سی سال است که ده ها طرح نو با عناوین جالب و محترمانه: یا روسری، یا توسری و زن بی حجاب فلان است و زن بدحجاب بیصار است در مملکت ما به اجرا گذاشته شده، با وجود این دختران و زنان ایران دست بردار نیستند و حکایت همچنان باقیست….

من اصولا نمی فهمم چرا مردم طرح های یکی از یکی بهتر حاکمان کشورمان برای دور نگاه داشتن دو جنس مخالف از یکدیگر را نمی پذیرند و چرا دخترها و پسرها با این طرح ها  مبارزه می کنند؟

دولت می گوید اگر پنبه را به آتش نزدیک کنیم، آتش می گیرد(درست هم می گوید، من همین الان امتحان کردم، دستم هم سوخت!) و استدلال می کند که دختر و پسر نیز همان حالت آتش و پنبه را دارند که اگر به هم نزدیک شوند بلافاصله آنکه پنبه است گر می گیرد.

جوانها می گویند اگر این استدلال صحیح باشد، باید سرتاسر سال دود و آتش از کشورهای دیگر جهان شعله بکشد و رندانه می سرایند که:

یک قصه بیش نیست قصه طرح حجاب زن

سرگرم کردن همگان با لباس زن

این جوان ها یک سئوال ساده نیز دارند و آن این که پس ما همسر و شریک زندگی آینده خود را کجا ببینیم و چگونه با روحیات هم آشنا شویم؟

جوانان ایران معتقدند که در قرن بیست ویکم نمی شود با الگوهای قرن یازدهم زندگی کرد و جامعه شناسانی هم که آتش بیار این معرکه هستند، با ارائه نمونه های بسیار ثابت می کنند کسانی که ندیده و نشناخته ازدواج کرده اند، خوشبخت نشده اند و چنین ازدواج هایی را محکوم به شکست می دانند.

بنده در نقش یک مصلح اجتماعی که همه دنیا را در صلح و صفا می خواهد، به جوان هایی که خیال می کنند دولت آقای احمدی نژاد می خواهد آنها را به قرن یازدهم برگرداند، عرض می کنم که نامگذاری یک قرن، اصولا یک امر قراردادی است و شماره قرن، چه بیست و یک باشد و چه یازده، فرقی در اصل قضیه نمی کند و قرن همان صد سال است، همچنان که  فیل زنده و مرده اش صدتومان است! 

به نظر من شماره یک اتوموبیل چه سی وپنج هزار و هفتصد و پنجاه و شش باشد، چه شصت و دو میلیون و دویست پنجاه هزار و چهارصد و نود، اگر سالم باشد و بنزین داشته باشد، حرکت می کند. با این استدلال، یک قرن هم چه شماره اش بیست و یک باشد و چه یازده، همان صد سال را طول می کشد و اسمش هم قرن است!

از طرفی دیده ایم دخترخانمی که به عنوان مثال نامش را از سکینه به رزیتا تغییر می دهد، جنسیت و اخلاق و رفتارش تغییر نمی کند. و در نتیجه می پذیریم  که قرن بیست و یکم و قرن یازدهم فرقی باهم ندارند و اینکه خیلی ها  می گویند با مردم قرن بیست ویکم نمی شود مثل مردم قرن یازدهم رفتار کرد، حرف پرتی است. چون عملا می بینیم که می شود!

اصولا جامعه شناسان جمهوری اسلامی این استدلال را که اگر دختر و پسر ندیده و نشناخته ازدواج کنند، خوشبخت نمی شوند را رد کرده اند.

این دانشمندان می گویند مگر فتحعلشاه قاجار که هزار زن داشت و هزار بار ازدواج کرد، با همسرانش درکافی شاپ یا دانشگاه آشنا می شد و بعد پدر و مادرش را به خواستگاری آنها می فرستاد؟

آیا این پادشاه بابت اینکه هزار بار ندیده و نشناخته ازدواج کرد بدبخت شد یا به کسی شکایتی کرد؟ آیا هرگز به مادرش که نزدیکترین شخص به او بود گله کرد که:  ننه من از این کبری خانم ناراضی هستم چون ندیده و نشناخته وارد حرمسرای من شده؟

آشنایی قبل از ازدواج که هیچ، طفلک حتی خبر نداشت که مثلا هفته قبل برایش پنج تا زن گرفته اند.

آری، مردان بزرگ تاریخ اینگونه ازدواج می کردند. نه مثل بچه ننه هایی که خودشان را لوس می کنند و می گویند دختر و پسر باید قبل از ازدواج با هم آشنایی و معاشرت داشته باشند!

فتحعلیشاه معتقد بود اگر مرد بنده ناشکر خدا نباشد و همینقدر که دختره خوشگل بود به گرجی و ترک و فارس بودنش کاری نداشته باشد، صد درصد خوشبخت می شود!

بارها پیش می آمد که حکام محلی که حکومت فلان بخش و ده را به دست آورده بودن، پنج شیش تا دختر بیست ساله را ازگوشه وکنارجمع می کردند و یکجا به عنوان هدیه برای فتحعلیشاه می  فرستادند و وقتی خبرش به شاه می رسید، ندیده و نشناخته می گفت خدا بده برکت! و دستور می داد بفرستندشان به اتاق انتظار.

