setayesh-S

یادبود ستایش – تهران

با انتشار یک خبر دهشتناک بار دیگر آژیرهای خطر به صدا درآمده اند، تا ما به خواب رفتگان را هشیار کنند و برای به صدا در آمدن این آژیر خطر که شاید به هشیاری جامعه، در مقابله با دردهای مزمن و سرطانی که روح جامعه را دارد می جود و می خراشد و به سراشیب سقوط می کشد، منتهی شود، چه بهای سنگینی پرداخته شده است. و اگر نشود و این خون ریخته شده و زندگی های بر باد رفته نتواند جامعه را برای رهایی از سرطانی که به جانش افتاده کمک کند، تنها چیزی که باقی می ماند دریغ و درد و خشم و کینه ای ست که در دل ها رشد می کند و چون بمب ساعتی به شمارش می افتد. بهایی به ارزش زندگی دو کودک؛ یکی مقتول و دیگری قاتل. یکی افغانستانی و دیگری ایرانی. اما هر دو در یک چیز مشترک؛ هر دو قربانی.

خبر چنین است؛ ستایش دخترک شش ساله ای برای خرید بستنی به کوچه می رود و دیگر برنمی گردد تا روز بعد که خبر مرگش را به گوش خانواده ی دردمند و نگرانش می رسانند و پیکر سوخته در اسیدش را از خانه همسایه به خانواده تحویل می دهند تا برای تمام عمر بماند روی جان و روان خانواده ی نگونبخت.

قتل و تجاوز و جنایت مختص به یک کشور و مردم و قوم و قبیله نیست که در تمام جوامع، رشد یافته و عقب نگه داشته شده، مدرن و سنتی و… اتفاق می افتد، اما چیزی که آن را در جاهای مختلف متفاوت می کند، شیوه ی برخورد نهادهای حکومتی و نهادهای مردمی و به طور کلی جامعه است با آن.

در کشورهای آزاد و دمکرات که جامعه را به شیوه پلیسی اداره نمی کنند و گردش آزاد اطلاعات در جریان است، در این گونه موارد با کمک گیری از متخصصان امر (روانشناسان، جامعه شناسان، مسئولان امور قضایی، پلیس و…) به بررسی واقعه از جوانب مختلف می پردازند تا بدین گونه آسیب شناسی کنند و نیز جامعه ی در شوک را که با خبر مهیبی روبرو شده است، برای برون رفت از آن حالت کمک کنند و نگذارند این شوک به خشم و عصیانی کور و انتقام گیرنده و مقابله به مثل کننده تبدیل شود.

و این درست خلاف جوامعی ست که دستگاه های حکومتی به مسائل جامعه و مردم با دید امنیتی ـ پلیسی نگاه می کنند و برای ترویج و تبلیع فرهنگ دولتی و تثبیت متر و معیارهای ارزشی خود سد و مانعی می شوند در انتشار اخبار درست، به روز و دقیق

جلد شهروند 1591 تاریخ 21 اپریل 2016

جلد شهروند ۱۵۹۱ تاریخ ۲۱ اپریل ۲۰۱۶

.

یکی از سرآمدان نظام های تمامیت خواه، نظام حاکم بر ایران است که با برخوردهای نابخردانه و غیرمعقولش دائم برای مردم ایران دشمنان فرضی و واقعی تولید می کند، و به بهانه ی حفاظت از آنان و ایمن نگه داشتنشان “بیگانه” ستیزی و دشمنی با “غیر” را تشویق و به آنان این فرهنگ را تزریق می کند.

این نظام که در پرتو بحران های خودساخته، با کمک رسانه های فرمایشی و وابسته در ایجاد صف خودی و ناخودی دستِ درازی دارد، نه تنها جامعه را از بافت متفاوت و رنگارنگ خود، که در واقع یکی از قوت های ایران است، دچار نگرانی و اضطراب می کند، که با کوبیدن بر طبل مهاجرستیزی و خارجی ستیزی فرهنگ راسیستی و فاشیستی را با حیله گری به جامعه تحمیل می کند، و با شیوه ی فرافکنی، مصائب و مشکلات جامعه را که به خاطر بی خردی و نادانی خود در امور مملکت داری گریبانگیر مردمان ایران است، به گردن مهاجران و بخصوص مهاجران افغانستانی می اندازد و بدین صورت با ایجاد دشمنی و نفاق آنها را در برابر هم قرار می دهد.

