دوست شکمویی دارم به نام عباس، که در(اسن) آلمان زندگی می کند. چرا از میان اینهمه شهر، اسن   را انتخاب کرده لابد به دلیل اینکهEssen  به آلمانی یعنی خوردن!

عباس را هفته پیش اتفاقی در یکی از فروشگاه ها ملاقات کردم. بزنم به تخته، حسابی گوشت آورده بود و هفت هشت کیلویی چاق تر شده بود.

چاق سلامتی که تموم شد گفتم عباس یک خرده به خودت برس، این چه هیکلی است که بهم زده ای؟

با صدای بلند شروع کرد به خندیدن و گفت اتفاقا به خودم رسیده ام که اینجوری شده ام.

گفتم منظورم از به خودت رسیدن این بود که یک کمی وزن کم کنی و به فکر سلامتی ات باشی. با خنده و بی خیالی گفت: ماه رمضونی چاق شدم، دوباره لاغر میشم با تعجب گفتم معمولا مردم ماه رمضان لاغرمی شوند تو چاق شده ای؟

گفت راستش تقصیر مادرمه که روزه می گیره!eftar

از قیافه متعجبم متوجه شد که منظورش را نفهمیده ام بنا براین با قیافه ای خندان و با لحن کسی که از خودش دفاع می کند گفت: پیرزن بیچاره رو که نمی تونستم نصفه شبها تنهاش بذارم. ماشاءاله هزار ماشاءاله خوابش سنگینه و اگر ولش می کردم خواب می ماند و به عبادتش نمی رسید ….

ناچار ساعت رو کوک می کردم و می گذاشتم بالای سرخودم، بعد پا می شدم و بیدارش می کردم که سحری شو بخوره. ( در اینجا دستی به لب و لوچه اش مالید و گفت) : تو هم که میدونی مادرم چه دست پختی داره؟ غذاهایی می پزه که آدم می خواد انگشت هاشو بخوره باهاش. خب، بوی غذا که بلند می شد، زانوهای بنده هم شل می شد. ناچار می نشستم و باهاش سحری می خوردم، شنیده ام که ثواب هم داره!

البته توپ که در می رفت و اذان را که می گفتند، مادرم دیگه نمی خورد ولی من که می دونی نمی تونم روزه بگیرم، کاری به توپ و اذان و این حرف ها نداشتم … نم نمک تا ته غذاهارو می خوردم (و به حالت دفاع اضافه کرد) : برکت خدا رو که نمیشه دور ریخت!

صبح هم که می شد صبحانه و ظهر هم که می شد ناهار و .. حرفش را قطع کردم و گفتم اقلا می تونستی صبحانه نخوری دیگه …. با خنده گفت د نمی شد دیگه، خانمم روزه نمی گیره و صبح بلند می شد صبحانه شو بخوره و بره سرکار و اگر من تنهاش می گذاشتم و باهاش صبحانه نمی خوردم الم شنگه ای به پا می کرد که بیا و ببین، بعد چشمکی زد و گفت مسائل بین عروس و مادر شوهر رو می دونی که ….؟ جیغش بلند می شد: چطور بلدی مادرت رو ترو خشک کنی؟ نمیتونی یک ذره هم به من برسی و برام یک صبحانه مختصر درست کنی؟! بعد مظلومانه اضافه کرد:

به این دلیل، صبح زود باید می رفتم واسه خانمم نون شیرمال یا کنجدی تازه می گرفتم، و بوی نون تازه رو که می دونی چه پدری از آدم در میاره، میشه نخورد؟!

ناهار هم به همین ترتیب، مادرم که روزه بود و می خوابید بنابراین بنده مجبور بودم واسه خانمم غذایی حاضرکنم که وقتی از سرکاربرمی گرده فریادش نره به آسمون که: نمی تونستی چارتا دونه کتلت یا دو تا سیخ کباب درست کنی؟ و بدیهی است که نمی تونستم تنهاش بذارم و باهاش غذا نخورم.

