مقامات دولتی و نیز صاحب هتل روایت دیگری را در میان مردم منتشر کرده اند مبنی بر اینکه فریناز و بازرس مامور ارتقای هتل از قبل رابطه داشته اند. آنها از فیلم دوربینهای مدار بسته ی هتل مبنی بر بازگشت فریناز از در پشتی هتل و مراجعه اش به اتاق مرد سخن می گویند و تکستها و مکالمات تلفنی رد و بدل شده را به میان می کشند. البته پا را تا آنجا فرا میگذارند که از معاینه ی بکارت جسد توسط پزشکی قانونی و باکرگی دختر هم خبر می دهند. در واقع اینان با روایت رابطه و ورود داوطلبانه ی خود دختر به اتاق سعی دارند که مرگ را موجه قلمداد کرده و افکار عمومی را راضی کنند که دختر مقصر بوده است! اگر دختر رابطه (ولو ساده) نداشت پس از ترس افشای رابطه و «بی آبرو» شدن کشته نمی شد. پس قضیه حل است!

آن چه که در این روایت حتی در صورت صحت، جای نقد و گمان دارد عطش مدیر هتل برای افشای حضور فریناز در اتاق مذکور و سر درآوردن از چند و چون این حضور و خبر دادن و تحریک خانواده است. جدای اینکه اصولا مدیر هتل چه حقی دارد که در تصمیمات خصوصی دو فرد برای رابطه دخالت کند، باید پرسید چرا مدیر هتل خواهان مچ گیری فریناز بوده است؟ اصولا مچ گیری و آبروریزی فریناز برای او چه نفعی داشته؟ چه لذتی از کتک خوردن و یا نهایتا قتل ناموسی فریناز می برده است؟ البته از آنجا که فرهنگ زن حقیر بین ایرانیان، فرهنگی آشنا برای همه ی زنان است، به احتمال زیاد قصد مدیر از این عطش برای آبروریزی زن را در حس مالکیت فرهنگ مردسالار بر زنان و ناموس پنداشتن زن باید دید. همانطور که ناموس پنداشتن زن در روایت تجاوز نیز رگ گردنها را به شدت برجسته کرده بود

فریناز خسروانی

فریناز خسروانی

.

همچنانکه در ابتدا اشاره شد مخرج مشترک هر دو روایت تجاوز و رابطه، «ناموس» و «آبرو» هستند. هر کدام از این روایات نزد مردم پذیرفته شوند چیزی از این واقعیت نمی کاهد که زن در فرهنگ جامعه ی ما موقعیت فرودستی داشته و قوانین زن ستیز جمهوری اسلامی به این فرودستی شدت بیشتری بخشیده است. زن صاحب هیچ چیز نیست و از همه دردناکتر که حتی صاحب بدن خود نیز نیست. آبرو در بدن و دستگاه تناسلی اش خلاصه شده و او حتی نمی تواند به اختیار خود پوشش این بدن را انتخاب کند.

اکنون که موجی بر اثر مرگ فریناز ایجاد شده جای آن دارد که فعالان حقوق زنان غم مرگ فریناز را به فرصتی برای مبارزه با تمام بی عدالتیهای فرهنگی و قانونی تبدیل کنند تا بیش از این فریناز های دیگر در سکوت جان ندهند. نباید گذاشت پذیرندگان هر کدام از روایات فوق الذکر با یا بدون اعتراض، از این پس وجدان خود را آسوده بدانند و پس از چندی ماجرا را فراموش کنند.

آن چه که مرگ فریناز به جامعه می آموزد لزوم مبارزه با عدم حق زن بر بدن خود، ناموس پنداری و مالکیت بر جسم و جان زن و مبارزه با خلاصه کردن آبرو در جسم زن است. باید فریاد زد و جا انداخت این فریاد را که: «زن ناموس هیچکس نیست.» زن صاحب اختیار تن خویش است. انسانیت زن را و برابری همه ی انسانها را باید عملا به رسمیت شناخت. اگر قانون جمهوری اسلامی را به راحتی نمی توان عوض کرد، اختیار تغییر فکری و فرهنگی افراد با خود آنان است. هیچ قانونی نمی تواند اراده ی افراد را برای تغییر نگرش و تفکر خود سلب کند. برای تغییر فرهنگ مردسالار و به رسمیت شناختن حق زنان، هر فردی باید از خود شروع کند و همین امروز. چرا که همین امروز هم دیر است. بسیار فریناز ها، دعاها، فاتیمه ها و …. جان داده اند که حق زندگی داشتند. بسیار فرینازها، دعاها و فاتیمه ها هستند که جسمن زنده اما به لحاظ روحی و روانی سالهاست که از زندگی بی بهره اند. آنها هم حق حیات مجدد دارند. با خود تکرار کنیم و به خود بقبولانیم که «زن ناموس هیچکس نیست.» «اختیار تن زن با خود زن است.»