سیاست‌زدایی از کنگره به همان اندازه خطرناک است که حزبی کردن آن

پس از این‌که نوشته هفته پیش‌ام در شهروند منتشر شد، متوجه شدم نیمی از مطلب جا افتاده است. نمی دانم چه بر سر نیمه ی گمشده آمد که در کامپیوترم هم نتوانستم پیدایش کنم. در آن نیمه از لزوم آشتی در جامعه شکاف خورده‌مان صحبت کرده بودم که عنوان مطلب هم همین بود. در همان شماره شهروند نامه سرگشاده به هیئت مدیره جدید را دیدم که آن‌ها را دعوا کرده بود که چرا بیانیه‌ای بر علیه بزرگداشت خمینی نداده‌اند. اول به‌نظرم رسید این نامه چقدر بی‌انصافانه است، اما بعدتر دیدم بیشتر به یک تلافی بچه‌گانه به‌خاطر باخت در انتخابات شبیه است تا بی‌انصافی و چه بهتر که همان‌طور نگاهش کنم و همان‌طور به فراموشی‌اش بسپارم. آخر چطور ممکن است کسی از هیئت مدیره‌ای که هنوز یک جلسه هم تشکیل نداده و اعضایش هنوز فرصت سلام و علیک هم پیدا نکرده‌اند انتظار صدور بیانیه داشته باشد؟ آن هم پیش از آن‌که به آن‌ها در یک تماس سرنگشاده فرصت بررسی موضوع را بدهد (مگر من و دوستانم که دو سال بود به هیئت مدیره سابق و اسبق نامه می‌نوشتیم همین کار را نمی‌کردیم؟)

شهرام تابع محمدی

شهرام تابع محمدی

اما آن‌چه مرا پس از خواندن این نامه به ‌فکر فرو برد این بود که شاید هنوز صحبت از آشتی کردن زیادی خوش‌بینانه باشد. آشتی نیاز به تمایل دو طرفه دارد، اما این خانم‌ها و آقایان هنوز چنان رفتار می‌کنند که گویی پشت‌شان به جایی محکم‌تر از اکثریت رای دهندگان گرم است. با تمام این احوال، باز معتقدم این شکافی که در جامعه ایرانی به وجود آمده را باید جدی گرفت و به ترمیمش پرداخت حتا اگر طرف مقابل هنوز سر دعوا داشته باشد. بعد از ۲۴ می، ما ـ یعنی اکثریت قاطعی که انتخابات را بردیم ـ در قبال اقلیتی که چند سال ما را نادیده گرفت و حتا حاضر به گفتگو با ما نشد دو راه می‌توانیم در پیش بگیریم: یکی این‌که به رسم خودشان تصمیم بگیریم قصاص کنیم و با آن‌ها همان کنیم که در این چند سال با ما کردند، و دیگر آن‌که تلاش کنیم این دور باطل انتقام‌جویی را بشکنیم و به بازسازی جامعه شکاف خورده بپردازیم. من راه دوم را انتخاب می‌کنم.

شکافی که از آن صحبت می‌کنم ریشه در نگرش سه گروه اصلی در جامعه ایرانی نسبت به کارکرد کنگره دارد. یک گروه افراط ‌گرا کنگره را ابزاری برای هدف‌های حزبی خودشان می‌دانند. در مقابل، گروه تفریط ‌گرای دیگری کنگره را به‌ طور مطلق غیرسیاسی می‌خواهند. و گروه سوم در این میانه به غیر حزبی بودن، اما سیاسی بودن کنگره اعتقاد دارند. این هر سه گروه در هیئت مدیره کنونی نمایندگان خودشان را دارند. حزبی بودن یا نبودن، و سیاسی بودن یا نبودن اختلاف ریشه‌داری است که تا زمانی ‌که حل نشود مانند استخوان در زخم جامعه نوپای ایرانی خواهد ماند.

پیش از این تفاوت حزبی بودن و سیاسی بودن را در چند نوشته شرح داده‌ام، اما اهمیت این موضوع ایجاب می‌کند بار دیگر به باز کردن آن بپردازم. در گفتگوهای روزمره، ما ایرانیان وقتی می‌گوییم کسی سیاسی است مرادمان این است که آن کس با گروه‌های سیاسی مخالف حکومت همکاری می‌کند. اما استفاده از این کلمه برای بیان آن مفهوم اشتباه است. توصیف بهتر برای چنین فردی “حزبی” است، وگرنه همه ما به‌ شکلی سیاسی هستیم. کسانی در یک انتخابات شرکت می‌کنند و کسان دیگری که آن را تحریم می‌کنند هر دو عملی سیاسی انجام می‌دهند. حتا آن کسی که بی ‌توجه به سیاست در انتخابات شرکت نمی‌کند هم عملی به نفع یکی از دو گروه پیشین انجام داده است.

