بخش دوم

 

پیوند ملایان با انگلیس‌ها

در این زمینه اسناد زیادی در دست است. خواهیم دید که هر جا که آخوندی سر بلند می کرد و قشونی از لوطیان آراست، نماینده‌های سیاسی انگلیس‌ها را در کنار و یار و یاور خود می دید. نمونه‌ها کم نیستند. به مثل، به زمانۀ عباس میرزا ولیعهد، در ۱٨۲٨ میلادی، یعنی در جنگ دوم و به دنبال شکست ایران از روسیه، انگلیس‌ها فرصت را غنیمت شمردند و برآن شدند که جنگ سومی با کمک بخشی از سپاه ترکیه، علیه روس‌ها به راه اندازند. می دانستند که بر اثر جنگ، روس‌ها خسته و ناتوان شده اند و نایِ جنگیدن ندارند. بویژه که انگلیس‌ها عباس میرزا را پشتیبان تزار می دانستند و با خبر بودند که این ولیعهد باب نامه‌نگاری را با روس‌ها گشوده است.

درخواست عباس میرزا هم در “وصیت نامه” اش این بود که پس از مرگش فرزند بزرگ او را به جای برادرانش به جانشینی بپذیرند.۴۰ روس‌ها پذیرا بودند و انگلیس‌ها برانگیخته. سردمداران مخالفان، یکی دکتر “کرومیک” پزشک خاقان بود که بیست سالی در ایران زیسته بود، دیگر “ماژور هارت” وابسته به کمپانی هند، و بویژه “جون مکنیل” سفیر انگلیس در ایران که از او بارها یاد خواهیم کرد.۴۱

می دانیم که در آن روزگار ایران سپاه منظمی نداشت که بار جنگ را بر عهده گیرد. پس حکومت به ناچار روستائیان و کشاورزان را بر می کشید و سلاح می داد و از سرحدات روانۀ جبهه می کرد. بدان معنا که در غیاب سران خانواده‌ها، اهل خانه بی سرور و بی آذوقه به سر می بردند. کشتزار‌ها به حال خود رها می شدند. سیاحان و یا ایرانیانی از سرحدات می گذشتند، یادآور شده اند که مرزهای ایران تا فرسنگ‌ها بدل به گورستان همین روستائیان شده بود. چنانکه در سیاحتنامۀ ابراهیم بیک می خوانیم.۴۲

پس در چنین شرایطی مردم آمادگیِ نداشتند که بار دیگر خانه و زندگی را رها کنند و فی سبیل الله به راه افتند.۴۳

بدنیسان در نبود داوطلب، انگلیس‌ها را نیاز به فتوای ملایان افتاد تا بلکه از این راه بتوانند جنگ سوم را بیاغازند، اما در این زمینه هم با کمبود آخوند روبرو بودند. چارۀ دیگری نماند، جز اینکه عباس میرزا را برآن دارند که از فتحعلیشاه یاری بخواهد. در این روال که شاه چند تن از آخوندهای عتبات را به سرکردگی سیدمحمد نامی به تبریز فرا خواند. فتحعلیشاه را چندان تمایلی به این داستان نبود، می دانست که برنامۀ جنگ سوم و درخواست فتوای جهاد زیر سر نمایندگان انگلیس است. پس در نامه‌اش شانه از مسئولیت خالی کرد و با بی‌میلی، به عباس میرزا نوشت:

فرزندی […] من در هر امری نخست با شما مشورت کرده ام. شما خواستید آقا سیدمحمد را از عتبات بیاورم، بفرمائید آمده اند! شما خواستید من به سلطانیه بیایم بفرمائید، آمده ام! شما خواستید پول بدهم، بفرمائید، داده ام! اکنون خود اوضاع و احوال سرحدات را بهتر می دانید، اگر به صلح مایلید صلح کنید و اگر جنگ می خواهید، بجنگید، لیکن همه مسئولیت‌ها را خود به گردن بگیرید.nategh--roohaniat۴۴

