از اینجا، از آنجا، از هر جا /۵۸

شایسته است سخن درباره پوپر و اندیشه های او را با این گفته اش آغاز کنیم:

“اگر بنا باشد تمدن ما به هستی ادامه دهد، باید عادت به دم فروبستن و سر فرود آوردن در برابر مردان بزرگ را از خویشتن دور کنیم. مردان بزرگ خطاهای بزرگ مرتکب می شوند.”

شاید در نظر اول این گفته به مذاق بعضی خوش نیاید، بویژه افراد بسته و سنتی و آنهایی که هنوز فکر می کنند بزرگان هر رشته و علمی از خطا مصون هستند و برای برخی از افراد سرشناس قداست بیش از حد قائلند، ولی اگر از دید باز و منتقد به پدیده ها نگاه کنیم در این سخن پوپر دنیایی مطلب و پویایی نهفته است. بدیهی است از انسانی مثل پوپر که صاحب اندیشه “جامعه باز” است، گفتن چنین مطالبی دور از انتظار نباشد، پوپری که معتقد است اندیشه های باز او، دشمنانی هم دارد.

ما نیز در جامعه بسته و سنتی خودمان دچار چنین مشکلی بوده و هستیم. اغلب فکر می کنیم که سیاستمداران، معلم ها، اساتید و حتی پدر و مادرها کمتر اشتباه می کنند، در حالی که انسان در مسیر پایای کار و زندگی امکان خطا هم دارد. حال اگر شهروندی، دانش آموزی، دانشجویی یا فرزندی در مقابل حرف های بزرگان که تشخیص می دهد با تفکر و اندیشه او سازگار نیست، نظر دیگری داشته باشد و نتواند آن را بیان کند، جامعه خود به خود دچار خودسانسوری و عقب ماندگی اجتماعی و فرهنگی می شود. دانشجویی که در مقطع دکترای ادبیات درس می خواند، برایم تعریف می کرد که ما جرئت نداریم از استادمان که دچار خودشیفتگی پُست و مقام و منزلت شده است، در سر کلاس بپرسیم، چرا شما درباره ادبیات معاصر و ادبیات جهان برای ما که داریم دوره دکترای ادبیات را می گذرانیم، سخنی نمی گویید؟ چرا در کلاس درس شما هم زمان با بررسی آثار و متون کلاسیک از قبیل عطار، مولوی و سنایی، از فروغ فرخزاد، نیما یوشیج، چوبک و صادق هدایت صحبتی به میان نمی آید؟ بحث ادبیات جهان و آشنایی با نویسندگان و شاعران معروف دنیا را نخواستیم ولی آشنایی با مباحث ادبی معاصر که نیازمان است. او می گفت اگر یک چنین سئوالی را دانشجویی مطرح کند با سرنوشت خود بازی کرده است و قطعاً اساتید رسوب کرده در کرسی های دانشگاهی برخوردی با او می کنند که دیگر هیچ کسی جرئت آن را نداشته باشد که حتی درباره ادبیات کلاسیک هم سئوالی خارج از عرف از استاد بپرسد.

برگردیم به سخن پوپر، این گفته او بسیار درست و بجاست، اگر در جامعه ای نقد وجود نداشته باشد و جریان اشاعه تفکر و بینش افراد یک طرفه باشد، آن جامعه به جایی نمی رسد، چون اولین گام دموکراسی و تعامل انسان ها با یکدیگر، ظرفیت تحمل گفت وگو بین گروه های مختلف با اندیشه های متضاد است، چیزی که در بسیاری از جوامع دیکتاتوری و متعصب به آن توجه نمی شود. پوپر که بنیان گذار نخستین فلسفه انتقادی غیر توجیه گرا و مدافع لیبرال و دموکراسی و مبدع جامعه باز است، شدیداً با روش های قیاسی و استدلالی برگرفته از اندیشه های ارسطویی و افلاطونی مخالف است.