کنگره ایرانیان کانادا یک نهاد مدنی است که بنا به طبیعتش سیاسی نیز هست. وظیفه اول و بنیادین کنگره دفاع از منافع جامعه ایرانی کانادا است. این منافع در مواردی ممکن است در تضاد با منافع جمهوری اسلامی قرار بگیرد. و در جایی دیگر در تضاد با منافع دولت فدرال یا دولت‌های استانی و شهری یا احزاب سیاسی کانادا. هیئت مدیره کنگره موظف است بدون ترس از جمهوری اسلامی یا ترس از مخالفان جمهوری اسلامی تنها بر اساس منافع جامعه ایرانی کانادا تصمیم‌گیری کند. همین‌طور، موظف است با حفظ یک فاصله محترمانه از مراکز قدرت سیاسی کانادا رابطه‌ای دوستانه اما منتقدانه با آن‌ها در پیش گیرد.

در چند سال اخیر، سکان کنگره در دست گروهی ولایت‌مدار بود که خود را قیم جامعه و سیاست‌های حزبی خود را برتر از افکار میانگین جامعه می‌شمردند و کنگره را به ابزاری برای پیشبرد اهداف ایدئولوژیک خود تبدیل کرده بودند. این موضوع هم به شکل تحمیل موضع‌گیری‌های حزبی این گروه به کل جامعه ایرانی به‌ چشم می‌خورد و هم در موضع‌گیری‌های مطیعانه از سیاست‌های دولت استفان هارپر. درست در نقطه مقابل این گروه، یک اقلیت تفریط‌ گرا حضور دارد که با هر حرکتی که بوی سیاست بدهد مخالف است، به‌ ویژه اگر این حرکت شکلی از رودررویی با جمهوری اسلامی را به‌ خود بگیرد.

این تفریط به اندازه آن افراط برای جامعه نوپای ایرانی خطرناک است. سیاست‌وازدگی این گروه سر به زیر برف فرو بردن است با این توهم که اگر ما با جمهوری اسلامی کار نداشته باشیم جمهوری اسلامی هم با ما کار نخواهد داشت. اشتباه است اگر فکر کنیم جمهوری اسلامی تنها به سرکوب زنان و مردان ایرانی در داخل کشور قناعت می‌کند. این‌که دست جمهوری اسلامی از ایرانیان خارج کشور کوتاه شده است نتیجه تلاش‌های بسیاری کنشگران اجتماعی و سیاسی و هنرمندان و متفکران ایرانی در داخل و خارج کشور است که در طی چندین سال موفق شدند سرکوب‌های علنی جمهوری اسلامی در خارج کشور را مهار کنند. هنوز خاطره ترورهای هفتگی شخصیت‌های سیاسی و اجتماعی خارج از کشور از خاطره بسیاری از ما پاک نشده است. قتل دکتر شاپور بختیار، دکتر کاظم رجوی، و دکتر عبدالرحمان قاسملو تنها سه نمونه از صدها ترور بود که در آن روزهای سیاه انجام شدند. همین‌طور از خاطرمان نرفته که شهرنوش پارسی‌پور بعد از سخنرانی بی‌حجابش در کانادا وقتی به ایران بازگشت دستگیر و زندانی شد و دست آخر مجبور شد ـ تنها به جرم حجاب بر سر نداشتن ـ برای همیشه ایران را ترک کند. من بر این باورم که پیروزی جامعه مدنی ایران بر جمهوری اسلامی و نقطه پایان گذاشتن بر آن سال‌های تیره و تار قطعی است و بازگشت به آن دوران سیاه محال است. با این حال این را هم باور دارم که اعتبار و امنیت جامعه ایرانی خارج از کشور هنوز موضوعی شکننده است که اگر رسانه‌های نزدیک به جناح‌های جنگ ‌طلب غرب اراده کنند به‌ راحتی می‌توانند آن را درهم بشکنند. که اگر چنین شود باز باید شاهد کتک خوردن ایرانی‌ها در کوچه و خیابان‌های غرب باشیم و شاهد ایرانیانی که از ترس ملیت خود را پنهان می‌کردند.