رسیدن سیدمحمد از عتبات دردی را دوا نکرد. مردم به راه جنگ و “فی سبیل الله” به راه نیفتادند. شگفتا که در نشست با علما، در جهت تدوین فتوای جهاد، “ژوزف” نامی هم از سوی انگلیس‌ها شرکت کرد. فرماندهی جنگ را نیز شاهزاده حسنعلی میرزا حاکم خراسان بر عهده گرفت. روس‌ها که خبر شدند، چاره را در این دیدند که به یاری عباس میرزا بشتابند. از پیوند او با انگلیس‌ها و روحانیان جلوگیری کنند. پیشنهادشان به عباس میرزا این بود که اگر دولت ایران با عثمانی همدست نشود، فریب انگلیس‌ها را نخورد، دست به جنگ با دولت روسیه نزند، روس‌ها آماده اند که بخش بزرگی از ۱٧ شهر قفقاز را که در ۱٨۲٨ میلادی از دولت ایران گرفته بودند، از نو به ایران بازگردانند. بار دیگر ایران بزرگ را به رسمیت شناسند. از جمله ایروان را که بزرگترین مرکز داد و ستد جهانی ایران به شمار می رفت.

همین که پیشنهاد برگرداندن ولایات از دست‌رفته به گوش انگلیس‌ها رسید، دست به کار شدند تا مانع این استرداد شوند. بدیهی بود که اگر معامله سر می گرفت، بویژه اگر از میان ۱٧ ولایت از دست‌رفته ایروان را که راه مستقیم ایران با اروپا بود پس می دادند، داد و ستد با فرنگ رونق می گرفت. اگر نخجوان را برمی گرداندند که بزرگترین صادرکنندۀ گندم ایران به اروپا بود، کشاورزی ما شکوه گذشته را باز می یافت.۴۵

بدیهی است که از این داستان تنها انگلیس‌ها که بیش از پیش کالاهای خود را به بازار‌های ایران می ریختند، زیان می دیدند. از این رو نمایندگان آن دولت، بی آنکه با دولتمردان ایران به انجمن نشینند، پیشنهاد استرداد ولایات را به زیان خود دیدند و در برابر پیشنهاد روس‌ها ایستادند. بدینسان ماکدونالد نمایندۀ سیاسی دولت انگلیس در ایران، قلم برداشت و در ربط با هفده شهر از دست‌رفته در “نامۀ محرمانه” به “کمیته سّری” وزارت خارجه انگلیس، نوشت:

من به هرکاری دست خواهم زد تا روس‌ها نتوانند در ازای پس دادن شهر‌های قفقاز، به ایران نزدیک شوند.۴۶

خوشبختانه سپاه ترکیه زودتر از موعد بسیج شد و نتوانست به سپاه ایران ملحق شود. به ناگزیر بازگشت و جنگ سوم در نگرفت. روابط ایران با روسیه نیز رو به بهبودی نهاد. به سخن دیگر عباس میرزا از ناچاری روی به روس‌ها آورد و از آنان یاری خواست. بار دیگر انگلیس‌ها روی به روحانیت و لوطیان شهری آوردند، تا بتوانند از این راه پیوند عباس میرزا را با روس‌ها بشکنند و از جانشینی فرزندان عباس میرزا که سفیر روسیه در عهدنامۀ ترکمنچای به کرسی نشانده بود، جلو گیرند. پس بی درنگ به سراغ ملایان و لوطیان رفتند و در توطئۀ سیاسی علیه حکومت ایران شرکت کردند. و گریبایدوف سفیر روسیه را به کشتن دادند.

 

ملایان و قتل گریبایدوف

می آغازیم با بسیج لوطیان و قتل گریبایدوف وزیر مختار روسیه، که به سال ۱٨۲٩ میلادی در تهران که با پشتیبانی مجتهد تهران، با تشویق انگلیس‌ها و به دست لوطیان کشته شد. می دانیم که گریبایدوف را “پدر ادبیات متعهد” روسیه نامیده اند. آن سفیر هم موسیقی‌دان بود و هم نویسنده‌ای سرشناس. نمایشنامۀ جنجال انگیزش “آفت عقل” ۴۷نام داشت که در نقد حکومت تزاری نوشت. این نمایشنامه حتی پس از مرگ نویسنده، بیست سالی در توقیف ماند.۴۸ متن آن نوشته الهام گرفته بود از “مردم گریز”۴۹ مولیر که بعد‌ها میرزا حبیب اصفهانی هم به فارسی برگرداند.۵۰ دیگر جرم او این بود که در ۱٨۲۵ میلادی در جنبش “دکابریست‌ها” در جهت برانداختن دولت تزار شرکت کرد و به زندان افتاد. پس بدیهی بود که سران دولت روسیه نه خود او را بر می تافتند و نه نوشته‌هایش را.

