اینجا احساس می کنم یک انسان هستم

 

در افغانستان یا شما را به عنوان یک قوم می شناختند یا یک مذهب یا حزب سیاسی، ولی اینجا من احساس می کنم که واقعا یک انسان هستم و این بسیار برای شرایط روحی من مفید بوده است.

 

 

روز سوم ژوئن بود که با عبدالرحمن محمدی در خانه اش دیدار کردم. پیش تر او را بیرون در مرکز کانادایی پشتیبانی از قربانیان شکنجه ملاقات کرده بودم، چون خرابی آسانسور جلوی آمدنش به داخل را گرفته بود. او را فردی فروتن یافتم که با انرژی برای صلح و حقوق معلولان تلاش می کرد.

 

در خانه اش، که در آن به تنهایی و فرسنگ ها دور از همسر و فرزندانش زندگی می کرد، از او در مورد خودش سوال کردم.

ـ عبدالرحمن محمدی هستم، متولد ۱۳۴۸ شمسی برابر با ۱۹۶۹ میلادی. ده سال داشتم که پدرم را در تحولات افغانستان در زندان، از دست دادم. دوازده سالم بود که وقتی که در حال فرار بودیم برادر هشت ساله ام را تک تیراندازهای روس به گلوله بستند. نوزده، بیست ساله بودم که بعد از خارج شدن از مسجدی در پاکستان، هموطنانم که در زادگاهم پنجشیر با من مخالفت داشتند، مرا با گلوله زدند. چهل روز در شفاخانه بیهوش بودم، و وقتی که به هوش آمدم دیدم که پایم را قطع کرده اند. در دسامبر گذشته هم در شهر تورنتو تصادفا از ویلچر افتادم و پای دیگرم از سه جا شکست و عفونی شد، و در ماه فوریه آن هم قطع شد.

 

عبدالرحمان محمدی در سال های مختلف و صحنه هایی که برای صلح و حقوق معلولان شرکت داشته است

عبدالرحمان محمدی در سال های مختلف و صحنه هایی که برای صلح و حقوق معلولان شرکت داشته است

شما تلاش های بسیاری برای حقوق معلولان در افغانستان و جاهای دیگر کردید. چه کارهایی انجام دادید؟

ـ من بعد از گلوله خوردن در پاکستان که ذکر کردم، به جز چهل روز کُما شش ماه دیگر هم بستری بودم. بعد از آن به من زندگی جدیدی آموزش دادند، زندگی معلولیت را. یاد دادند که چه طور با ویلچر حرکت کنم، چه طور لباس بپوشم، و چه طور کارهای روزمره ام را انجام دهم. مثل یک کودک، من در بزرگسالی بار دیگر این کارها را یاد گرفتم. خانمم خیلی به من انگیزه داد و کمک کرد. به من گفت که تو نه تنها باید خودت را نجات بدهی، بلکه باید به معلولان دیگر هم کمک کنی. و حتی به کسانی که سالم هستند تو باید آگاهی بدهی که معلول نشوند ـ یعنی از جنگ و خشونت دوری بکنند، فریب کسی را نخورند، و در گروه های نظامی استخدام نشوند.

دو سال طول کشید که من زندگی جدیدم را یاد بگیرم. بعد از آن با دوستان آسایشگاهم دیدار کردیم و من انگیزه ای که خانمم به من داده بود را با آنها قسمت کردم. سرانجام در سال ۱۹۹۲ بر اثر پیشنهاد و توافق معلولان افغانستان و نماینده هایشان، مرا به عنوان مسئول انجمن معلولان افغانستان انتخاب کردند و این انتخاب به امضای رئیس جمهور وقت افغانستان رسید. در آنجا اول به آموزش و تعلیم معلولان پرداختیم، بعد به ورزششان، و بعد برای آنهایی که توانایی داشتند کار. تا حد توان ما کمک کردیم.

در آن زمان ما از جوانان می خواستیم که در مورد سلامتی شان آگاهی پیدا کنند و جان خود را حفظ کنند. کسانی که جنگ را رهبری می کردند از این خوششان نیامد و مرا برای پانزده روز در زندان استخبارات افغانستان به عنوان زندانی سیاسی زندانی کردند. تا اینکه رئیس جمهور آگاهی پیدا کرد که من بندی هستم، دستیار خود را فرستاد مرا از زندان رها کردند. زندانی شدن من هم غیر قانونی بود، علیه من هیچ مدرکی نبود. من فقط می خواستم که از حقوق افراد دارای معلولیت دفاع کنم و به جوانان آگاهی بدهم که قدر جان و سلامت خود را بدانند و از جنگ دوری کنند.