بعد غروب می شد و مجبور بودم مادرم را در خوردن افطار همراهی کنم که هم تنها نباشه و دهانش به خوردن وابشه و هم من از ثواب افطاری خوردن بهره مند بشم! موقع شام خوردن مجبور بودم همسرم را در خوردن شام همراهی کنم که غذا بهش بچسبه و… و در نتیجه به این شکلی درآمده ام که ملاحظه می فرمائید، یک مربع مستطیل بزرگ ….

گفتم بمیرم برایت که چه فداکاری هایی کرده ای و چه زجرهایی کشیده ای! درست گفته اند که:

عبادت بجز خدمت خلق نیست ….!

 

چهارراهی که چراغش خراب است…

 

چشم انداز خبرهای خوش هسته ای باعث شده است که توی دل خیلی از ایرانی ها قند آب کنند.

بسیاری به این فکر افتاده اند که بروند در میدان آزادی جا بگیرند که وقتی پولهای بلوکه شده ایران آزاد شد و آوردند توی میدان آزادی تقسیم کنند، جای مناسبی داشته باشند!

شاید علت این تصور فرمایشات عباس عراقچی عضو ارشد تیم مذاکرات اتمی ایران باشد که گفت در صورت رسیدن به توافق جامع هسته‌ای، “در روز توافق تمامی تحریم‌های اقتصادی و مالی اتحادیه اروپا، آمریکا و شورای امنیت یکجا لغو می شود”.

خود من با وجود اینکه هنوز نمی دانم ۱۰۰ میلیارد دلار پول های مسدود شده ایران را همان روز لغو تحریم ها بین مردم تقسیم می کنند یا روز بعدش؟!، حساب کردم که ببینم چقدر گیرم می آید و به چه زخمی می توانم بزنم؟

۱۰۰ میلیارد را به ۸۰ میلیون تقسیم کردم، شد نفری ۱۲۵۰ دلار. اگر دلار را سرراست سه هزار تومان حساب کنیم، سهم هرکداممان می شود سه میلیون و۷۵۰ هزار تومن. پول زیادی نیست ولی بهتر از هیچی است!

توی شیش و بش این فکر بودم که با سه میلیون و هفتصد و پنجاه هزار تومن چه می توانم بکنم که جان کری غروب یک شنبه، رویاهایم را به هم ریخت. وی عصا هایش را کنار گذاشت، آمد پشت میکروفن و در سخنان کوتاهی گفت درست است که خیلی از مسائل بین ایران و پنج به اضافه یک حل شده، ولی هنوز پنجاه پنجاه هستیم و امکان شکست مذاکرات وجود دارد.

صبح دوشنبه همین هفته هم بی بی سی خبر داد که وزیر امورخارجه آمریکا در مورد سرسختی مطلق ایران در مذاکرات اتمی هشدار داده است.

خبرهای دیگری هم بود که دلخوشی هایم را کمرنگ کرد. احساس کردم سر چهارراهی گیرکرده ام که چراغ راهنمایی اش خراب است.

یاد آخرین فرمایشات رهبر ایران افتادم که قربانش بروم، انگشت سبابه اش را به علامت تهدید رو به آمریکا تکان تکان می داد و چند تا خط قرمز به خط قرمزهای قبلی اضافه کرد.

یاد حرف های قلنبه سلنبه آقای روحانی افتادم که با آن حالت روحانی که به خودش می گیرد می گفت باید اینطور بشود و باید آنطور بشود و اصلا یادش نبود که مثلا رئیس جمهور است و این بایدها را باید خودش انجام بدهد.

یاد اوباما افتادم که هنوز یکی به نعل می زند و یکی به میخ و گهگاه قورم قورم می کند که: اگر به توافق نرسیم وای وای وای …

یاد پنج به اضافه یک افتادم و راه حلی که یکی از آنها به تازگی پیشنهاد کرده است. پیشنهاد دهنده گفته است برای رسیدن به توافق، بهتر است “در توافقنامه یک چیزهائیش بین خودمان بماند!” و از بد شانسی مردم ایران دلشان می خواهد بدانند آن چیزهایی که قرار است بین خودشان بماند، چه چیزهایی است؟

تنها دلخوشی من و بقیه مردم این وسط، لبخندهای ظریف آقای ظریف است که هی می آید روی بالکن هتل و با خنده می گوید: درست میشه ایشالا…!