بگذارید از جلسه‌ای که برای بزرگداشت خمینی برگزار شد مثال بیاورم. چنین جلساتی، اگر گسترش یابند، اعتبار و امنیت جامعه ایرانی کانادا را به‌خطر خواهد انداخت. این برنامه از سوی طیف گسترده‌ای از کنشگران سیاسی و اجتماعی ایران مورد مخالفت قرار گرفت. از استادان چپ‌گرای دانشگاه‌های تورونتو و یورک گرفته تا افراد و گروه‌های راست‌گرای جامعه ایرانی و حتا لابی اسرائیلی جنگ‌ طلب طرفدار دولت نتانیاهو و هواداران ایرانی‌اش. دو طیف افراط و تفریط‌ گرای ایرانی در برابر این برنامه موضع‌گیری‌های خودشان را داشتند. طیف افراط ‌گرا آن نامه سرگشاده کذایی را نوشت و خواستار صدور بیانیه از سوی هیئت مدیره‌ای که هنوز فرصتی برای برگزاری جلسه پیدا نکرده بود شد. و طیف تفریط ‌گرا همه کسانی که در این برنامه شرکت کرده بودند را یک کاسه کرد و طرفدار اسرائیل نامید و با این بهانه با هر حرکتی از سوی کنگره مخالفت می‌کند.

بیانیه دادن از دید گروه افراط ‌گرا اوج مبارزه با جمهوری اسلامی به ‌حساب می آید. من اشکالی در بیانیه دادن نمی‌بینم، اما مبارزه با جمهوری اسلامی را در صدور دو سه بیانیه در سال خلاصه کردن، دروغ بزرگی می‌بینم که کم از هیچ ‌کار نکردن گروه تفریط ‌گرا ندارد. توانایی‌های کنگره به‌مراتب بیشتر از صدور بیانیه‌هایی است که دو روز بعد در کنار میلیون‌ها بیانیه دیگر از این نوع فراموش خواهد شد. کنگره وظیفه ایجاد گفتگو و آموزش را در جامعه به عهده دارد. اکتفا کردن به صدور بیانیه در برابر آگاهی بخشی به جامعه مثل کشیدن شکل مار می‌ماند در برابر نوشتن کلمه آن. به‌ نظر من کنگره باید با تشکیل میزگردها و سمینارهایی با مضمون‌هایی از این قبیل به باز شدن در گفتگو در جامعه ایرانی کمک کند. نبود گفتگو یکی از بنیادی‌ترین مشکلات جامعه ایرانی چه در داخل و چه در خارج از کشور است. اگر چنین بیانیه‌ای مثل یک آب‌نبات چوبی در دست بچه‌ای شلوغ او را ساکت می‌کند چه بهتر هیئت مدیره این آب‌نبات را به‌دست آن جماعت بدهد تا خود فرصت یابد به کارهای بنیادینی که قولشان را داده برسد. بازبینی اساسنامه که ممکن است بتواند آن مرز بین حزب‌گرایی و سیاست را که در بالا صحبتش شد را مشخص کند یکی از مهم‌ترین این کارهاست.

در میان این دو قطب افراط ‌گرا و تفریط‌ گرا یک نیروی میانی ایستاده است که معتقد است کنگره یک نهاد مدنی است که مدافع منافع جامعه ایرانی کانادا است و برای رسیدن به این هدف هرجا لازم باشد وارد سیاست هم خواهد شد و نه از جمهوری اسلامی هراسی دارد و نه از رقیبان جمهوری اسلامی. این نیروی میانی بر این است که کنگره یک حزب سیاسی نیست. مبارزه با جمهوری اسلامی وظیفه کنشگران و سازمان‌ها و نهادهای سیاسی است نه کنگره. یک حزب سیاسی احتیاج به همگونی ایدئولوژیک و استراتژی مشترک بین اعضای خود دارد. جامعه ایرانی ـ و به تبع آن، کنگره ـ از چنین همگونی و اشتراکی برخوردار نیست. برعکس، جامعه ایرانی و کنگره به گونه‌گونی سیاسی، فرهنگی، قومی، و زبانی خود می‌بالد. اما کنگره موظف است در محدوده‌ای که جمهوری اسلامی منافع جامعه ایرانی کانادا را به‌خطر می‌اندازد از تمام امکانات خود برای رفع آن خطر استفاده کند.

