وقتی که در خبرها آمد که یک کانادایی، جان گالاگر، در سوریه در جنگ با داعش کشته شده، آنچه که از آن می ترسیدم به واقعیت پیوست. در ۲۴ سپتامبر ۲۰۱۵ ایمیلی از او از منطقه کردنشینِ سوریه دریافت کردم، که برایم نوشته بود که “در کردستانِ سوریه همراه واحدی از وای.پی.جی. هستم … و در تعقیب داعش هستیم… و احساس خوبی دارم که شانس بردن جنگ را داریم … سال بعد در کانادا خواهم بود …”

جان شاگرد من دردانشگاه یورک در درس “جنگ و صلح در خاورمیانه” در دوره لیسانس در سال ۲۰۱۱-۱۲، و در درس “بنیادگرایی مذهبی در سیاست جهانی” در دوره فوق لیسانس درسال ۲۰۱۳ بود. او یکی از برجسته ترین شاگردان بود با توان تحلیلی بسیار پیشرفته، و عشقی که به فراگیری و احساس عمیقی که به عدالت خواهی داشت. او همیشه پر شور در بحث های کلاس شرکت داشت و مورد احترام هم کلاسی هایش بود. اصرار من به او این بود که وارد دوره دکترا شود، اما او کار “پر چالش تری” را طلب می کردJohn-Gallagher.

در زمستان ۲۰۱۴ جان به دفتر کارم آمد و گفت که در فکر رفتن به سوریه و جنگ با داعش است. من قاطعانه با این خواست اش مخالفت کردم و سعی کردم که او را از این تصمیم منصرف کنم. در ۲۶ فوریه ۲۰۱۵ ایمیل دیگری از او دریافت کردم که نوشته بود هنوز در کانادا است، چرا که “دولت برنامه گروهی را که با آنها در تماس بوده، سخت محدود کرده، و تنها بخش کوچکی از نیروهایی که مایل به رفتن بوده اند را می توانند به منطقه بفرستند….[اما به هر حال او] ..مصمم است به منطقه برود … می دانم که شما سخت تردید داشته اید که به من کمک کنید که وارد جنگ در منطقه شوم، اما می توانید به من مشورت دهید که چگونه می توانم به آنها کمک کنم؟”

بلافاصله به او پاسخ دادم و باز سعی کردم قانع اش کنم؛ “جان، … من کاملا مخالف این هستم که تو، و یا کس دیگری به آن منطقه خاورمیانه برود. تو می توانی در همین کانادا به مراتب مفیدتر باشی تا این که به جایی بروی که اطلاع کافی از آن نداری. نظر من آن است که به برنامه دکترا وارد شوی، تو فرد بسیار هوشمندی هستی و می توانی نقش های بزرگتری را به عهده بگیری. بنابراین نظر من عوض نشده و امیدوارم تصمیم ات را عوض کنی. موفق باشی، س”.

با دریافت ایمیل جان از سوریه در ماه سپتامبر بسیار نگران شدم و باز سعی کردم او را قانع کنم که به کانادا بازگردد، و برایش نوشتم که سخت ناراحتم که به حرف من گوش ندادی و تاکید کردم که امیدوارم “… تصمیم درستی بگیری و بزودی به کانادا بازگردی … و ضمنا توهم نداشته باش که طرف دیگر فرشته باشد. تو در اینجا می توانی به مراتب مفیدتر باشی و ایده آل های مترقی ات را رواج دهی …. احتیاط کن، دست به کار دیوانه وار مزن، و زود برگرد. س.”

شور و اشتیاق جان گالاگر به بشریت و خشم اش بر علیه تاریک اندیشیِ مذهبی او را به تصمیمی کشاند که به قیمت جانش تمام شد. پاره ای رسانه ها از او به عنوان یک نظامی نام برده اند. با آن که مدتی را در نیروی حفظ صلح گذرانده بود، او عمدتا یک غیرنظامی فعال سیاسی و مبارز حقوق بشر بود. دوستان و همکاران جان با محبت بسیار خاطره او را گرامی می دارند. امروز در همان کلاسی که زمانی در دوره لیسانس شاگرد آن بود همکلاسی هایش به احترام او یک دقیقه سکوت کردند. از دست رفتن چنین جوان هوشمندی که آینده ای درخشان در انتظارش بود، تراژدی ای است توصیف ناپذیر.

*این مطلب ترجمه یادداشتی است که به زبان انگلیسی برای مجله مک لینز نوشته شده. http://www.macleans.ca/news/canada/the-professor-who-tried-to-(stop-john-gallagher/