پوپر آموزش یافته مکتب لوتری بود. او مدتی مدرسه را رها کرد و پیش خود درس خواند. تحت تأثیر مارتین لوتر قرار گرفت و از دین یهود به مسیحیت پروتستان گروید و مدتی هم مارکسیست شد. البته پس از مدتی به دانشگاه رفت و دکترا گرفت. زندگی پر نشیب و فرازی داشت. زمانی شاگرد قفل ساز بود و در شغل مددکار اجتماعی به کودکان بی سرپرست کمک می کرد. پوپر در کتاب “جامعه باز و دشمنانش” به افلاطون حمله جانانه ای می کند و او را مدافع جامعه بسته می داند، البته این حرف او کاملاً درست است ولی بدون آن که بخواهم از افلاطون دفاع کنم می گویم تعریف جامعه و ظرفیت افراد آن در زمان افلاطون با زمان پوپر فرق اساسی دارد. شاید در قرن حاضر، بشر با دنیای پیشرفته تکنولوژی و رسیدن به سطح بالای اطلاعات پخش شده در رسانه ها و اینترنت و تصور دهکده جهانی، تا حدودی به ایده ی افلاطون که معتقد بود باید همه حکمرانان و پادشاهان فیلسوف باشند یا فیلسوف شوند، تا حدودی رسیده باشد. حال این انسان رشد کرده که در قرن حاضر این گونه در مقابل هجوم عظیم اطلاعات روزمره قرار دارد نمی تواند در جامعه بسته به آزادی برسد. اصلاً در جهان معاصر جامعه بسته تعریف خود را از دست داده است. اگر افلاطون هم در زمان پوپر می زیست شاید هم عقیده با او می شد.

پوپر، هگل را هم یک مطلق گرای خطرناک می داند، ولی از کانت دفاع می کند. او حتی به کارل مارکس هم روی خوش نشان نمی دهد در حالی که خودش مدتی مارکسیست بود. جالب است بدانید او در کتاب “فقر تاریخ گرایی”، قوانین تاریخ را ساختگی می داند. در عوض او سقراط را سردمدار آزادی و فرزانگی می پندارد. جمله:”می دانم که هیچ نمی دانم” او معروف است. کلامی که ابن سینا هم گفته بود: “تا بدانجا رسید دانش من/ که بدانم که نادانم”.

متاسفانه نقد اندیشه های پوپر در ایران بیشتر از دیدگاه های سیاسی صورت گرفته است نه از نظر فلسفی. آنهایی که درباره اندیشه های پوپر بویژه بعد از انقلاب بحث کرده اند، بیشتر معرکه گیر بوده اند. مباحث و مطالب آنها زیاد ارتباطی با نظریه های بنیادی و فلسفی پوپر ندارد. هر کسی که بخواهد حرفی درباره جامعه لیبرال بزند آن را به نوعی به پوپر ربط می دهد، در حالی که نظریات پوپر این گونه نیست. در حقیقت این افراد که از پوپر حرف می زنند بیشتر روزنامه نگارهای درجه دو و سه هستند که نان را به نرخ روز می خورند و یک بخش از دیدگاه های پوپر را برمی دارند و حرف های سطح پائین ژورنالیستی را به آن نظریات پیوند می زنند و آخر کار نتیجه دلخواه سیاسی خود را می گیرند. بسیاری از نوشته های افرادی همچون حجاریان، گنجی و این گونه افراد از این نوع گرایش های فکری است. سرتاسر روزنامه های وابسته به این گروه ها پر است از این گونه مطالب. این حرف ها بیشتر به تسویه حساب های سیاسی نزدیک است تا مباحث فلسفه پوپر در تئوری جامعه باز.

به همین علت آثار ترجمه شده پوپر که قبل از انقلاب مورد توجه چندانی قرار نگرفته بود بعد از انقلاب طرفداران زیادی پیدا کرد، ولی هیچ کس سواد آن را نداشت که بتواند افکار پوپر را از دید فلسفه انتقادی او به نقد بکشد. پوپر حتی مخالف سرسخت هایدگر است. بعضی ها هم هایدگر را به علت نزدیکی به حزب نازی مرتجع و فاشیست می دانند ولی پوپر علیرغم مخالفت با او، او را آزادی خواه و مترقی می شناسد.

عجب دنیای زیبایی است دنیای فلسفه، سر تا سر موارد ضد و نقیض و جمع اضداد است، به همین جهت است من عقیده دارم موجب بسیاری از نابسامانی های جوامع بشری، همین فیلسوف ها و اندیشه های متضاد آنها است. من سعی می کنم نتیجه بررسی و مطالعات خودم را به طور فشرده و مختصر برای شما بنویسم، بدیهی است این کار من مدخلی است برای آن که شما از این گونه اندیشه ها آگاهی مختصری داشته باشید و با پیگیری خودتان به مطالب بیشتر دسترسی پیدا کنید.