در ربط با گریبایدوف، تزار خوشتر و آسان‌تر دید که این دشمن نامدار را به جای کشتن و زندانی کردن، از روسیه دور کند و با سمت رسمی وزیر مختار به ایران تبعید کند. بدیهی است که سفیر شاعر و موسیقی‌دان را تمایل چندانی به ترک وطن و دوری از پیانو نبود. چنانکه به گلایه به یکی از دوستانش می نوشت:«می خواهند مرا به بیرون از وطن بفرستند. حدس بزن به کجا؟ به ایران! هرچه کوشیدم از زیر این مأموریت در بروم، نشد».۵۱ باز با بدبینی و نومیدی به دوست نزدیکش پوشکین هم گفته بود: راه و چارۀ دیگری نیست. جز اینکه «با این جماعت باید به ضرب چاقو طرف شد».۵۲

در چنین شرایطی بود که گریبایدوف با بی‌میلی راه ایران را در پیش گرفت. به تبریز که رسید خوش‌نشین کاخ عباس میرزا شد. دست دوستی به او داد. به دل از او پشتیبانی کرد. در نامه‌هایش خنده‌ها و “دندان‌های سفید” ولیعهد را بستود. شتابی هم نداشت که برای شرفیابی به دربار فتحعلیشاه خود را به پایتخت برساند. از آنجا که موسیقی‌دان بود، بیشتر خوش داشت که روزها را در کاخ عباس میرزا به نواختن پیانو بسر آرد.

انگلیس‌ها فرصت را غنیمت شمردند. بویژه که از وضع نابسامان گریبایدوف آگاه بودند. این را هم می دانستند که تزار از کشته شدن او غم به دل نخواهد گرفت. در برنامه داشتند که به یاری دست‌نشاندۀ وفادارشان الهیار خان آصف‌الدوله، عباس میرزا را از جانشینی بردارند و یکی دیگر از شاهزادگان هوادار دولت انگلیس را بر جایش نشانند. می دانیم که این آصف‌الدوله هم داماد خاقان بود و هم خالوی محمد شاه. از ۱۲۴٠ هجری تا ۱۲۴۳ (۱٨۴٠-۱٨۳٧) مقام صدر اعظم را هم داشت. همو بود که در جنگ‌های ایران و روس وا داد و از جبهه بگریخت. در “منشآت” شعر بالابلندِ میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام را در سر داریم که در خیانت آن دولتمرد سروده بود: «بگریز به هنگام که هنگام گریز است».

فریدون آدمیت هم به یاری اسناد معتبر و دست اول آورده است که این سیاستمدار «درجهت سیاست، به انگلستان ارادت می ورزید و از کارگزاران آنان به شمار می رفت و در عتبات هم تحت حمایت آنان می زیست».۵۳ تا جائی که انگلیس‌ها او را ”The English Asefoddowle“می خواندند.۵۴یعنی خودی و غیر ایرانی می دانستند. شرح حال دست‌نشاندگی آصف الدوله را مهدی بامداد نیز آورده است.۵۵

انگلیس‌ها را چنان اعتمادی به الهیار خان بود که برآن شدند تا “مأموریت نزدیک شدن به مجتهدان” را به او واگذارند، تا از این رهگذر در همکاری با دیگر ملایان، تجزیۀ ولایات ایران را پیش گیرند. نخست حکومت خراسان و هرات را یکی کنند و فرماندهی آن ولایت را نیز به خود آصف‌الدوله بسپارند. نقشه‌ای که از دیرباز در سر داشتند. تا جائی که از بهر تجزیۀ خراسان ترکمن‌های سرخس را مسّلح کردند. آذوقه و پوشاک رساندند و به درگیری با عمّال حکومت واداشتند.