بعد از اینکه رها شدم طالبان آمدند. من به آنها هم پیشنهاد کردم که جنگ نباشد و صلح شود. به جنگجویان طالبان در مورد صلح آگاهی می دادم. آن ها هم مرا به مدت هفده، هیجده روز در یک زندان بسیار مخوف بندی کردند و بسیار شکنجه دادند. بالاخره بر اثر پادرمیانی صلیب سرخ به علت بیماری من رها شدم و تعهد دادم که دیگر در افغانستان نباشم. چهار سال را با خانواده در کشورهای مختلف، از جمله پاکستان، ایران، تاجیکستان و روسیه در تبعید بودم تا سال ۲۰۰۱ که شرایط تغییر کرد و برگشتم. با مشورت معلولان در افغانستان برای صلح، برای زندگی بهتر برای افراد دارای معلولیت، و برای دست کشیدن جنگجویانی که فریب خورده بودند شروع به کار کردم. با این پیام صلح و امنیت همه ی افغانستان را گشتم و به کشورهای مختلف منطقه هم سفر کردم. به ترکیه، بلغارستان و یونان هم رفتم و از آنجا به ایتالیا و اسپانیا و کشورهای دیگر اروپایی. در مجموع من به ۶۳ کشور جهان برای این کار سفر کرده ام.

در افغانستان ورزش های پارالمپیک را هم فعال ساختم. در پی مجمع عمومی سال ۲۰۰۴ در قاهره، افغانستان برای اولین بار عضو پارالمپیک جهانی شد. در همان سال، بعد از یک ماه تمرین با ورزشکاران تیم افغانستان در اسلو نروژ، در پارالمپیک آتن با دو ورزشکار و چهار نفر هیئت شرکت کردیم. با آنکه دست آوردی نداشتیم، توانستیم افغانستان را نمایندگی کنیم. در بازی های پاراآسیایی ۲۰۰۶ مالزی هم شرکت کردیم و همین طور در پارالمپیک ۲۰۰۸ پکن.

به همراه افراد دیگر دارای معلولیت به فعالیت هایمان در مورد حقوقمان هم ادامه می دادیم. هروقت می دیدیم حق ما ضایع می شود تظاهرات می کردیم و از راه مدنی پیگیری می کردیم. ما از حقوق خود، که هم در قانون اساسی افغانستان و هم در کنوانسیون بین المللی حقوق معلولان که دولت افغانستان آن را امضا کرده آمده محروم بودیم. متاسفانه در افغانستان از مردم غریب و فقیر که سواد کافی ندارند سوءاستفاده می کنند و مجبور می کنند برای معاش خانواده ی خود به جنگ بروند و وقتی کسی معلول یا کشته شد او را به امان خدا رها می کنند. به طور مثال، ما نمی توانستیم از وسایل رفت و آمد عمومی استفاده کنیم چون هیچ اتوبوسی نمی توانست ویلچر را سوار کند. همچنین در مورد بهداشت و آموزش موانع بسیاری سر راه ما بود. حقوق معلولان افغانستان هم بسیار ناچیز بود، ماهانه ده دلار بود. تلاش کردیم و توانستیم آن را افزایش دهیم.

مسئولان افغانستان این فعالیت ها را نتوانستند تحمل کنند و من را بار دیگر زندانی کردند. بعد از سه ماه محکمه به من برائت داد و من رها شدم. ولی مجبور شدم افغانستان را ترک کنم. آمدم به کانادا که از این طریق صدای خود را به جامعه ی جهانی برسانم. از وقتی آمده ام اینجا بسیار حمایت می شوم و هیچ گونه تبعیض یا نامهربانی ندیده ام. از این بابت بسیار از دولت کانادا سپاسگزار هستم. در افغانستان یا شما را به عنوان یک قوم می شناختند یا یک مذهب یا حزب سیاسی، ولی اینجا من احساس می کنم که واقعا یک انسان هستم و این بسیار برای شرایط روحی من مفید بوده است. امیدوارم که در آینده سیاستمداران افغانستان هم مثل کانادا از تفرقه، تعصب و تبعیض دوری کنند و کشور خود را بسازند.