سخن درباره پوپر را با نظری از او درباره مارکسیسم که خود نیز مدتی به این تفکر گرایش داشت، پایان می برم: “مارکسیسم تنها یک واقعه است، یکی از بسیاری اشتباه ها که در تلاش و تنازع همیشگی برای ساختن دنیایی بهتر و آزادتر مرتکب شده ایم.”

یادی از محمد زکریای رازی، فیلسوف بزرگ ایرانی

شنودم که محمد زکریای رازی همی آمد با قومی از شاگردان خویش. دیوانه ای پیش او باز آمد. در هیچ کس ننگریست مگر در محمد زکریا و نیک نگه کرد و در روی او بخندید. محمد بازگشت و به خانه آمد و مطبوخ افتیمون (دارویی برای بیماری معده و قلب) فرمود و بخورد. شاگردان پرسیدند که ای حکیم، چرا این مطبوخ بدین وقت خوری؟ گفت: از بهر خنده آن دیوانه که تا وی از جمله سودای خویش جزوی در من ندیدی، در من نخندیدی که گفته اند: “هر پرنده ای با همچون خودی پرواز کند.”

“قابوس نامه. کیکاوس وشمگیر”

مسلمانی ها…

بود گبری در زمان بایزید

گفت او را یک مسلمان سعید

که چه باشد گر تو اسلام آوری؟

تا بیابی صد نجات و سروری

گفت: این اسلام اگر هست ای مرید

آن که دارد شیخ عالم بایزید

من ندارم طاقت آن تاب آن

کان فزون آمد ز کوشش های جان

گر چه در ایمان و دین ناموقنم

لیک در ایمان او بس مومنم

باز ایمان گر خود ایمان شماست

نی بدان میلستم و نی اشتهاست

آنکه صد میلش سوی ایمان بود

چون شما را دید آن باطل شود

ز آنکه نامی بیند و معنیش نی

چون بیابان را مفازه گفتنی

چون به ایمان شما او بنگرد

عشق او زاورد ایمان بِفسُرَد

“مثنوی ـ مولوی”

اخبار کتاب و تازه های نشر

*طبق آخرین گزارش های منتشر شده، امسال بیست و نهمین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران از ۱۵ تا ۲۵ اردیبهشت ماه ۱۳۹۵ در محل شهر آفتاب برگزار می شود. بر همین اساس اعلام شده است که روسیه امسال مهمان ویژه نمایشگاه کتاب تهران است و ساعت کار نمایشگاه همه روز از ۱۰ صبح تا ۸ شب است. پیشنهاد می کنم که همزمان با برگزاری نمایشگاه کتاب تهران در تورنتو نیز کتاب فروشی های معتبر از جمله کتاب فروشی پگاه و سرای بامداد با اعلام شرایط ویژه کتاب های خود را با تخفیف به علاقمندان ارائه دهند و اهل کتاب و کتاب خوانی نیز حتماً در زمان اعلام شده سری به کتاب فروشی ها زده و همراه با فرزندان خود به خرید کتاب که یک سنت فرهنگی ما است، اقدام کنند.

*گروه ترجمه شیراز که تحت نظارت شاپور جورکش فعالیت می کند، اخیراً کتاب “پست مدرنیسم و… “ نوشته استیون کانر را ترجمه و نشر چشمه آن را در ۳۲۵ صفحه و با شمارگان هزار نسخه به بهای بیست هزار تومان به بازار عرضه کرده است.

استیون کانر به عنوان نویسنده و گردآورنده این کتاب نوشته است: پسامدرنیسم نشان داده است که قابلیت فوق العاده ای برای برخاستن از درون خاکستر آتش سوزان نابود کننده خود دارد. این کتاب شامل ده مقاله درباره پسا مدرنیسم و فلسفه آن است.

