از اینجا، از آنجا، از هر جا /۱۸

این روزها زندگی کردن در تهران با گذشته تفاوت های محسوسی پیدا کرده است. انسان گاهی در کوچه و بازار، در ترافیک دودزده شهر، در گردهمایی های روشنفکرانه و آکادمیک و حتی هنگام خرید نان در صف منتظران، هویت گذشته خود را گم می کند. یکی از جلوه های بسیار مشهود این گم کردگی در خیابان های بالای شهر هنگام مشاهده اتومبیل های چند صد میلیون تومانی اتفاق می افتد. در اینجا ثروت و فقر، زیبایی و زشتی، فرهنگ و ضد فرهنگ، ارزش و بی ارزشی آنچنان در هم تنیده شده اند که باورش در وهله اول مشکل به نظر می رسد. گویی این تضادها، در حالتی بین خواب و بیداری در حال اتفاق افتادن است. جالب است که بسیاری از این جلوه های نامتجانس در نزدیکی همه انسان هایی که در کنار هم زندگی می کنند اتفاق می افتدrich--poor-H3.

رشد نابسامان طبقه بی هویت در جامعه امروز ایران تا کجا ادامه خواهد یافت؟ این گروه فرهنگ خاص خود را به وجود آورده اند. اغلب افراد تشکیل دهنده این طبقه را کسانی شامل می شود که با رانت خواری یا ایجاد رابطه خاص بدون آن که توان و تولیدی داشته باشند، یک باره به ثروت قابل توجهی رسیده اند و چون متناسب با این رشد اقتصادی فرهنگ و روش هزینه کردن و ابراز وجود آنها رشد پیدا نکرده است، این گروه دچار بحران هویت شده اند. اولاً به شدت می خواهند از گذشته خود فرار کنند، ثانیا برای جایگاه جدیدی که پیدا کرده اند تعریفی یا شناختی در ذهن شان ندارند، در نتیجه تمام رفتار، اعمال و گفتار آنها دچار تضادی شده که آنها را از هر هویت قابل تعریفی دور کرده است.

برجسته ترین آسیب اجتماعی که می تواند این طبقه به جامعه وارد کند، القا و نمود این اندیشه و تفکر است که موفقیت در جامعه امروز، رسیدن به امکانات وسیع مالی از هر طریق و با هر وسیله ممکن است.

بدتر از تأثیرپذیری فوق الذکر این مطلب است که طبقه بی هویت پس از به دست آوردن ثروت کلان از منابع نادرست، تلاش می کند تا امکانات و موقعیت خود را در برابر خطرهای احتمالی آینده حفظ و تضمین کند. این کار ممکن نیست مگر آن که ثروت های باد آورده به نوعی در زیر چتری سیاسی مستقر گردد. اگر چه به نظر می رسد چاره یا روشی برای جلوگیری از این رشد قارچ گونه طبقه بی هویت وجود ندارد، باید درباره نفوذ این طبقه به جایگاه های سیاسی بیشتر نگران بود. این گونه افراد همواره در دور مراکز قدرت پرسه می زنند و با ترفندهای ماهرانه به خوبی در این مراکز نفوذ پیدا می کنند. این حرکت ها روز به روز جامعه را آلوده تر می کند و اگر امروز برای جلوگیری از رشد آن چاره ای اندیشیده نشود، آینده بسیار خطرناکی را برای نسل های آتی کشورمان رقم خواهد زد.

روزمرگی هنر به روایت هنرمندان

روزمرگی آغاز مسخ شدن و مسخ شدن شروع ناباوری و شکست انسان تلقی می گردد که اگر جامعه ای به آن دچار شود، نابودی اش نزدیک است. آن موقع باید نسل جوانش در خانه بنشینند، فوتبال تماشا کنند و زنانش از ترس سبعیت و رفتار خشن از خانه بیرون نروند. این مقدمه را برای آن نوشتم تا آنکه به اطلاع شما برسانم اخیراً در تهران نمایشگاه گروهی “روزمرگی” با آثاری از هنرمندان حوزه ی موسیقی، ادبیات و سینما در گالری رج برپا شده است. نمایشگاهی از عکس ها و نقاشی های هنرمندان نقاش و عکاس، شاعر و نویسنده، موزیسین و بازیگر که به مناسبت پنجمین سالگرد تأسیس آکادمی هنر در این گالری به معرض دید علاقمندان و دوستداران هنر درآمده استposter-roozmaregi.