هنوز خبرهایی که از اصفهان و مشهد و… توسط امامان جمعه و مأموران حکومتی علیه مهاجران افغانستانی برای خوار شمردن و آزار و اذیت آنان داده می شد، و یا شعارهایی که حیله گرانه ناداری و سفره خالی کارگران را به “اتباع بیگانه” و مهاجران افغانستانی نسبت می دادند، تا مردم را همراه و همدل با فرهنگ بغایت زشت و نابهنگام خود کنند، و خشم آنان را نه به سوی مسئولان مملکتی که به سوی مهاجران کانالیزه کنند، از ذهن ها پاک نشده است. و دلیلش عکس العمل و گفته های برخی از مهاجران رنجدیده ی افغانستانی و نیز ایرانیان آگاهی ست که می دانند سرمنشأ این خشم از کجا و چراست.

رسانه های داخل ایران همانند پلیس جمهوری اسلامی، در آغاز به این خبر اهمیتی ندادند، اما با فشار افکار عمومی در شبکه های اجتماعی مجبور شدند خبر را هر چند ناقص و قطره چکانی پوشش دهند که عکس العمل مسئولان و نهادهای اجتماعی را در پی داشت. این فرآیند را باید به فال نیک گرفت چرا که ثابت کرد، مردم اگر همدل و همراه شوند، می توانند سد سکوت رسانه های دولتی را بشکنند.

خوشبختانه جامعه بعد از سال ها رکود و خموشی و انفعال در برابر آزار و اذیت “غیر” (مهاجران- اقلیت های مذهبی- اقلیت های زبانی- اقلیت های قومی- دگراندیشان) توسط نظام، بیدار شده و هر چند اندک به این خرد دست یافته که بگوید “نه به نام ما”. و دلیل این مدعا قصد برخی از هموطنانمان برای پیوستن به مهاجران افغانستانی برای شرکت در مراسم شمع افروزی برای “ستایش” در برابر سفارت افغانستان بود که با بی مسئولیتی مسئولان نظام و به دست مأموران پلیس این مراسم اجرا نشد. وقتی حکومتی تنها شیوه اش نگاه امنیتی پلیسی به مردم و جامعه اش باشد نتیجه اش این می شود که از سایه ی خودش هم می ترسد چه برسد به تجمع مردمی آگاه و خردمند و معترض به سیاست هایی که به خورد جامعه داده می شود.

وقوع چنین جنایتی را اگر تنها به یکی دو عامل تقلیل دهیم، نه تنها هیچ کمکی به شناخت مشکلات جامعه نکرده ایم که قدمی هم در راه آسیب شناسی و دوا و درمان آن برنداشته ایم.

این واقعه ی دلخراش باعث شده که دلسوزان جامعه هر کدام از وجهی و جانبی به عمق آن نقبی بزنند و آن را با لنزها و زاویه های متفاوت بررسی کنند، که همین مسئله خود کوشش و تمرینی ست برای نهادینه کردن نقد و نگاه متکثر در جامعه.

با امید به این که جامعه ایران به کمک نهادهای مدنی به روز و مسئولش از زیر بار بختک فرهنگ حکومتی رها شود و این فاجعه زمینه و بستری شود برای برخورد با مشکلات فرهنگی و اعتراض به خشونت علیه کودکان و زنان در آن جامعه که بر مداری بسته و سنتی همچنان می چرخد و در برابر فرهنگ به روز بشری با توسل به شعار دشمنی با “غیر”، جان سختی نشان می دهد.

ای کاش رسم روزگار بر مداری بچرخد که ما ایرانی ها و افغانستانی ها نقاط قوت همدیگر را قدر بدانیم و زخم ها و تاول های نشسته بر جانمان را به کمک هم مرهم نهیم. می دانم این روز، دیر و زود دارد، اما سوخت و سوز ندارد.