*از شادروان محمدعلی سپانلو، مجموعه شعری با نام “زمستان بلاتکلیف ما” توسط انتشارات چشمه منتشر شده است که شامل شعرهای این شاعر بزرگ در زمان بیماری اش بوده است. این مجموعه که حاوی ۴۰ قطعه شعر است حکایتی است از انسان که در پائیز و زمستان ۸۹ سروده شده یعنی زمانی که شاعر بستری بوده و در رویا و تب به سر می برده و معلوم نبود که زمستان آن سال چگونه به پایان می رسد.

*علاقمندان به تهیه کتاب های فوق می توانند به کتاب فروشی های پگاه و سرای بامداد مراجعه و آنها را سفارش دهند.

تفکر هفته

فکر کردن نعمت بزرگی است که انسان را از سایر مخلوقات دیگر متمایز می کند. این که هر هفته من شما را به نکته ای وا می دارم که فکر کنید در همین خاصیت نهفته است. فکر کردن پایه و اساس هر نوآوری و اختراع است. اصولاً تمدن و تکنولوژی امروزه جوامع بشری بر اثر فکر کردن انسان به وجود آمده است. به عبارت دیگر انسان با فکر کردن توانسته است به زندگی خود کیفیت ببخشد و از وضعیت اولیه به زندگی مدرن برسد. اکثر افراد دانشمند و متفکر در همه علوم و رشته های مختلف با فکر کردن توانسته اند دانش بشری را تعالی بخشیده و دستاوردهای گذشته را توسعه دهند. فکر کردن با حرف زدن تفاوت زیادی دارد. ما انسان های زیادی را می شناسیم که خوب حرف می زنند ولی فکر کردن بلد نیستند، چون افراد با فکر کردن به جای این که خوب حرف بزنند، حرف خوب می زنند. انسان با خواندن و نوشتن می تواند دانشمند شود ولی متفکر شدن فقط با فکر کردن میسر است. پس برای زندگی و کار بهتر، بیشتر فکر کنید. من در تفکر هفته، سعی می کنم ذهن و فکر شما را هر هفته به موضوعی که مهم است معطوف کنم تا درباره آن فکر کنید.

ملانصرالدین در تورنتو

عصر روزهای یکشنبه برای حقیر فرصت ارزشمندی است که محضر مبارک حضرت ملانصرالدین را در یکی از تیم هورتون های شهر تورنتو درک کنم. این بار ملا از دفتر تألیفات خود حکایتی را برایم قرائت کرد که به سبک گلستان سعدی نوشته بود. خواندن آن خالی از لطف نیست. بنابراین آن را با هم مرور می کنیم:

حکایت

“بساز و بفروشی در همسایگی ما در تهران سکونت داشت. بدین علت با اویم فراغت دیدار می افتاد، نه از روی رفاقت بل از طریق کراهت. روزی مرا به خود فرا خواند و پرسیدن آغاز کرد که: چگونه می توان مدرک دکترا به دست آورد تا از محنت بیسوادی خلاصی یافت. وی را تصور بر این بود که اساتید دانشگاه از این گونه مدارک در کیف خود دارند و او که از قِبَلِ کسب و کار، مال و منال وافر اندوخته، لیاقت اخذ این مدرک را دارد. بر وی نظری افکندم و به حرف هایش بی غرض خندیدم. آشفته حال شد و گفت: “مگر ما را چه از دیگران کمتر است که دکتر بودن را نتوانیم؟” گفتم: “به خدا هیچ چیز” گفت: “پس علت چیست که بر سئوال من خندیدی؟” من را جوابی نبود اندر عتاب او. لذا سکوت کردم و سر به فکرت از کنارش دور شدم.

آن بی نوا نمی دانست که جامعه تحصیل کرده چه زجری از این گونه عناوین می کشند که گاهی از بردن نام خود هم ننگ دارند، ولی چه چاره کنند که ننگ از همین عناوین حاصل شده است.

بیت

از نام چه گویی که مرا ننگ ز نام است

و از ننگ چه پرسی که مرا نام ز ننگ است

این که می گویم وجود نازنین حضرت ملا در تورنتو غنیمتی ارزشمند است، بیهوده نیست. سایه ایشان بر سر اهل قلم مستدام باد.

* حسن گل محمدی نویسنده، شاعر و روزنامه نگار ساکن تورنتو است. او عضو هیئت علمی دانشگاه در ایران بوده و ده ها جلد کتاب و صدها مقاله از او در ایران و کانادا منتشر شده است.

golmohammadihassan@yahoo.com