دوشنبه، ۱۶ مه، کن: 

استیون اسپیلبرگ لابد عادت دارد هر جای دنیا که می‌رود ستاره باشد و خیلی تحویلش بگیرند، اما جو جشنواره کن، این دیرین‌ترین و محبوب‌ترین جشن عالم سینما، به گونه‌ای است که حتی اسپیلبرگ‌ها هم گاهی کم‌رنگ شوند. این تکه زیبای ساحل دریای مدیترانه ۱۲ روز تمام میزبان سازندگان و عاشقان و راویان سینما است و بهترین استعدادهای جهانی را به تماشا می‌گذارد.

اسپیلبرگ دو روز پیش با «غول بزرگ دوست‌داشتنی»، اقتباسی از داستان نویسنده شهیر کودکان، رولد دال، به کن آمد، اما در این روز «خدمتکار»، ساخته کارگردان شناخته‌شده کره‌ای، پارک چان ووک، نیز به نمایش در می‌آمد و به نظر می‌آید بازگشت استاد کره‌ای که به فیلم‌هایش با تم انتقام معروف است بیشتر مورد توجه باشد تا استاد ۶۹ ساله آمریکایی که در ضمن گفت می‌خواهد تا روز آخر مرگش فیلم بسازد.

maid-S

«خدمتکار» در سال‌هایی می‌گذرد که کره مستعمره ژاپن بود و از این رو درامی تاریخی محسوب می‌شود. این اما فقط یکی از تم‌های فیلم است. سادومازوخیسم و چاپ کتاب‌های پورنوگرافیک سادیستی در ژاپن دیگر پس‌زمینه تاریخی آن هستند. پارک که نشان داده فضاهای مخوف و موقعیت‌های شنیع را خوب می‌شناسد در این فیلم که در سه قسمت و نزدیک به دو ساعت و نیم است نشان می‌دهد که از پس داستان‌گویی پر پیچ و خم هم خوب برمی‌آید. قهرمان اصلی فیلم دو زن هستند (و ایکاش فیلم‌های بیشتر اینچنینی ببینیم):‌ یکی دختر خانواده‌ای که نوعی دار و دسته دزدی و کلاهبرداری دارند و دیگری دختر خانواده‌ای اشرافی و ژاپنی‌ که جزو نخبگان جامعه مستعمراتی در کره هستند. ماجرای فیلم از آن‌جا آغاز می‌شود که دختر اولی با همکاری مردی از هم‌دسته‌های خود می‌کوشند دختر دومی را فریب دهند تا با مرد ازدواج کند. قرار بر این است که این‌دو از دست شوهرخاله غریب دختر که او را به نوعی زندانی کرده بگریزند و خود را به ژاپن برسانند و سپس مرد کاری کند که زن به تیمارستان فرستاده شود و تمام ثروت او را تصاحب کند. داستان اما پیچ و تاب‌های بسیاری

.می‌خورد تا به پایان شکوهمند و زیبای خود برسد

handmaiden

این فیلم کره‌ای با نشان دادن صحنه‌های طولانی رابطه جنسی دو زن نشان می‌دهد که محدودیت‌های موجود در این مورد دیگر به تاریخ سپرده شده‌اند. با این‌که دیدن چنین صحنه‌هایی همین ۱۰ سال پیش قابل انتظار نبود، اکنون دیگر کاملا عادی و پذیرفته شده هستند.

دوست‌داشتنی‌ترین نکته «خدمتکار» اما شاید قابلیت آن برای حمل چندین تم مختلف بدون فریاد زدن‌های گل‌درشت راجع به پیام خود باشد. استعمار ژاپن، نهاد بربرانه «تیمارستان» قدیم و مردسالاری (در چندین رابطه)  همه در پیش‌زمینه هستند، اما داستان با جان و نیروی خودش پیش می‌رود. نیروی زنانی با خواست زندگی. تم سادومازوخیسم در فیلم نیز حول بنیادین‌ترین نکته در مورد آن یعنی روابط قدرت بین آدم‌ها به تصویر درآمده گرچه می‌توانست بیشتر پخته شود.

