زنده یاد منصور کوشان

زنده یاد منصور کوشان

 

هنوز به پرسشی فکر می‌کنم که کودکی از من پرسیده و در ذهن پاسخی درخور و قابل فهم برای او نداشتم. اما چنان مرا درگیر پرسش خود کرده این کودک، که باوجود چند روز فرصت هنوز نتوانسته‌ام آن را به صورت یک جستار بر کاغذ بیاورم. قول داده‌ام و بی‌‌تردید تا هفته آینده اگر گردش چرخ گردون اتفاق نامنتظره‌ای را رقم نزند، جستاری که برآمد پرسش کودکی است کمتر از ده سال را برای دوستان علاقمند منتشر خواهم کرد.

اما تا آن زمان، این روزها که مهاجرت و تبعید خبر اول رسانه‌های جهان است، آمیزه‌ای از تبعید و ادبیات که جدا از هستی انسان نیستند را از نوشته‌های زنده‌یاد منصور کوشان برگزیده‌ام تا از این منظر با تبعید آشنا شویم. کتک خوردن با باتوم، گاز اشک‌آور، مرگ بر امواج مدیترانه، بیماری در راه‌های کوهستانی اروپا و … همه قطره‌ای است از دریای رنج تبعیدیان؛ تبعیدیان تاریخ که من و شاید شما هم گوشه‌ای از آن را آفریده‌ایم.

متن انتخاب شده یکی از سخنرانی‌های منصور است در سمینار “ادبیات در تبعید”.

عباس شکری

تبعید یا مهاجرت اجباری پدیده‌ی جدیدی نیست. در تمام دوران‌های تاریخ، انسان با مسئله‌ی تبعید درگیر بوده است. مهاجرت‌های گروهی و گاه قبیله‌ای به ‌دلیل تهاجم‌ها و استکبار حاکمان، دگرگونی‌های بزرگی در ساختارهای سیاسی اقتصادی جامعه‌های گوناگون به وجود آورده‌اند. اغلب تبعید‌ها و یا حتا مهاجرت‌های اختیاری به‌ دلیل تفاوت عقیده میان حاکمان سیاسی و مردم اتفاق افتاده‌اند. همیشه گونه‌ای تفاوت اندیشه وجود داشته است. به ‌نظر می‌رسد بنیادِ شکل‌گیری افسانه‌ی آفرینش ریشه‌ی خود را از ناگزیریِ تبعید اجباری به ‌دست آورده است.

مطالعه‌ی سِفر پیدایش فصلِ نخستینِ کتاب مقدس یا عهد عتیق نشان می‌دهد “آدم” و “حوا” به‌ دلیل آگاهی بر وضعیت موجود از فردوس برین تبعید شده‌اند. باور این افسانه به ‌ما یادآور می‌شود که انسان و یا به ‌طور کلی هستی و موقعیتِ جهانِ امروز، بر اساس تبعید شکل گرفته است. امری که آگاهی از آن نشان می‌دهد به ‌گونه‌ای نامحسوس، مسئولیت و وظیفه‌ی سنگینی بر دوش انسان تبعیدی قرار دارد. انگار این انسان تبعیدی است که ناگزیر است جهان را دگرگون کند و از نو بسازد.

بدیهی است که اگر افسانه‌ی آفرینش را بپذیریم و هم‌ چنین بپذیریم که مسئولیتِ کل جهان – و یا ساده‌تر بگوییم کره‌ی زمین- بر دوش آدم و حوا بوده است، پس مسئولیت ساخت سرزمین هر تبعیدی هم به ‌دوش او است.

می‌خواهم از نقشِ شاعران، نویسندگان و به ‌طور کلی آفرینش‌گرانِ فرهنگ و هنر در تبعید صحبت کنم، بدون آن که بخواهم مسئولیت و وظیفه‌ی مهاجران دیگر و شهروندانِ سرزمینِ میزبانِ تبعیدی را نادیده بگیرم. مهاجران دیگر و شهروندان میزبان را نمی‌توان نادیده گرفت چرا که بدون وجود آنان نقشِ آفرینش‌گران فرهنگ و هنر اگر گم و محو نشود، دست ‌کم بسیار بی‌رنگ خواهد شد.