خدا کند چراغ های راهنمایی این چهارراه درست شود و ایرانی ها از سرگردانی نجات پیدا کنند.

 

اسباب کشی از روی حساب وکتاب…

 

جناب پورمحمدی وزیر دادگستری ایران درباره فسادهای ۱۲ هزار میلیارد تومانی و ۵۰ هزار میلیارد تومانی فروش قسمت‌هایی از منطقه آزاد قشم گفت: متهمان دستگیر و پرونده به دادگاه ارسال شده، اما بر سر قیمت زمین فروخته شده اختلاف وجود دارد.

و این به معنی این است که ممکن است میزان این فساد کمتر، یا بیشتر از این باشد.

متخصصان معتقدند همچنانکه برای هر استان بودجه عمرانی خاصی درنظرگرفته و تصویب می شود، باید میزان فساد و اختلاسی که می توان در هر ده و شهر و استان صورت داد نیز مشخص شود تا اهل فن! تکلیف خود را بدانند.

این متخصصان می گویند همه ابرقدرت های جهان برای بیست سال و سی سال آینده خود نیز برنامه دارند و حال که ما نیز تبدیل به یک ابرقدرت شده ایم، مقامات باید بدانند که اگر به عنوان مثال به فلان مقام در فلان شهر منصوب شدند، حداکثر چقدر می توانند اختلاس کنند و آن مبلغ به اسباب کشی کردن و رفتن به آن شهر می ارزد یا نه؟!

 

آمار غلط

 

مدیرکل ثبت احوال استان کرمانشاه اعلام کرده است که درکرمانشاه هر دو ساعت یک طلاق روی می دهد.

اگر این آمار درست باشد معنی اش این است که زن و شوهرها همانطور که نشسته اند سر سفره و غذایشان را می خورند، لحظه به لحظه به ساعت شان هم نگاه می کنند که ببینند کی نوبت شان می شود به محضر بروند و تقاضای طلاق کنند!

 

چنین کنند بزرگان …

 

خدا شاهده ما ملت در مضمون کوک کردن برای دیگران، رودست نداریم. آفتابه دزد ها را مسخره می کنیم و بهشون سرکوفت می زنیم که طرف بدبخته و درمانده است و از زور پیسی و بیچاره گی یک دله دزدی هایی می کنه و یک جورهایی زندگی اش را می گذرونه…

برای اونهایی هم که اهل دله دزدی نیستند، توی مایه های بالا و بین المللی کار می کنند و اگر قرار باشد چیزی کش بروند، یک دکل نفت را بالا می کشند، یک جور دیگر مضمون کوک می کنیم که:

یارو دستش که به دم گاوی بند شد، آش را با جاش بالا کشید. یا: جیب های این حضرات آنقدر بزرگه که شتر با بارش توش گم میشه و و و….

و آنقدر انصاف نداریم که بگیم بابا، کبوتر با کبوتر، باز با باز، کند همجنس با هم جنس پرواز. نمی شود شب آدم توی جمعی نشسته باشد که یکی شان همان روز سه هزار میلیارد تومان اختلاس کرده است و یکی دیگرشان دوازده هزار میلیارد تومان و او فقط یک اسکناس صد تومنی کش رفته باشد. آبروی آدم که می رود هیچ، آدم را با فضاحت و با اردنگی از جمع شان بیرون می کنند.

نمی شود که آدم یک مقام “سطل بالا” داشته باشد و همه کشور و احتمالا همه دنیا بشناسندش، بعد برود آفتابه بدزدد یا توی اتوبوس و مترو جیب بری کند …

ما ملت کی می خواهیم این چیزها را یاد بگیریم و بفهمیم، خدا می داند و بس!

 

*میرزا تقی خان، طنزپرداز و سریال نویس پیشکسوت، با سابقه ۵۰ سال طنزنویسی در توفیق، کشکیات، کاریکاتور، کیهان و تلویزیون از همکاران افتخاری شهروند است. از این نویسنده کتاب “آدم های زیادی” در سال ۲۰۱۳ منتشر شده است.