در این نمایشگاه هفت عکس و پنج اثر نقاشی از مریم آقایی، سیاوش امامی، علی بوستانی، مهدی پاکدل، نیوشا خطیب، الهه فرهمند، عسل فلاح، یغما گلرویی، محمدرضا ماندنی، جواد مولانیا و محمدرضا وثوقیان به نمایش درآمده تا چند نمایی از زندگی روزمره انسان ها را از لنز دوربین و در قلم هنرمندان نقاش در معرض دید صاحبنظران قرار دهد.

آثاری که در این نمایشگاه ارائه شده، از روزمرگی های ساده که می تواند زیبا تلقی شود و جزء جدایی ناپذیر زندگی باشد، شروع می شود و تا روزمرگی های تکراری خسته کننده که ممکن است به نابودی منجر شود، منتهی می گردد.

امید است جامعه هنری و فرهنگی ما از روزمرگی و تفکرات منفی حاصل از آن هر چه زودتر نجات پیدا کند. نمونه مشهود این نوع روزمرگی آن است که شخصی مثل مسعود کیمیایی سازنده ی گوزن ها در جشنواره فیلم شهر با موضوع “کارگردانی در سینما” افاضه می نمایند که “به بازیگردانی اعتقاد ندارم و انتخاب بازیگر از شغل هایی هستند که تازه پیدا شده اند” و آنگاه به خاطر خدمات درخشانشان در فیلم های گیشه ای جدید از مسئولان نشان و تندیس دریافت می کند و چند روزی بعد در مصاحبه نقدگونه ای از کتاب جدید خود با نام “سرودهای مخالف ـ ارکستر بزرگ و سازهای ناکوک” وقتی از او می پرسند الگوی داستان نویسی ات را از کی گرفته ای، جواب دهد:”من به اندازه کافی ادبیات ایران و جهان را خوانده ام و با سیاق نویسندگان بزرگ! آشنا هستم، اما اینکه الگویی داشته باشم، نه، مطلقاً” و آنگاه زمانی که در خصوص املای نامأنوس و اصطلاحات دور از ذهن کتاب به چالش کشیده می شود، جواب می دهد:”من این جوری می نویسم. این را از معلم های مدرسه یاد گرفته ام. هر چه از این نوک قلم بر کاغذ آمده ثبت شده است. هیچ صفحه ای را پاره و دوباره نویسی نکرده ام.”

کیمیایی درباره ی این کتاب که نیاز شدید به ویرایش و دوباره نویسی دارد و بسیاری از جاهای آن قابل حذف است تا متن بهتر و یک دست شود، می گوید، ناشر به او گفته “ما این کار را انجام می دهیم ولی متاسفانه فراموش کرده!”

شعله های فریاد

می نویسم برای این مردم، شاید این بار آخرم باشد

حجم درد کبود انسان، زخم ناسور پیکرم باشد

می نویسم گلوله و باتوم، شوخ سرخ شکفتن از پیله

می نویسم به نام آزادی، باید این نام دخترم باشد

غمسکوتی نشسته در بغضم، لال چشمان مردم شهرم

فصل زخم و شکفتن تردید، کیست سرمستِ ساغرم باشد

وطنم تشنه عدالت و عشق، مردمانم نشسته در اندوه

من پر از حس رویشم اما، کیست اینجا که یاورم باشد

آیه های مذاب من عمریست، زخمی شعله های فریاد

شادی مردمی که غمگینند، آرزویم؟ نه باورم باشد

باز دنبال آرشی هستم، تا کمان را به نام جان بکشد

از خلیجم گذر کند تیرش، سربلندی کشورم باشد

قلمم شعله می کشد روزی، شعرهایم حماسه می سازد

بگذارید نغمه مرگم، آخرین شعر دفترم باشد

“نیلوفر شیرازی ـ نگین سخن”