شک ندارم که اگر جوانهای امروزی به جای فتحعلیشاه بودند به بهانه مخارج کمرشکن ازدواج و مهریه سنگین هم که شده از زیر بار زناشویی با آنها درمی رفتند.

گیرم که در زمان فتحعلیشاه دیسکوتک وکافی شاپ نبود، قهوه خانه هم نبود؟ شخصی مثل او که پادشاه مملکت بود نمی توانست به نحوی با همسران آینده اش آشنا شود و بعد با آنها ازدواج کند؟

آن پادشاه بزرگ بنده نا شکر خدا نبود و می دانست همچنان که وقتی می روی گوجه فرنگی بخری، مغازه دار فریاد می زند آقا سوا نکن، درهمه. دختر را هم نباید سوا کرد، و ایراد گرفت که این تحصیل نکرده است و آن اخلاقش با اخلاق من جور نیست یا من ندیده و نشناخته حاضر به ازدواج نیستم.

اگر فتحعلیشاه هم مثل جوان های امروزی آدمی بود ایرادگیر و می گفت که الان قرن هیجدهم است و من نمی توانم مثل مردهای قرن هشتم ندیده و نشناخته ازدواج کنم که مثل آغا محمدخان قاجارکلاهش پس معرکه بود و هزار تا که هیچ، یک دانه زن هم نصیبش نمی شد!

 

یک اشتباه ساده!

روزچهارشنبه پنجم خرداد، میلیون ها نفر از مردمی که عکس شان را می بینید! جلوی دادستانی تهران اجتماع کردند و تقاضای محاکمه سران فتنه را نمودند.

به تمام این پنج میلیون نفر و خرده ای سفارش شده بود تابلوهای چاپ شده، رنگارنگ و نفیسی را که تحویل گرفته اند طوری جلوی صورتشان بگیرند که شناخته و بین در و همسایه انگشت نما نشوند.

در این تظاهرات میلیونی، نفرِ جلو بدشانسی آورده و عکاس درست در لحظه ای که او دستش خسته شده و تابلو را پائین آورده از او عکس گرفته است.

قیافه متفکر او نشان می دهد نگران این است که آیا بابت این بی احتیاطی، ساندیسی را که وعده داده اند به او می دهند یا خیر؟!

 

خنده ممنوع!

دانشگاه علوم پزشکی شیراز در یک آئین نامه انقلابی اعلام کرد که خنده با صدای بلند در این دانشگاه ممنوع است.

مدتها بود که دانشجویان این دانشگاه با سوء استفاده از این نکته که شیراز شهر گل است و بلبل، صبح به صبح با خنده و نشاط وارد دانشگاه می شدند و آبروی هرچه دانشجو در دنیاست را می بردند.

این دانشجویان به تصوراینکه در شهرگل وبلبل هر رفتار زننده ای مجاز است حتی کفش نوک تیز و پیراهن آستین کوتاه می پوشیدند و به محض اینکه به آنان تذکر می دادی برادر خجالت بکش کفش نوک تیز حواس دختران را پرت می کند، می گفتند اینجا شهرگل و بلبل است در حالی که در طول تاریخ هیچ بلبلی کفش نوک تیز نپوشیده و هیچ گلی با پیراهن آستین کوتاه درگلفروشی ظاهر نشده!

متن این آئین نامه را می توانید در لینک زیر  بخوانید و لذت ببرید

“http://www.peykeiran.com/Content.aspx?ID=17229”

 

 

رئیس دیوان محاسبات کشور درگفتگو با ایسنا، ضمن سخنانی گفت واقعاً خجالت آور است، ما سیر و پیاز و سیب زمینی را هم از خارج وارد می کنیم. مگر تولید اینها هم تکنولوژی خاصی می خواهد؟

سخنرانی یک پیاز!

“سیر یک روز طعنه زد به پیاز”

که تو بیچاره اهل لبنانی

گفت بدبختِ بورکینافاسوئی

تو خیال کردی اهل تهرانی؟!

اینهمه میوه ای که می بینی

وارداتی است گر نمی دانی

هندوانه می آورند از چین

تخمه اش هست “تخمه جاپانی”

این هلو، وین  خیار و زردآلو

از”غنا” آمدند و آلبانی

اینهمه میوه، اینهمه سبزی

یا که ترک اند یا که یونانی

یاد آن روزگار باد بخیر

که همه چیز بود ایرانی

من خودم نیز خارجی هستم

لهجه ام هست قرقیزستانی

من و تو گرچه توی این گونی

دست و پا بسته ایم زندانی

بازهم شکرمی کنم زیرا

نفسی می کشیم پنهانی

شکرایزد که کیسه ها توری است

روزمان روشن است و نورانی

دختران و زنان این کشور

توی چادر اسیر و زندانی

شبشان تار و روزشان تاریک

خنده ممنوع گشته می دانی؟

بعد خندید وگفت راضی باش

می شوی گرچه زود قربانی

پوستت را اگرچه می کنند به زور

می خورندت اگر به آسانی

بازهم شکرکن که “سیر” شدی

نشدی یک جوان تهرانی!

 

* میرزاتقی خان یکی از روزنامه نگاران و طنزنویسان پیشکسوت ایران و از همکاران تحریریه ی شهروند است.