فرح طاهری

چرا نسل ما انقلاب کرد؟

کانون کتاب تورنتو، در نشست جمعه هشتم ماه می، میزبان میهمانی از سوئد بود.

شیوا فرهمند راد، نویسنده، آمده بود تا ضمن معرفی تازه ترین کتاب خود “قطران در عسل”، بخشی از خاطراتش را از قبل و بعد از انقلاب با هموطنانش سهیم شود.

من چند سال پیش، از طریق وبلاگ او با نوشته هایش آشنا شدم. سفرنامه های او به قدری جذاب است که خواننده را با خود همراه می کند و احساس می کنی تو هم آن کوچه پسکوچه های آقچای و زیتونیه و سیدنی و … را با او رفته ای.

حضورش را در تورنتو غنیمت شمردم و گرچه تقریبا تمامی جلسات کانون کتاب را برای تهیه گزارش حضور دارم، اما این یکی را اصلا نمی خواستم از دست بدهم.

نشست این بار در سالن هتل نواتل برگزار شد و با استقبال بسیار خوب ایرانیان تورنتو، سالن پر شده بود

شیوا فرهمند راد در کانون کتاب تورنتو

شیوا فرهمند راد در کانون کتاب تورنتو

.

در آغاز جلسه به رسم همیشه سعید حریری از کانون کتاب تورنتو، ضمن خوشامد به سخنران میهمان و حاضران، به کوتاهی نویسنده را معرفی کرد. حریری گفت من آقای فرهمندراد را از پنج، شش سال پیش از طریق وبلاگش دنبال می کردم و جستارهایش را با عنوان “جهان خاکستری” می خواندم که مجموعه اش در این کتاب چاپ شده. حریری سپس نویسنده را معرفی کرد، من اما اول معرفی او را از وبلاگش و از زبان خودش می آورم:

«چند روزی پیش از نوروز ۱۳۳۲ زاده شدم در گذرگاه زیبای ابرهای دریای خزر به جلگه‌ی اردبیل، در هوایی نمین و مه‌آلود، در جایی که بجا آن را نمین نام نهاده‌اند. مهندس مکانیک دانش‌آموخته‌ی دانشگاه صنعتی آریامهر (شریف) هستم. برای گریز از زندان و اعدام احتمالی به “جرم” فعالیت سیاسی، در سال ۱۳۶۲ آغوش سرد مام میهن را ترک کردم. چندی در مینسک پایتخت بلاروس زیستم (زیستن که چه عرض کنم) و سپس به سوئد پناه آوردم. از سال ۱۹۹۰ کارمند یک شرکت صنعتی قدیمی سوئدی در استکهلم و در فاصله‌ی سال‌های ۱۹۹۹ و ۲۰۰۹ رئیس بخش محاسبات فنی این شرکت بوده‌ام. تنها زندگی می‌کنم.»

شیوا فرهمندراد در پایان سال اول دانشگاه به جرم شرکت در تظاهرات دانشجویی چندی را در زندان به سر برد و در آنجا با فعالیت های سیاسی آشنا شد. پس از آزادی در دانشگاه «اتاق موسیقی» را پایه نهاد و آن‌جا به پخش موسیقی کلاسیک و فولکلوریک پرداخت و در این دوران از جمله کتابچه‌ی دوزبانه «اپرای کوراوغلو» را منتشر کرد که در میان دانشجویان دانشگاه‌ها خواستاران فراوانی داشت.

پس از پایان دانشگاه، در دی ماه ۵۶ به خدمت سربازی رفت و به دلیل سابقه ی زندان امنیتی به عنوان سرباز عادی به پادگان چهلدختر تبعید شد. در آنجا دو کتاب “تحلیلی بر حماسه کوراغلو” و “پانزده قصه از پانزده جمهوری شوروی” ترجمه و منتشر کرد.

هنگام اوج گرفتن انقلاب به تهران آمد و به‌تدریج جذب حزب توده ایران شد و به‌ عنوان کادر دائمی این حزب به فعالیت پرداخت. در این دوران او ضمن کار قلمی در ماهنامه‌ی فرهنگی و سیاسی “دنیا” در رابطه‌ی نزدیک با احسان طبری قرار گرفت و بسیار از او و دیگر نویسندگان نشریه‌ی “دنیا” آموخت. او تهیه‌کننده‌ی نوارهای “پرسش و پاسخ” نورالدین کیانوری دبیر اول حزب، و پیک رابط بسیاری از افراد رهبری حزب بود. بنابراین با هجوم ارگان‌های امنیتی جمهوری اسلامی به تشکیلات حزب، خطر دستگیری و شکنجه و زندان او را نیز تهدید می‌کرد و پس راهی نیافت جز آن که کشور را ترک کند و با عبور از مرز به اتحاد شوروی پناه ببرد.