من تصمیم دارم که پیام عدالت خواهی خود را روی ویلچر خود به همه ی پایتخت های جهان ببرم. می خواهم که صدای معلولان، قربانیان، زندانیان و خبرنگاران را به گوش جامعه ی جهانی و به خصوص رئیس جمهور افغانستان، دکتر اشرف غنی، برسانم. او می داند که هر انسان چه حقوقی دارد، و باید حقوق انسانها را در افغانستان در نظر بگیرد. در این مبارزه ی عدالت خواهانه، خواسته ی من نیست که کسی اعدام یا زندانی شود، ولی حداقل می خواهم که این فرهنگ جا بیافتد که مردم از طریق مبارزه ی مسالمت آمیز مانند من صدای خود را بلند کنند، نه از طریق جنگ و خشونت.

 

شما به روستاهای مختلف افغانستان سفر کردید. در این سفرها چه چیزی با مردم در میان گذاشتید؟

ـ من به آنها می گفتم که جنگ چرا؟ الان در افغانستان ۳۷ سال است که جنگ است. سیاستمداران افغانستان مدام مردم را به سوی جنگ سوق می دهند. می گفتم که اگر این جنگ مقدس است و واقعا برای نجات انسانهاست، چرا جنگ سالاران برادران و فرزندان و اعضای خانواده ی خود را به جنگیدن نمی فرستند؟ می گفتم که قدر سلامتیتان را بدانید، درس بخوانید، کار بکنید. اگر شما از یک جنایتکار حمایت نکنی، من هم نکنم، دیگری هم نکند، او توسط چه کسی جنگ می کند؟ امروز ما می بینیم کسانی که در افغانستان سال ها با کمک روس ها مردم را کشتند، نه تنها پوزش نمی خواهند، بلکه می گویند که ما خوب کردیم که مردم را کشتیم.

من حداقل می خواهم که به جهانیان آگاهی بدهم که پولهایتان را اگر مصرف می کنید در افغانستان، دقیق و با نظارت پولتان را به مصرف برسانید. ببینید پولتان کجا می رود. از این سو شما پول می دهید، از آن سو سیاستمداران افغانستان پول را به حساب بانکی خود واریز می کنند. هیچ کمکی به مردم نمی رسد.

 

دولت کانادا هم در جنگ افغانستان نقش داشت. این نقش را شما چطور ارزیابی می کنید؟

دولت کانادا بیشتر از جنگ در ساختن مدرسه و بیمارستان و پروژهای عام المنفعه ی دیگر شرکت داشت. اگر هم نظامیانشان بودند برای تامین امنیت خود را قربانی کردند. در نهایت مردم افغانستان از دولت کانادا و به خصوص نظامیانش خوش است، و من هم سپاسگزاری می کنم.

 

شما در جنبش معلولان افغانستان نقشی راهبردی داشتید، ولی هنوز هم با مردم افغانستان از طریق شبکه های اجتماعی در تماس هستید. بدون شما این جنبش به کدام جهت در حرکت است؟

ـ آنها می گویند که ما فعلا سقوط کرده ایم. کسی نه صدای ما را می شنود و نه اهمیتی می دهد. می گویند فعالیت های ما کمرنگ شده است و حتی نزدیک به صفر است، با اینکه ما پیشتر خیلی رشد کرده بودیم. هیچ کس توجه ندارد، مسئولان افغانستان هم فقط به فکر جیب خود و خانواده ی خود هستنند. به فکر مردم غریب افغانستان و به خصوص افراد دارای معلولیت کسی نیست.

ضمنا من قابل یادآوری می دانم که در یک مصاحبه در سال ۲۰۱۲ من از احمدضیاء مسعود انتقاد داشتم، ولی به دلیل اینکه مصاحبه به زبان انگلیسی بود سوءتفاهمی پیش آمد و خبرنگار به جای نام او نام برادرش احمدشاه مسعود را نوشت. من معذرت می خواهم، و از شما می خواهم که این را یادآوری کنید.

 

شما به ۶۳ کشور مسافرت کردید. از صحبت های شما در این کشورها چه طور و توسط چه کسانی استقبال شد؟

ـ من در کنفرانس هایی شرکت می کردم که در آن مردم صلح دوستی که واقعا به آینده ای صلح آمیز برای انسان ها باور دارند مرا بسیار تشویق می کردند، ولی یک چیز را هم تذکر می دادند؛ می گفتند که از صلح به دست جنگجویان پولی نمی رسد. جنگ برای جنگ سالاران منفعت دارد و این مبارزه را دشوار می سازد، ولی شما کوشش کنید؛ اگر در هر سفرتان ده نفر را هم بتوانید متقاعد کنید که رو به صلح بیاورند این پیروزی شماست. پس ناامید نشوید و راهتان را ادامه دهید. آنها بسیار به من امید دادند که به نمایندگی از همه ی کسانی که واقعا ظلم دیده اند و رنج می کشند این پیام را برسانم. اگر کسی شنید یا نشنید، کار خودش است. ما وظیفه ی انسانی خود را انجام می دهیم.