مخاطبانِ نخستینِ آفرینش‌گرانِ در تبعید، مهاجران و شهروندانِ سرزمین میزبان خواهند بود. اگر آنان به ‌سهم خود احساس مسئولیت نکنند، بدیهی است که امکان رشد و گسترش فرهنگ کاستی می‌یابد و در واقع فرهنگِ حاکم، فرهنگِ خودکامه‌گان، قدرتمندان و زورگویان، که عاملان تبعید و مهاجرت هستند روز‌ به روز تواناتر و جسورتر خواهد شد و مانع رشد جهان به ‌سوی آزادی، صلح و برابری می‌شود.

شاعران و نویسندگان و هنرمندان در تبعید محافظانِ راستین فرهنگی هستند که در آن رشد طبیعی و سازنده‌ی انسان مستتر است. اینان با حفظِ میراث خود و دریافت‌های نوین، بویژه در هم‌زیستی با فرهنگ سرزمین میزبان، نه ‌تنها فرهنگ خود را پویا و فعال نگه می‌دارند که راه‌های نوین و جلوه‌های جدیدی را بر آن می‌افزایند

زنده یاد منصور کوشان

زنده یاد منصور کوشان

.

اگر انسان‌ها حلقه‌های به‌ هم تنیده‌ی تمدن امروزند و بدون حضور یک‌دیگر احساس بودن در خلأ می‌کنند و زندگی‌ خود را در جهانی بی‌شکل می‌بینند، آفرینشگران فرهنگ و ادب و هنر تار و پود استحکام حلقه‌ها و تضمین پویایی‌ جهانی متشکل هستند.

رشد فرهنگ‌ها متضمن برخورد، پژوهش و باز‌آفرینی‌ِ آداب و رسم‌ها و سنت‌ها در بستر جامعه‌ای زنده و فعال خواهد بود. بنابراین هرگاه فردی از بستر اجتماعیِ خود به دلایل گوناگونی دور بیفتد، نه ‌تنها نمی‌تواند در این پویایی مفید باشد، که ممکن است به‌ مرور زمان، به ‌دلیل دور شدن از ریشه و اصلیت خود، عامل بازدارنده گردد. بنابراین برای دست یافتن به‌ بستر فعال و پویا و دور شدن از بازدارنده‌ها، لازم است که انسان‌های آگاه و متعهد در این امر مهم بکوشند و وضعیت‌های لازم را تا حد ممکن فراهم آورند.

یکی از شاخص‌ترین گروه‌های مؤثر در رشد و گسترش فرهنگ، مهاجران هستند. مهاجران چون به ‌دلیل‌های گوناگون سیاسی، اقتصادی و … از جامعه‌ی خود جدا می‌شوند، هم می‌توانند عامل رشد فرهنگ خود و میزبانشان باشند و هم بازدارنده. بدیهی است که اگر وضعیت اجتماعی بروز و رشد فرهنگ مهاجر در سرزمین میزبان وجود داشته باشد، هر دو گروه از هم‌زیستی و تفاهم دو فرهنگ به ‌دست‌آوردهای درخشانی می‌رسند. اما اگر این وضعیت مهیا نباشد، نه تنها مهاجر موقعیت دریافت فرهنگ میزبان را از دست خواهد داد که با کناره‌گیری و انزوای خود، امکان دریافت میزبان را هم خواهد گرفت.

به بیان دیگر، مهاجران و شهروندانِ سرزمین میزبان پل‌های ارتباطی و عاملان رشد و گسترش ادبیات و هنری هستند که وسیله‌ی شاعران، نویسندگان و هنرمندان تولید می‌شود. روی این نکته از این رو تکیه می‌کنم که هر آفرینش‌گری در سرزمین خود و در حیطه‌ی زبان مادری خود، مخاطبان بالقوه خواهد داشت و اگر وضعیت ناگواری مانند حکومت‌های استبدادی و دیکتاتوری وجود نداشته باشد، آفرینش و تولید آنان بستر طبیعی خود را می‌یابد و در فرهنگ روزگار خود مؤثر خواهد بود، در صورتی که این موقعیت در تبعید وجود ندارد و یا بسیار کم‌رنگ است.