در اتحاد شوروی از یک سو با لمس واقعیت‌های آن جامعه و مشاهده‌ی تفاوت فاحش آن‌ها با تصویری رؤیایی که در خیال داشت سخت تکان خورد، و از سوی دیگر مورد بی‌مهری بقایای رهبران قدیمی حزب قرار گرفت، زندگانی دشوار و پر مشقتی داشت، و سخت بیمار شد. پس از بیش از سه سال و به برکت روی کار آمدن میخائیل گورباچوف توانست از شوروی خارج شود و در مهاجرتی دگرباره به سوئد پناه ببرد. در سوئد بار دیگر کار قلمی را پی گرفت، ده‌ها مقاله در نشریات گوناگون و وبگاه‌ها منتشر کرد و نیز از جمله سه کتاب به چاپ سپرد، نخست «با گام‌های فاجعه»، سپس خاطرات احسان طبری با عنوان «از دیدار خویشتن»، و نیز ترجمه‌ی یک رمان از زبان روسی به‌نام «عروج». همچنین ویرایش کتاب «در ماگادان کسی پیر نمی‌شود» (خاطرات دکتر عطاالله صفوی از اردوگاه‌های سیبری، به کوشش اتابک فتح‌الله‌زاده) نیز به دست شیوا فرهمند راد صورت گرفته ‌است.

سعید حریری گفت، روایت ایشان از آن دوران پرتلاطم تصویری را که ما از آن دوران داریم کامل تر می کند. ایشان داستان زندگی نسلی را می گوید که به دنبال فتح جهان بود، اما آنچه را هم که خود داشت بر جا گذاشت و به غربت گریخت.

او افزود، نکته ای که در مورد این کتاب می خواهم توضیح دهم، برخورد بسیار واقعگرایانه ایشان با مسائل است و به دور از قضاوت های تند و تیز و آنچه که به ذهنش رسیده نوشته و بسیار سئوال برانگیز نوشته و نهایتا قضاوت را به خواننده واگذار کرده است و این نکته ی بسیار مهمی ست.

سخنران پشت میکروفن قرار گرفت. از کانون کتاب تورنتو و آقای حریری برای دعوت به تورنتو و میزبانی سپاسگزاری کرد و با ابراز خوشحالی از اینکه پس از حدود چهل سال دوستان هم دانشگاهی خود را در تورنتو دیده، از حاضران در سالن و به ویژه “دوستان انجمن قلم آذربایجان” از جمله دکتر رضا براهنی که در میان جمع حضور داشت، تشکر کرد.

شیوا فرهمندراد، با بیان طنز به مشکلی که با نامش دارد و اینکه به خاطر اسمش بسیاری تصور می کنند او زن است، اشاره کرد و در ادامه به مشکل نام کتابش “قطران در عسل” پرداخت و گفت، نام کتاب را از ضرب المثلی روسی گرفته “چمچه ای قطران، کوزه ای عسل را ضایع می کند.” و افزود، اما مشکل این جاست که بسیاری نمی دانند قطران چیست و هم اینکه چمچه چیست. [قطران: مایع غلیظ سیاه رنگ که از تقطیر چوب یا زغال سنگ به دست می آید. چمچه: ملاقه ی چوبی]Shiva-Farahmand-Rad-book

اما در صفحه ای که کانون کتاب تورنتو برای این جلسه در فیس بوک درست کرده بود نوشته بود” جوی های شیر و عسل، با یک قاشق زهرمار” که به نظرم کاملا منظور نویسنده را می رساند.

فرهمندراد ادامه داد، اینکه چرا این کتاب نوشته شد، من معتقدم کسانی که همنسل من در دهه ی پنجاه جوان بودند و بعد به تدریج انقلابی شدند و انقلاب کردند، قبل و بعدش زندان شاه و جمهوری اسلامی را تجربه کردند و در گروه های سیاسی فعالیت کردند، مجبور شدند مهاجرت کنند و از کشورهای دیگر سر درآوردند، باید سعی کنند چیزهایی را که شاهدش بودند به شکلی بنویسند تا این تجربه ها از بین نرود، چون نسل های بعدی همیشه برایشان سئوال پیش می آید که چرا این طور شد، چرا شما انقلاب کردید؟ و تصور می کنند که ما هیچ مشکلی نداشتیم و تصور می کنند که مهاجرت چیز سختی نبوده. برای همین فکر کردم من هم سهم خودم را ادا کنم و به شکلی این تجربیات را منتقل کنم.

از هشت، نه سال پیش تکه تکه با عنوان “از جهان خاکستری” نوشتم و بعد دیدم می شود به صورت مجموعه ای دربیاید که به درد کسانی بخورد. این کار آسانی نبود.