فردای «خدمتکار» نوبت «عسل آمریکایی» بود تا کن را محسور خود کند. حضور بازیگر محبوبی مثل شیا لبوف (که باعث شده بود دختربچه‌های سنین نوجوانی پشت نرده‌های فرش قرمز صف بکشند تا از او عکس و امضا بگیرند) پیش از نمایش این فیلم بریتانیایی- آمریکایی علت اصلی  توجه به آن بود. اما آخرین ساخته آندریا آرنولد (پس از بلندی‌های بادگیر که این کارگردان زن پنج سال پیش ساخته بود) نشان داد که یکی از مبتکرانه‌ترین فیلم‌های سالیان اخیر و رقیب جدی کسب نخل طلایی است.

american-honey

شیا لبوف بدون شک یکی از بهترین بازی‌های دوران حرفه‌ای خود را در این فیلم انجام داده، اما ستاره اصلی آن بازیگر نقش اول، ساشا لین، دختر سیاه‌پوست نوزده ساله‌ ی بزرگ‌شده تگزاس است (مثل شخصیتش در فیلم). در دنیایی که شمار ساخت فیلم‌ها روز به روز بیشتر و بیشتر می‌شود و فرمول‌های شمایی مختلفی برای فیلم ساختن وجود دارد خروج از تمام این فرمول‌ها معمولا نتیجه‌ای کلیشه‌ای و نمایشی و نامطلوب می‌دهد. نگارنده این خطوط علاقه خاصی به این جور فیلم‌ها ندارد. «عسل آمریکایی» اما به راستی مبتکرانه و یگانه است و تازگی آن به قدری صمیمی و حقیقی جلوه می‌کند که اصلا به فکرمان نرسد (یا شاید اصلا دلمان نیاید) آن‌را محکوم به تصنع کنیم.

ساشا لین نقش دختر ۱۸ ساله‌ای به نام استار را بازی می‌کند که با یک نگاه جذب شخصیت پیچیده شیا لیبوف (جیک) می‌شود ـ شخصیتی که او را تنها از پنجره یک ماشین در حال حرکت دیده است. این است که همه چیز را رها می‌کند و به گروه عجیب و غریب جیک می‌پیوندد که از شهری به شهر دیگر می‌روند و به اصطلاح «در جاده» زندگی می‌کنند.

جاده‌های آمریکا سال‌های سال است موضوع داستان‌ها و فیلم‌های بی‌شمار بوده‌اند، اما این «فیلم جاده‌‌ای» مشابه هیچ کدام از قبلی‌ها نیست. داستان آن بازی خاصی با بیننده نمی‌کند. نه پیچ عجیب و غریبی دارد و نه نکات خارق‌العاده‌ای برملا می‌کند. ادا و نمایش کار این فیلم نیست. استار و جیک نه قهرمانند و نه ضدقهرمان. زندگی‌شان نه دردناک و تاسف‌آور است و نه رشک‌آور. بازیگرانی هستند در صحنه آشنای زندگی. و عشق‌شان عشقی با همه ابهام‌های آشنا («عسل آمریکایی» در ضمن تهیه‌کننده‌ای ایرانی‌تبار به نام پویا شهبازیان هم دارد که تازه دو سال است تهیه فیلم‌های بلند را آغاز کرده و با این فیلم نشان می‌دهد که پتانسیل آینده‌ای درخشان را دارد).

chouf

از میان فیلم‌های خارج از بخش مسابقه «شوف»، ساخته کریم دریدی، کارگردان فرانسوی متولد تونس، توجه نگارنده را به خود جلب کرد. «شوف» به عربی یعنی «نگاه کن» اما این در ضمن اسم «بپاها»ی یک دار و دسته مواد مخدر در محلات غیرسفیدپوست‌نشین مارسی، دومین شهر بزرگ فرانسه، است. شهری که با همین کن پر زرق و برق (که عرب‌های آن سوپرثروتمندهای مرتبط با خاندان‌های سلطنتی شیخ‌نشین‌های عرب خلیج فارس هستند) فاصله چندانی ندارد، اما انگار در جهانی دیگر است. فیلم دریدی که ۲۱ سال پیش هم با «بای بای» به کن آمده بود، با داستانی جذاب از درون یک خانواده و دو برادر آغاز می‌شود و لنز عقب و عقب‌تر می‌رود تا بعد از دیدن درخت، جنگل را هم ببینیم. با توجه به حملات تروریستی اخیر در کشورهای فرانسوی‌زبان طبیعی است که نوع نگاه خاصی به این موضوع جذب شده باشد، اما دریدی به دام فیلم کلیشه‌ای ساختن و شعار دادن نیافتاده و داستانش را روایت می‌کند. داستانی چند لایه از روابط انسانی در دل مارسی. فیلمی که می‌تواند نامه‌ای عاشقانه به مارسی و عرب‌ها و سیاه‌پوستان آن و مصائب و بیم و امیدهایشان باشد. این کارگردان ۵۵ ساله بار دیگر نشان داده که مدیوم سینما را خوب می‌شناسد.