اکنون با توجه به این مقدمه اجازه می‌خواهم صحبتم را پیرامون “نقش تبعید در ادبیات” دنبال کنم.

از آن‌ جا که ایرانی هستم و در سرزمین نروژ زندگی می‌کنم و یا چون در نشست امروز همه‌ی ما ایرانی و نروژی هستیم، بد نیست به ‌دو نویسنده‌ای اشاره کنم که بخش مهمی از زندگی‌ خود را در تبعید گذراندند و اثرهایی آفریدند که تأثیر بزرگی در ادبیات سرزمین خود و ادبیات جهان گذاشت. این دو نویسنده را همه‌ی شما می‌شناسید و به‌ یقین نوشته‌های آنان را خوانده‌اید و ضرورتی ندارد که در این فرصت کوتاه من به‌ اثرهای آنان بپردازم.

صادق هدایت شاهکار خود رمان بوف کور و بسیاری از داستان‌های دیگرش را در دوران زندگی در فرانسه و هند نوشت و هنریک ایبسن بسیاری از به‌ترین اثرهایش را که از شاهکارهای نمایش‌نامه‌نویسی جهان بشمار می‌روند در ایتالیا و آلمان. البته هم هدایت و هم ایبسن به ‌دلیل وضعیت اجتماعی ناگوار، در واقع تبعیدی‌های خود خواسته بودند. آنان ناگزیر شده بودند که برای رهایی از جانِ آفرینشی‌ خود مهاجرت کنند. از این‌ رو موقعیت آنان با موقعیت نویسنده‌ای که ناگزیر به ‌ترک وطنش برای رهایی از جان جسمی و جان آفرینشیِ خود شده است، چندان متفاوت نیست. اگر چه تأثیر آن را در ادبیات و فرهنگ سرزمین‌های خود نمی‌توان نادیده گرفت. پس از آن ‌جا که بحث من پیرامونِ “نقش تبعید در ادبیات” است، با این پرسش صحبت‌هایم را ادامه می‌دهم:

“اگر صادق هدایت و هنریک ایبسن و یا دیگر شاعران و نویسندگان ناگزیر به‌ ترک وطن خود نشده بودند، اثرهای آنان به ‌همین شیوه و محتوا که امروز در اختیار ما قرار دارد، نوشته می‌شد؟”

پرسش بسیار سختی است. دست کم پاسخ آن برای من که فقط شاعر و نویسنده‌ام و نه یک پژوهشگر و یا جامعه‌شناس ساده نیست. اما می‌کوشم با تکیه به مطالعه‌ی اثرهای آفرینش‌گرانی که روزگاری را در تبعید گذرانده‌اند و تجربه‌ی اندکم از زندگی در تبعید، شمه‌ای از دریافت‌هایم را به ‌شما ارائه دهم.

من بر این گمانم که تبعید نقش بسیار مؤثری در آفرینش اثرهای شاعران و نویسندگان داشته است.

(اجازه بدهید که به ‌دلیل کمی وقت و دور نشدن از محور بحث سمینار به مقوله‌های دیگر چون تأثیر تبعید در اثرهای موسیقیدان‌ها، نقاش‌ها، مجسمه‌ساز‌ها، فیلم‌سازها و دیگر آفرینش‌گران بگذریم. هم‌ چنین اجازه بدهید بررسی‌ تفاوت‌های این نقش در دوران‌های مختلف و در اثرهای شاعران و نویسندگان گوناگون را به‌ فرصتی دیگر واگزار کنیم.)