در کتاب سعی کردم چیزهایی که شاهدش بودم به صورت روایت هایی داستانگونه بیان کنم. تا حدود زیادی توانسته ام رویدادهایی که شاهدش بودم از زمان دانشجویی فعالیت های صنفی و دانشجویی، زندان شاه و هم بندی هایم، بعد فضایی که به انقلاب منجر شد و گروه های سیاسی مختلف و بیشتر از همه حزب توده ایران که خودم جذبش شدم و به سرعت به طرف بالا جذب شدم و در کنار نورالدین کیانوری دبیراول حزب و احسان طبری یکی از مغزهای متفکر حزب قرار گرفتم، سعی کردم همه ی اینها را در کتاب بگنجانم. بعد وقتی که حمله کردند و همه را گرفتند، وضعیت چگونه بود؟ من چه کردم؟ چه راهی برایم مانده بود؟ چطور از مرز گذشتم؟ چطور به شوروی رفتم، آنجا چه دیدم و چه گذشت؟ چطور شد که به سوئد رفتم و در سوئد چطور گلیم ام را از آب کشیدم؟ اینها همه در کتاب آمده است.

در ادامه، نویسنده ی “قطران در عسل” بخش هایی از کتاب را خواند. اولین بخش شروع کتاب بود. «آزاده جان سلام، نامه ات امروز رسید و بار دیگر بسیار شادمانم کرد. این بار می خواهم داستانی را برایت بازگویم که پیشتر هرگز نگفته ام. داستان این است که نخستین “عشق” من از همان نخستین روزهای ورود به دانشگاه، تو بودی!….»

شروع کتاب بسیار زیباست، با سلام به “آزاده” شروع می شود و داستان نخستین عشقش را برایمان می گوید و بعد به سوئد می رسد، اینکه نمی فهمندش، باید مدام توضیح دهد، “اما یا باور نمی کنند و یا خوب گوش نمی دهند، همان لحظه فراموش می کنند” پس در میان جمع به یاد خاطرات می افتد: «به یاد می آوردم غروب روزی، آنگاه که برای واپسین گردش پیش از ترک شوروی به لنینگراد رفته بودم. پس از سالها تحمل ندیدن افق بیکران دریا دیگر تاب و توان نداشتم و می خواستم هرطور شده دریا را و افق را ببینم. با کمک نقشه و اتوبوس و مترو به سوی ساحل رهسپار شدم. مانند دیوانگان می رفتم. باران ریزی شروع به باریدن کرد. آسمان خاکستری بود. ابرها خاکستری بودند. می رفتم و می رفتم. اسکله ها خاکستری بودند، کشتی ها خاکستری بودند، سنگ های موج شکن، سیم های خاردار گمرک ها، خلیج ها، لنگرگاه ها، همه خاکستری بودند… دیگر نگران نبودم که آیا مأموری خاکستری دنبالم می کند یا نه، اما هر چه می رفتم هوا خاکستری تر می شد. زمین خاکستری بود. هوا خاکستری بود. باران خاکستری بود. لباسم خاکستری بود. دستانم خاکستری بودند. چشمانم خاکستری بودند. نگاهم خاکستری بود. و من افقی نمی دیدم. هیچ چیز نمی دیدم. دریایی نبود. افقی نبود. دروغ گفته بودند. دروغ خاکستری….»

فرهمندراد می گوید در همین چند صفحه ی اول، نمونه هایی از قطران در عسل را می بینید. در جشن کریسمس هستیم، یک نفر درباره ی کتاب “بدون دخترم هرگز” از من می پرسد. در دمکراسی سوئد زندگی می کنیم، همکاران از من اصول دین می پرسند. اینها همه قطران هایی هستند در عسل.

فرهمندراد افزود، سئوال دیگری که معمولا از ما می پرسند این است که چطور شد شما انقلابی شدید؟ ما در دورانی بزرگ می شدیم که احساسات جوانی غلیان می کند ما به اصلاحات ارضی شاه برخورده بودیم، که در مراحل اولیه اش باعث سرگردانی روستائیان و کشاورزان شده بود و کشاورزی داشت صنعتی می شد و روستائیان زمین هایشان را از دست می دادند و آواره ی شهرهای بزرگ می شدند. یک نمونه اش یک حلبی آباد در چند ده متری دانشگاه صنعتی بود که بچه ها اسمش را گذاشته بودند کوچه آپاچی ها، اینها کشاورزانی بودند که بیشتر از زنجان آمده بودند و آنجا حلبی آباد درست کرده بودند و زندگی فقیرانه ای داشتند. ما کوهنوردی می رفتیم و می دیدیم در جاهای دورافتاده چقدر فقر و محرومیت هست و این احساسات ما را تحریک می کرد. در اخبار جنگ ویتنام در رأس خبرها بود. عکس بمباران ها و بچه های زخمی و سوخته و داستان های فجیع آنجا، مرتب به ما می گفت این یک جهان دو قطبی ست. یک قطب دارد ستم می کند به یک عده بی پناه و بیگناه و در مقابل قطب دیگری ست که یار محرومان جهان است و به آنها کمک می کند و به آنها اسلحه می دهد. اینطور بود که ما هم قطبی شدیم. در چنین جهان دوقطبی خیلی دشوار بود که آدم انتخاب نکند. ما با احساسات جوانانه مان انتخاب می کردیم قطبی را که یار محرومان جهان است و اسمش اتحاد شوروی. حالا درست یا غلط، بحث دیگری ست.