 

شما قصد دارید یک نامه هم به رئیس جمهور افغانستان، آقای اشرف غنی، بنویسید. از ایشان چه درخواست مشخصی دارید؟

ـ درخواست من عدالت است. من از رئیس جمهور می خواهم که یک دادگاه سازمان دهد که مردم ظلم دیده ی افغانستان بتوانند شکایت خود را به آن برسانند. یا به همین دادگاه موجود تذکر داده شود که به شکایت مردم عاجل و بی طرفانه رسیدگی شود. پیام من به رئیس جمهور همین است. از ایشان نه پول می خواهم، نه مقامی می خواهم، نه زمین، نه هیچ چیز دیگری. فقط عدالت می خواهم. پدر مرا کی کشت؟ برادر مرا کی کشت؟ مردم ما را کی کشت؟ وطن ما را کی خراب کرد؟ و افغانستان چرا امروز فاسدترین کشور دنیاست؟ چهار میلیون انسان به خاطر آزادی افغانستان کشته شده اند. چهار میلیون! این ها را کی کشت؟ حداقل باید پرسان شود. یک آدم در افغانستان امید ندارد که صبح که از خانه بیرون می رود شب زنده برگردد. ما می خواهیم که به این تراژدی پایان داده شود.

هرکس آمد در افغانستان با زور تفنگ به مقصد خود رسید، برای رسیدن به این مقصد مردم را کشت، آمد قدرت گرفت، صاحب ثروت شد، به شهرت رسید، و هیچ کس از او پرسان نکرد چرا. ما همین را می خواهیم. ما نمی خواهیم کسی اعدام شود. حداقل یک معذرت بخواهند. بگویند که ما اشتباه کردیم که در آینده این درس شود برای دیگران که به مردم ظلم نکنند، شکنجه نکنند، تجاوز نکنند، زندانی نکنند. خود مرا بارها کتک زدند و دست هایم را شوک الکتریکی دادند. شما نگاه کنید: پشت سرم، پس شانه ام جای شکنجه هست. شکنجه ی روحی، روانی، جسمی. این ها مرا شکنجه دادند. نه تنها من، بلکه هزاران انسان دیگر.

 

در تلاش هایی که برای صلح در افغانستان می شود، اغلب از عفو کردن طالبان و دیگر جنگجویان یاد می شود. نظر شما در این مورد چیست؟

ـ من بر این باور هستم که تا زمانی که عدالت نیاید، صلح نمی آید. باید کسانی که به مردم ظلم کرده اند، بر علیه شان شواهدی هست، و شاکی دارند طبق قانون محاکمه شوند. من فقط از حق خودم گذشتم، حاضر نیستم کسی به خاطر من، برادرم، پدرم یا بربادی خانواده ام اعدام شود. دیگران خودشان می دانند. ولی باید حداقل بخشی از پولهایی که با جنگیدن و کشتن مردم جمع کرده اند خرج بیمارستان و آسایشگاه و مصارف عام المنفعه ی دیگر شود و به مردم پس داده شود. این پول ها کجاست؟ همه می دانند که این پول ها در حساب های خارجی است.

من می خواهم به عنوان اعتراض به دادگاه لاهه بروم. تا صدای مرا نشنوند آنجا روی ویلچر خود تحصن می کنم. غذا نمی خورم و آب هم نمی نوشم تا کسی از آن دادگاه شکایت مرا بگیرد. می خواهم از کسانی که پدرم را کشتند شکایت کنم. من اسناد دارم. کسی که مرتکب این جنایت شده خودش اقرار کرده که ما پنج هزار نفر را در یک قبر دست جمعی انداختیم و کشتیم. پنج هزار زندانی از جمله پدر من را در یک شب زنده به گور کردند. من در پارلمان کانادا در اتاوا هم اعتراض کردم و صدایم را برای دنیا بلند کردم. همین طور در سیدنی و واشنگتن و برلین و شهرهای دیگر. در افغانستان هم مردم تظاهرات کردند و عدالت خواستند ولی کسی صدایشان را نشنید، اما بیرون از افغانستان مطبوعات صدای ما را می شنود.

 

 

*آرش غیاثی کارآموز مرکز کانادایی پشتیبانی از قربانیان شکنجه و دانشجوی حقوق در دانشگاه ییل است.

 

این گفت وگو برای شیوایی و اختصار ویرایش شده است.