گریبایدوف هم از این برنامه‌ها آگاه بود و هم از سرنوشت شوم خودش. چنانکه گزارش می کرد: «بدیهی است که به سبب پشتیبانی من از جانشینی فرزندان عباس میرزا، در معاهدۀ ترکمنچای، این مأمور انگلیس یعنی آصف الدوله هرگز این پشتیبانی را به من نخواهد بخشید».۵۶ باز در هراس از عاقبت خویش، از یکی دیگر از دوستانش تسّلی می طلبید و می گفت: «سخنی برای خاطر آزردۀ من بیاب. دلم آنچنان تنگ است که بیش ازآن دلتنگ نتوان بود. مرگ در انتظار من است و نمی دانم چرا تاکنون زنده ام. دلم شور می زند!».۵۷

در چنین شرایط سخت و تحمیلی بود که سفیر روسیه برای شرفیابی به دربار فتحعلیشاه راهی تهران شد. با ۳٩ تن از همراهانش در زنبورک خانه پایتخت منزل کرد. نمی دانیم از کجا بو برده بود که از این مأموریت جان سالم به در نخواهد برد. این را هم می دانست که در روسیه پشتیبانی نداشت.

گویا”مالتسوف” دبیر سفارت روس، پیشتر سفیر را از توطئه مجتهد و انگلیس‌ها آگاه کرده بود. چنانکه از نامه‌های گریبایدوف پیداست. گزارش می فرستاد از این دست که: «همۀ هیأت ما را تک به تک خواهند کشت».۵۸ در پشتیبانی از جانشینی عباس میرزا نیز به دوستش پوشکین نوشت: «این داستان فقط با خونریزی حل خواهد شد و یا بر سر جانشینی میان فرزندان خاقان».۵۹ به سخن دیگر مرگ خود را پیش‌بینی می کرد و می کوشید سفر به تهران را به عقب اندازد.

سرانجام در یکم فوریه ۱٨۲٩ که فردای روز شرفیابی به دربار هم بود، “لوطیان و اوباش چماق به دست” به سرکردگیِ میرزا مسیح مجتهد تهران، با شعار «یا حسین! الله اکبر! امروز روز عاشوراست!» از بازار تهران به راه افتادند. آنگاه به جایگاه وزیر مختار یورش بردند و چون گریبایدوف را “شخصاً” نمی شناختند، ناچار ۳٩ تن از همراهانش را نیز به ضرب “سنگ و چماق و قمه” سر بریدند و تکه تکه کردند. آنگاه اجساد را نخست در گورستان ارامنه جای دادند. تا اینکه بعدها روس‌ها کالبد گریبایدوف را از روی انگشتری که به دست داشت شناسائی کردند و به تفلیس بردند. شرح آن ماجرا را پوشکین در “سفر به ارزروم” که پیشتر نقل کردیم، آورده است.

چه جای شگفتی اگر “حامد اَلگار” مورّخ انگلیسی‌الاصل اسلام‌آورده، بی پروا در ربط با آن کشتار نوشت: «آن قیام نخستین جنبش مذهبی علیه استعمار بود».۶۰نیازی به یادآوری نیست که دولت انگلیس همواره پشتیبان اهل دین بود و هست، اما مغایرت حکم الگار با اسناد تاریخی تا جایی است که نویسنده به ناگزیر برای اثبات سخن خود روی به مورخان رسمی دربار آورده است. ورنه دربارۀ این کشتار، جهانگردان و گزارشگران خارجی از”توطئه لوطیان، ملایان و درباریان” سخن گفته اند.۶۱

محمد هاشم آصف (رستم الحکما) مورّخ رسمی و طنزنویس دربار به هنگام “شرفیابی” گریبایدوف به دربار حضور داشت. نمی دانیم چگونه از توطئه آگاه بود و گواهی می داد که سفیر روس به دست ملایان و لوطیان کشته خواهد شد. نوشت: «در سنۀ ۱۲۴۴ هجری (۱٨۲٩) در دارالخلافۀ تهران بودم […] نظرم برآن روس اجل رسیده افتاد […] عرض کردم:”جاء یربوع!” شاه گفت: “چرا او را یربوع خواندی”؟ عرض کردم:”چون یربوع موش صحرائی است و شکار و خوراک اعراب بدوی! این اجل رسیده نیز شکار و مقتول و طعمه اهل ایران خواهد شد” […] بعد از ده روز خبر رسید که ملاهای خالی از حکمت […] به اتفاق اوباش و رندان بازاری به هجوم عام، به خانۀ آن اجل رسیده یعنی یربوع الدوله مذکور آمدند. اموالش را به تاراج بردند و او را با سی و نه نفر از ملازمانش کشتند».۶۲در نکوهش مجتهد و یارانش هم سرود:

خوش آنکه به دست ذولفقارت بینم     ای قاتل روس

بر مرکب مرتضی سوارت بینم     با غرش و کوس

در جنگ و جدال و گیر و دارت بینم   با قهر و عبوس

این توطئه‌ها که با همدستی روحانیان لوطیان و انگلیس‌ها شکل گرفت، تجزیۀ ایران را در برنامه داشت و بس. در این زمینه هم یکی دو نمونه می آوریم.