در داخل هم همه جور محدودیت بود. فضای کشتن آزادی، فضای خفقان و سانسور، آزاد نبودن احزاب، اگر ساواک یک کتاب مثل مادر ماکسیم گورکی را نزد شما پیدا می کرد، پرونده ای درست می شد که کمترین زندانش پنج سال بود. تمام اینها ما را به دیگ های زودپزی که هر لحظه می خواست منفجر شود تبدیل می کرد و اصلا تعجب نداشت که ما منفجر شدیم و انقلاب شد.

شیوا فرهمند راد در ادامه بخش های دیگری از کتاب را خواند. یکی از این بخش ها درباره ی تظاهرات دانشجویان دانشگاه صنعتی آریامهر در اعتراض به سفر نیکسون به ایران بود.

او سپس از چگونگی جذب به حزب توده گفت و از خاطراتش با کیانوری و طبری و از دستگیری سران حزب، و پنهان کردن طبری توسط او:

«مسئولیتی بزرگتر از امکانات شخصی و توانایی هایم بر دوش گرفته ام. بخش بزرگی از رهبران حزب را گرفته اند، شبکه ی ارتباط های حزبی از هم گسیخته است و من بی هیچ مأموریت یا دستور حزبی، تنها به حکم وجدانم رفته ام و احسان طبری را از خانه اش فراری داده ام… من خود زندگانی پادرهوایی دارم و نمی دانم این روزها وجود و حضور خود را به کدام انسان ها تحمیل کنم. گذشته از سرنوشت خودم، اکنون سرنوشت و آینده ی این رهبر بزرگ حزب و چهره ی شناخته شده و بلندآوازه در سطح جهان نیز به منی که خود تکیه گاهی ندارم وابسته است. چه کنم؟ اگر مرا که در این سال ها همواره فعالیت علنی داشته ام بگیرند و شکنجه ام کنند و جای طبری را از من بیرون بکشند، یا نه، بدتر، بی آن که بگیرندم دنبالم کنند و جای او را پیدا کنند، آن وقت تا پایان تاریخ، تا ابد، داغ ننگ لو رفتن و دستگیری طبری بر پیشانی من می ماند؛ یهودای نفرین شده ی همه ی جنبش چپ می شوم. چه کنم؟ چه کنم؟»

لحظاتی از خاطرات شیوا، آنجا که در باکو کنار خیابان ایستاده و زنجیر طلایی را برای فروش در دست گرفته تا با پولش بتواند از آنجا فرار کند، و در عین حال دارد به زندگی اش فکر می کند، تصور استیصالی که در نگاه این جوان آن روز وجود داشت، اشک به چشم من و شاید دیگران نشاند.

من کتاب “قطران در عسل” را هنوز نخوانده ام، ولی بخش هایی از آن را در وبلاگ نویسنده قبلا خوانده ام و فکر می کنم خواندنش برای بویژه جوانترها، برای شناخت زمان انقلاب و جوانان انقلابی آن دوران بسیار جالب و آموزنده باشد.

پس از پایان سخنرانی، بخش پرسش و پاسخ برگزار شد و در پایان نویسنده کتابش را برای علاقمندان امضا کرد.

برای آشنایی بیشتر با شیوا فرهمند راد از وبلاگش دیدن کنید:

http://shivaf.blogspot.ca

کتاب “قطران در عسل” در ۵۸۴ صفحه، نوامبر ۲۰۱۴ منتشر شده است. برای خرید نسخه کاغذی و یا الکترونیکی کتاب به سایت اچ اند اس مدیا مراجعه کنید:

http://www.hands.media/books/?book=tar-in-honey

عنوان نشست صدم کانون کتاب تورنتو، “خطی که بین دو نقطه نیست”، نگاهی به تایپوگرافی ایرانی است که علیرضا مصطفی زاده ابراهیمی سخنران آن است. این نشست ساعت ۷ عصر جمعه ۱۲ جون ۲۰۱۵ در اتاق شماره ۲ کتابخانه نورت یورک، جنب میدان مل لستمن، واقع در ۵۱۲۰ خیابان یانگ برگزار می شود.