نامه ملک الشعراء بهار به رضا شاه

قربانت گردم. در تاریخ پادشاهان نوشته اند که سلطان محمود غزنوی مردی را به دست خود چوب زد و آن مرد تا زنده بود کسی را یارای آن نبود که وی را بزند یا بدی بگوید. چه، گفته می شد که او را محمود زده است و از فرّ و عزّت چوبدستی که از محمود به وی رسیده محسود مردم روزگار گردید و روزگارش محمود گشتmalekoshoara.

مدیر مطبعه خراسان و روزنامه بهار (شیخ احمد بهار، دائی زاده ملک الشعراء) چون با فقیر گوشه نشین منسوب است، پدر پیرش پی در پی به حقیر نامه می نگارد و از بیچارگی به بیچاره تر از خودش پناه می برد. مدیر بهار مردی است کاسبکار و کم طاقتی است پرخوار و بنده ای است شکم گنده و نابردبار (وی پس از واقعه مسجد گوهرشاد زندانی شده بود)

خاصه که قرب دو سال است در خراسان به سببی در ظاهر غیرمهم و نامعلوم به حبس اندر خزیده و روز صبرش به شب انجامیده و از بس در زندان خورده و خوابیده، گنده تر شده است. اینک استدعای حقیر از خاکپای بندگان خدایگانی اعلیحضرت همایونی روحی فداه آن است که هرگاه بی مهری دیرین که در حق این خاکسار تفقد شده بود موجب آن تواند بود که خود را در آن آستان صاحب حقی تصور نماید آن حضرت را وسیله قرار داده و درخواست پدر پیر و اطفال صغیر احمد بهار را به آستان اقدس اعلی عرضه بدارد و عرض کند که آن بنده شکم گنده نادان را به این مداح ضعیف نحیف ببخشید. همان قسم که سعدی علیه الرحمه فرمود: بی دست و پایی دیدم که هزار پایی را بکشت، امروز هم بگویند: بهاری لاغر را دیدم که بهاری فربه را از مردن رهایی داد! زیرا این بدبخت در شرف مردن است و اگر باید تنبیه شود به حد کافی شده و اکنون وقت عطا و لطف کردن است.

“م. بهار ـ طهران چهارم دی ماه ۱۳۱۵”

از کتاب فروشی های تهران تا کتاب فروشی های تورنتو

طبق اطلاعات اخذ شده از کتاب فروشی های روبروی دانشگاه تهران و خیابان کریم خان زند و کتاب فروشی های شهر تورنتو (پگاه ـ سرای بامداد) پر طرفدارترین کتاب های موجود در بازار در هفته گذشته به شرح زیر بوده است:

در تهران:

ـ در ستایش بطالت ـ نوشته: برتراند راسل ـ ترجمه: محمدرضا خانی ـ انتشارات نیلوفر ـ تهران ـ ۱۳۹۳.

ـ استاد عشق ـ نگاهی به زندگی پروفسور سید محمود حسابی ـ نوشته: ایرج حسابی ـ چاپ سی و سوم ـ ناشر: سازمان چاپ و انتشارات ـ تهران ـ ۱۳۸۷.

ـ اسراری که ثروتمندان به شما نمی گویند ـ نویسنده: حسین اسدی نیا ـ چاپ سوم ـ انتشارات گوتنبرگ ـ تهران ـ ۱۳۹۳.

ـ داستان های کوتاه کافکا ـ نوشته: فرانتس کافکا ـ ترجمه: علی اصغر حداد ـ نشر ماهی ـ چاپ هشتم ـ تهران ـ ۱۳۹۳.