مرز بین حزب‌گرایی و سیاست

جامعه ایرانی در انتخابات ۲۴ می، توانست با قاطعیت به حزب‌گرایی نه بگوید. قدم بعدی تعریف مرز بین حزب‌گرایی و سیاست است. من فکر نمی‌کنم هیچ ‌کس به اندازه جمهوری اسلامی از شکاف موجود در جامعه ایرانی کانادا استفاده ببرد و به ‌وسیله نفوذی‌های خود به آن دامن بزند. به‌ نظر من تعیین این مرز موثر‌ترین درمانی است که برای پر کردن این شکاف می‌توان متصور شد. باز به اعتقاد من، اگر چند تن افراد تندرو و افراطی حزب ‌گرایان را کنار بگذاریم، بقیه مشکلی ندارند که با حفظ اعتقادات ایدئولوژیک و سیاسی خود با این فرمول کلی کنار بیایند که کنگره نهادی غیرحزبی اما سیاسی است. به عبارت دیگر همه اعضای جامعه فارغ از اعتقادات سیاسی یا غیر سیاسی خود می‌توانند و باید در کنگره حضور پیدا کنند، تنها به این شرط که اعتقادات سیاسی ـ ایدئولوژیک خود را پشت در بگذارند و بعد وارد کنگره شوند.

تعیین مرز بین حزب‌گرایی و سیاست هم چندان کار دشواری نیست. در اولین قدم باید بر سر این واقعیت توافق کرد که وظیفه کنگره دفاع از منافع جامعه ایرانی کانادا است. آز آن پس ساده است که در هر مورد نگاه کنیم که آیا هر موضوعی به جامعه ایرانی کانادا مربوط می‌شود یا نه. اگر هست، کنگره باید به آن بپردازد، و اگر نیست آن را به احزاب و نهادهای سیاسی بسپارد. برای مثال سرکوب، دزدی، فحشا، رشوه‌خواری، تقلب، و اعدام هر روز بیش از روز پیش در جمهوری اسلامی صورت می‌گیرد. پرسش این است که آیا تلاش برای سرنگونی چنین رژیم فاسد و ضد انسانی وظیفه کنگره هست یا احزاب سیاسی؟ برای من ـ و احتمالا بسیاری از شما ـ پاسخ به این پرسش روشن است: هر نوع تلاش برای سرنگونی جمهوری اسلامی وظیفه احزاب سیاسی است نه کنگره چرا که کنگره ـ به‌ دلیل همان گونه‌گونی که صحبتش را کردم ـ در این زمینه نمی‌تواند قدم موثری بردارد، اما درگیر شدن با موضوع‌هایی مثل دستگیری و محاکمه غیر منصفانه مصطفا عزیزی در ایران و برگزاری بزرگداشت خمینی در تورونتو مستقیما به جامعه ایرانی و به کنگره مربوط می‌شود و شانه خالی کردن از زیر بار آن برای فرد فرد اعضای این جامعه زیان‌ بار است.

کنگره ایرانیان کانادا متعلق به همه ایرانیان است. پادشاهی ‌خواهان، کمونیست‌ها، غیر سیاسی‌ها، مجاهدین، و ملی‌گرایان به یک اندازه صاحب کنگره‌اند. آذری‌ها، آسوری‌ها، ارمنی‌ها، بلوچ‌ها، ترکمن‌ها، عرب‌ها، فارس‌ها، و کرد‌ها همان اندازه که ایرانی هستند به این کنگره تعلق دارند. بهایی‌ها، بی‌دین‌ها، سنی‌ها، شیعه‌ها، زرتشتی‌ها، مسیحی‌ها، و یهودی‌ها بی هیچ تفاوتی اعضای کنگره می‌توانند باشند. زن و مرد و ترانس‌ جندر و همجنس‌گرا و دگرجنس‌گرا همه می‌توانند برای ساختن جامعه نوپای ایرانی دست در دست هم بگذارند.

من تردید ندارم که اگر دو گروهی که در این چند سال رودرروی هم ایستادند بتوانند به ‌جای نفت بر آتش اختلافات پاشیدن به زمینه‌های مشترک‌شان فکر کنند خواهند توانست شکاف موجود در جامعه را ترمیم کنند و با این کار یک قدم واقعی و موثر در پس راندن جمهوری اسلامی بردارند.

*دکتر شهرام تابع محمدی، همکار شهروند، در زمینه های سینما، هنر، و سیاست می نویسد. او دارای فوق دکترای بازیافت فرآورده های پتروشیمی و استاد مهندسی شیمی در دانشگاه تورونتو و بنیانگذار جشنواره سینمای دیاسپورا در سال ۲۰۰۱ است.

shahramtabe@yahoo.ca

.