ایلغار من

در سیاره ی هوی

و کلاغ های سیاه

بر سفره ی خالی

خجسته باد غارت

از سفرِ یغما

تا سفینه ی ادبار

لاشه اندیشان را می گویم

با تراوش چرکین

از منخرین نخوت

خرناس کفتار

بر چرمینه ی ریا

و تاریخ مکرر

تاریخ تبر

بر گرده ی سپیدار

در جغرافیای تکرار

تاریخ مقدر

از تکفیر تازیانه

تا تک تیر خلاص

و تکبیر حضار

و او…

آنجا نشسته

بر مخده ی تخدیر

با زهرخندی بر لب

و دستی بر جام

در نشئه ی ناگزیر

از دریوزه ی استمهال

بی فطیری در سفره

و با دار دار تکرار