ساختار رمان بوف کور نوشته‌ی صادق هدایت و یا نمایش‌نامه‌ی پرگینت نوشته ی هنریک ایبسن به‌ ما نشان می‌دهد که جهان‌بینی‌ِ حاکم بر اثرهایشان ناشی از تقابل و هم‌زیستی‌ دوگانه‌ی فرهنگ نویسندگان آن‌ها و سرزمین میزبان است. دور شدن از اخلاق‌ها و یا ویژگی‌های بومی که به ‌طور طبیعی محدودیت‌هایی را ایجاد می‌کنند و دگرگونی در ساختار بنیادیِ آنان، یکی از شاخص‌های درخشان تأثیر زندگی در تبعید است. چشم‌انداز و یا موقعیتی را که هدایت و ایبسن برای آینده‌ی شخصیت‌های اثرهای خود فراهم می‌کنند – که به ‌طبع آینده‌ی همه‌ی انسان‌ها را در برمی‌گیرد- حاکی از شناخت و آگاهی از زندگی‌های گوناگون و وضعیت‌های متفاوتی است که در آن قرار گرفته‌اند و با همه‌ی وجود تجربه کرده‌اند.

نگاه و جست ‌و ‌جوی انسان تبعیدی و یا مهاجر، به ‌مراتب عمیق‌تر و تواناتر از نگاه و جست ‌و جوی شهروند بومی و یا حتا جهانگرد خواهد بود. انسان تبعیدی با توجه به‌ بینش، آگاهی و تکیه به ‌فرهنگ خود جست‌ و‌ جوگر لایه‌های پنهانِ فرهنگِ میزبان است. انسان تبعیدی ناخواسته آن ‌چه را می‌بیند و بیش‌تر در می‌یابد که یا وجه‌های مشترک با فرهنگ خود دارد و یا در تضاد با آن قرار گرفته است. همین امر هم سبب دریافت و شناخت او از مسایل پیرامونی‌اش به‌ گونه‌ی دیگری می‌شود. به بیان دیگر از این منظر می‌توانیم به ‌نظریه‌ی ویکتور اشکولوفسکی در بحث “آشنازدایی” برسیم. اگر شهروند بومی به ‌دلیلِ عادت قادر نیست همه چیز را آگاهانه بنگرد و یا از آن برداشت نو داشته باشد، برای انسان تبعیدی به‌ طور عادی و طبیعی این اتفاق هر روز و هر بار می‌افتد.

انسان تبعیدی مدام در حال “شوک” است و بدیهی است که این کنش در او واکنش‌های ویژه‌ای ایجاد می‌کند. حال در نظر بگیرید که انسان تبعیدی و یا مهاجر شاعر یا نویسنده باشد. انسانی که به ‌دلیل ویژگی‌هایش به ‌مراتب حساس‌تر از دیگران است. مهم‌تر این که وقتی انسان تبعیدی شاعر و یا نویسنده است، هر کنشی در او واکنشی ایجاد می‌کند که تأثیر مستقیم در آفرینش او می‌گذارد و در نهایت یک کنش عمومی می‌شود. یعنی همان اتفاقی که اثرهای هدایت و ایبسن هم در فرهنگ سرزمین خود ایجاد کردند و هم در فرهنگ جهان. این سخن البته به‌این معنا نیست که تنها از این رو اثرهای نویسندگان و شاعران غنی‌تر و یا مؤثرتر در فرهنگ جهان خواهد بود.

بی‌گمان نقش همه‌ی آفرینش‌گران کم و بیش یک ‌سان است. آنان همان‌ طور که اشاره کردم تار و پودهایِ استحکامِ حلقه‌هایِ فرهنگ‌ها و تمدن‌ها هستند که بدنه‌ی اصلی‌ آن را انسان‌ها تشکیل می‌دهند. مرادم از این نظر این است که توجه بیش‌تری به‌ نقشِ ویژه‌ی ادبیات در تبعید داشته باشیم. به ‌ویژه آن زمان که شاعران و نویسندگانِ تبعیدی، در تبعیدِ خود خواسته چون هدایت و ایبسن نیستند و در نتیجه نمی‌توانند نوشته‌های خود را در سرزمین خود منتشر کنند و یا به ‌دست خوانندگانشان برسانند. در واقع اگر هدایت و ایبسن از سرزمین خود، از بستر فرهنگ خود، از خانواده و هموطنان خود دور افتاده بودند، کم و بیش این امکان وجود داشت که خوانندگان، اثرهایشان را بخوانند، اما در وضعیت تفاوت، مثل روزگاری که امروز بیش‌تر ما نویسندگان شناخته شده‌ی ایران در آن قرار گرفته‌ایم و یا در چند دهه‌ی گذشته اغلب نویسندگان کشورهای آمریکای لاتین گرفتار آن بودند، شاعر و نویسنده نه‌ تنها از سرزمین خود رانده و تبعید شده است که خوانندگانش را هم از او گرفته‌اند.