Beyond-the-Mountainsand-Hills

بخش «نگاه ویژه» معمولا جزو بخش‌های محبوب نگارنده نیست چرا که معمولا فیلم‌های به اصطلاح «هنری» اما در واقع بسته‌بندی‌شده به اصطلاح «جشنواره‌‌ای» در آن زیادند، اما اولین فیلمی که امسال در این بخش دیدیم نشان داد که جای امید هست. «آن‌سوی کوه‌ها و تپه‌ها»، ساخته اران کولیرین جوان اسرائیلی است. سومین ساخته این کارگردان هم مثل «شوف» از میان خانواده آغاز می‌شود و به جامعه وسیع‌تر اسرائیل و فلسطین می‌پردازد. مرد خانواده سربازی است که پس از نزدیک به سه دهه از ارتش بازنشسته شده. همسر او، که معلم است و پسر و دختر خانواده که بسیار متفاوت از همدیگر هستند نشان از پیچیدگی‌های جامعه اسرائیل دارند، پیچیدگی‌هایی که طرفداران پر و پا قرص یکی از دو طرف در غائله تاریخی این کشور با فلسطین و کشورهای عربی معمولا چشم خود را بر آن می‌بندند. این «پیچیدگی» البته گاه می‌تواند بهانه‌ای برای ندیدن واقعیت‌های مسلم باشد و در یکی از صحنه‌های فیلم پدر که به رفتن دخترش به تظاهرات در حمایت از فلسطینی‌ها خرده می‌گیرد به او یادآوری می‌کند که «واقعیت، پیچیده است» و او نیز با لحنی تمسخرآمیز همین حرف را تکرار می‌کند. خود فیلم اما در بیشتر اوقات خوب بین این دو نهایت، یعنی نشان دادن پیچیدگی‌ها و نپوشاندن واقعیت‌های مسلم و حتی «ساده» ویراژ می‌دهد. گرچه می‌توان گفت همیشه هم در این کار موفق نیست. «آن سوی کوه‌ها و تپه‌ها» (که به عقیده من می‌توانست، حداقل به انگلیسی، اسمی ساده‌تر داشته باشد) با این حال فیلمی دوست‌داشتنی است و داستانی جذاب از دل جامعه اسرائیل را روایت می‌کند.

loving

جف نیکولز، کارگردان ۳۷ ساله آمریکایی، که همین سه ماه پیش چهارمین فیلمش را در جشنواره برلین دیدیم اینقدر پر کار است که حالا با فیلم پنجمش به «کن» آمده. «عاشقی» تم تاریخی ساده و مسلمی دارد: ماجرای مردی سفیدپوست در ایالت ویرجینیای آمریکا که در سال ۱۹۵۸ با زنی سیاه‌پوست ازدواج می‌کند و اسیر قوانین نژادپرستانه این ایالت که چنین ازدواج‌هایی را ممنوع می‌کنند می‌شود. فیلم  داستان نبردی است که آن‌ها را به دادگاه عالی آمریکا می‌کشاند و در نهایت باعث لغو تمامی قوانین موجود در این زمینه می‌شود.

نیکولز را می‌توان از آن کارگردان‌هایی دانست که دوست داشتن کارهایش تا حدود زیادی بسته به سلیقه بیننده دارد. قهرمان‌های او همه چیز هستند بجز قهرمان. معمولا آدم‌هایی بی‌سر و صدا که کار خاصی نمی‌کنند، اما اگر غیرقهرمان‌های «عسل آمریکایی» تنها با وجود خود جذب‌مان می‌کنند این در مورد قهرمان‌های «عاشقی» صدق نمی‌کند. او انگار می‌خواهد تاکید کند که این خانواده فقط می‌خواستند همدیگر را دوست داشته باشند و بقیه حواشی اتفاقی هستند، اما این به دل نگارنده شما خوش نمی‌آید و حتی فیلم را تا حدودی خسته‌کننده می‌کند و از ریتم می‌اندازد. اگر از من بپرسید «عاشقی» داستانی جاندارتر می‌خواهد و «عشق» نیازمند آن نوع شور و شوقی است که در فیلم آخر نیکولز نمی‌بینیم. شاید مرا کلاسیک‌طلب بخوانید، اما سینما بدون شخصیت‌های جذاب و گیرا اصلا سینما نمی‌شود. زن سیاه‌پوست که نقش دوم «عاشقی» است دوست‌داشتنی و حتی کاریزماتیک است. در جملاتی که در پایان فیلم بر صحنه نقش می‌بندند می‌خوانیم که او در زندگی واقعی هم خواهان قهرمان بودن نبود، اما می‌توان شخصیت‌هایی گیراتر ساخت که «قهرمان» به معنی متداول آن نیستند.

آرش پرستویی خبرنگار مستقل است که در گزارش جشنواره کن با شهروند همکاری می کند.

بخش دوم این گزارش را اینجا بخوانید.