ـ در ستایش بی سوادی ـ نوشته: هانس ماگنوس انسنس برگر ـ ترجمه: محمود حدادی ـ نشر ماهی ـ چاپ سوم ـ ۱۳۹۳ ـ تهران.

در تورنتو:

ـ نهضت مشروطه و نقش تقی زاده در آن ـ منوچهر بختیاری ـ انتشارات پگاه ـ تورنتو ـ book-bakhtiari۲۰۱۵.

ـ خاطرات حاج سیاح ـ به کوشش سیف اله گلکار ـ شرکت کتاب ـ آمریکا ـ ۲۰۱۵.

ـ ساعدی از او و درباره او ـ باقر مرتضوی ـ انتشارات فروغ ـ آلمان ـ ۲۰۰۷.

ـ نسل سرگردان ـ حسن گل محمدی ـ نشر پگاه ـ تورنتو ـ ۲۰۱۵.

ـ ساعت پاکنویس ـ شهیاد قنبری ـ انتشارات تیماژ ـ تهران ـ ۱۳۹۴.

تفکر هفته

همیشه سعی کنید از همسرتان در هر شرایطی حمایت کنید به گونه ای که او شما را به عنوان یک تکیه گاه خوب و محکم بداند. بر این اساس آرامش بیشتری در زندگی مشترک برای او ایجاد خواهد شد. البته این حمایت نباید فقط به انجام وظایف روزانه که در قبال همسر و فرزندان به عهده دارید خلاصه شود، بلکه باید همراه او در زندگی باشید و نیازهای او را بشناسید و در رفع آن اقدام نمائید. زوج هایی که توانایی درک و شناسایی نیازهای همسرشان را ندارند باید منتظر باشند که شادی و آرامش از خانه آنها رخت بربندد و تضاد جای آن را بگیرد. در کارها و تصمیمات و علایق همسرتان خودتان را شریک بدانید و به او کمک کنید تا بتواند به همه کارهایش رسیدگی کند. حمایت کردن اصلاً کار سختی نیست، گاهی اوقات فقط به اندازه چند جمله خرج دارد. همین. یک تشکر ساده از زحمات او. یک لبخند پر مهر و محبت و یک احساس همدردی از صدها دلار هدیه خریدن تأثیرش بیشتر است. می گویید نه! امتحان کنید.

ملانصرالدین در تورنتو

روزی چند نفر از جوانان شوخ طبع در تورنتو دور ملا را گرفتند و خواستند با او مزاح کنند. ملا که پیر دیر بود، قصد آنها را از این گرد آمدن فهمید ولی چیزی به روی خود نیاورد و در کنارشان ایستاد تا اگر حرفی، سئوالی یا مطلبی دارند با او در میان بگذارند. در همین موقع یکی از جوان ها از ملا پرسید:

ـ حضرت ملا ساعت چند است؟

ملا جواب داد: بستگی به نوع ساعت و برندش دارد از ده دلار شروع می شود تا هزارها دلار.

جوان گفت: مقصودم قیمت آن نبود، می خواستم بدانم چقدر به ظهر مانده است؟

ملا گفت: مگر قصد داری ناهار میهمان ما باشی؟ در این صورت باید در وقت دیگری از شما پذیرایی کنم تا غذای مناسبی طبخ نمایم.

بار دیگر جوانک گفت: حضرت ملا ما را گرفته ای و داری شوخی می کنی منظور من این است که الان ما در چه زمانی هستیم؟

ملا باز جواب داد: الان در دوره آخرالزمان هستیم.

با شنیدن این سخن دوستان جوانک که دور ملا را گفته بودند، شروع به خندیدن کردند و سئوال کننده پاک کنفت شد. آن گاه ملا در حالی که انگشت شست خود را به عنوان پیروزی نشان می داد از کنار آنها رد شد و به جوانک گفت: این نشانه را به همان منظوری که در وطن خودمان مرسوم است تصور کن هیچ کسی نفهمید که ملا چه می گوید.