چه تراژدی از این سنگین‌تر که خوانندگانِ شاعر و نویسنده‌ای را از او بگیرند؟ چه ‌گونه و با چه امیدی چنین شاعر و نویسنده‌ی تبعیدی باید رنجِ نوشتن و آفرینش را بر خود هموار کند؟ به ‌نظر بسیار سخت و نومید کننده است. به ویژه زمانی که مهاجران هم‌وطن و یا شهروندان سرزمین میزبان هم عنایتی به ‌او نداشته باشند.

به ‌گمان من غنای فرهنگ سرزمین‌هایی چون فرانسه و به ‌ویژه پویایی و فعال بودن و به ‌وجود آمدن نگرش‌های نوین و سبک‌ها و مکتب‌های جدید در آن را نمی‌توان منفک از داد و ستد مدام با فرهنگ‌های بیگانه بررسی کرد. فرهنگ مهاجر و میزبان هر چه غنی‌تر باشند تأثیر شگرف‌تری بر روی هم می‌گذارند. هم چنین نمی‌توان نقش ویژه‌ی تبعید را در شاعران و نویسندگان تبعیدی‌ِ کشورهای آمریکای لاتین نادیده گرفت. تأثیر متقابل هر دو، هم تأثیر فرهنگ میزبان و هم تأثیر فرهنگ تبعیدی، در این گروه از نویسندگان امروز برای تمام جامعه‌ی اهل ادبیات روشن است. غنای فرهنگ سرخ‌پوستی و یا سرزمین‌های آمریکای لاتین در همزیستی‌های دراز مدت در کشورهای دیگر، به ‌ویژه اروپا و یا آمریکا سرانجام ادبیات “رئالیسم جادویی” را به‌ وجود آورد که نقش و تأثیر آن امروز برای همه‌گان آشکار است.

امروز ده‌ها شاعر و نویسنده‌ی ایرانی در سرزمین‌های گوناگون در تبعید به‌ سر می‌برند. معنای آن این است که حکومت موجود در ایران نزدیک به‌ شصت میلیون خواننده‌ی بالقوه و یک میلیون خواننده‌ی بالفعل را از ادبیاتشان جدا کرده است. به‌ خاطر جبران این خسارت و فاجعه‌ی وحشتناک، به ‌مراتب وظیفه‌ی همه‌ی ما عمیق‌تر و سنگین‌تر خواهد بود و لازم است که با جدیت بیش‌تری در این راستا بکوشیم.

در پایان با توجه به ‌این نکته که اگر سرزمین‌های میزبان، امکان رشد و گسترش فرهنگ مهاجران به‌ ویژه ترجمه، چاپ و انتشار اثرهای شاعران و نویسندگانِ تبعیدی را فراهم کنند، نه تنها می‌توانند کمک شایسته‌ای در دوران حیات خود و تبعیدی باشند که چشم‌انداز درخشانی را برای آینده‌ی ادبیات جهان تدارک دیده‌اند. اکنون خوشحالم که می‌توانم به ‌شما نوید بدهم:

دور نیست زمانی که ادبیات معاصر فارسی ویژگی و نقش خود را در جهان نشان بدهد. با آرزوی تلاش برای درخشش آن، سخن را کوتاه می‌کنم و سپاس خود را به همه‌ی شما و به ‌ویژه بنیادگذاران و گردانندگان سمینار “ادبیات در تبعید” اعلام می‌دارم.

چهارم مارس۲۰۰۲