ادامه دارد

۴۰-Homa Nategh and Bill Royce: “The Will of Prince Abbas Miza”, in Studia Iranica, n° ۱۰, ۱۹۷۰, pp. 20-26.

۴۱-Docteur Cromick, Major Hart, John Mack Neil.

۴۲ـ زین‌العابدین مراغه‌ای: سیاحتنامۀ ابراهیم بیک، مقدمه باقر مؤمنی، انتشارات سپیده، بی تاریخ.

۴۳ـ عبدالرزاق، مفتون دنبلی: ماثرسلطانیه، تبریز، ۱۳۴۱، ص ٩۲.

۴۴ـ این اسناد را در مقالۀ ”جنگ‌های ایران و روس“، در مجموعه مقالات از ماست که برماست به دست داده ام.

Henry Willock: a Public Record Office, F.O./60/27.

۴۵ـ گفتنی است که پیش از شکست ایران از روسیه، ایران بزگترین صادرکنندۀ گندم و اسب و فرش به جهان بود.

۴۶-Sir Macdonald to Secret Commitee, Confidential, Téhéran, 8 May 1828 (Public Record Office, F.O., 60/30).

۴۷-Griboiedov : Le malheur d’avoir de l’esprit, Paris, Bibliothèque de la Pléiade, 1983, pp. 5-105. En anglais : The misfortune of Being Clever.

۴۸ـ متن نمایشنامه را چندی بعد یکی از دوستانش روی پیانوی خانۀ گریبایدوف یافت و به چاپخانه سپرد.

۴۹-Le Misanthrope.

۵۰ـ میرزا حبیب اصفهانی: مردم گریز، استانبول، مطبعۀ تصویر افکار، سنۀ ۱۲٨۲ قمری.

۵۱-Youri Tynianof : La mort du Visir Mokhtar, traduit du russe, Paris, Gallimard, 1969, p. 30.

۵۲-Pouchkine : Voyage à Erzeroum pendant la campagne de 1829, traduit du russe, Paris, Bibliothèque de la Pléiade, 1993, p. 498.

۵۳ـ فریدون آدمیت: امیر کبیر و ایران، تهران، انتشازات خوارزمی، ۱۳۶۱، ص ۲۳.

۵۴-Colonel Sheil to Palmerston, Tehran, (Foriegn Office, F.O. 60).

۵۵ـ مهدی بامداد: ”اللهیارر خان آصف‌الدوله“، شرح حال رجال ایران در قرن ۱۳ و ۱۴، ۶ جلد، تهران، انتشارات زوار، چاپ سوم، جلد یکم، ص ۱۵٨.

۵۶ـ هما ناطق: ”قتل گریبایدوف در احکام و اشعار رستم الحکما“، در مصیبت وبا و بلای حکومت، تهران، نشر گستره، ۱۳۵٨، ص ۱٧۵-۱۵۴.
در ایران کتابی با عنوان ”قتل گریبایدف“ نوشته بودم که که بنا بود انتشارات آگاه چاپ کند. نمی دانم چه بلائی بر سرش آمد و امروز درکجا خاک می خورد. به هر رو این یکی دو سطر را به دلتنگی از حافظه نوشتم و پوزش می خواهم.

۵۷ـ  قتل گریبایدوف، یاد شده، ص ۶٩.

۵۸ـ قتل گریبایدوف، یاد شده، ص ۱۶٩.

۵۹ـ همانجا.

۶۰- Hamed Algar: Religion and State in Iran, U.C.P., 1969, p. 154.

۶۱- Lady Sheil: Glimpses of Life and Manners in Persia, London, John Murray, 1856.

۶۲ـ  محمد هاشم آصف (رستم الحکا): احکام و اشعار رستم الحکما، خطی، ۱۲۴۴/۱٨۲٩.