از اینجا، از آنجا، از هر جا/ ۶۶

داستایفسکی نویسنده ی چیره دست و ژرف نگر روسی در رمان بیچارگان می نویسد:

“آدمی هر قدر هوشمندتر باشد، افسردگی و بطالتش بیشتر است.” گویا اصولا در خمیره ی ذاتی خلقت انسان این هوشمندی، دانش و شعور به عنوان یک فرایند منفی همواره در رشد و نمو او تأثیرگذار بوده است، ولی برای روشن شدن مطلب باید بدانیم که تعریف ما از رشد و نمو انسانی یا حتی توسعه و پیشرفت جوامع بشری چیست؟ آیا آنچه که اکنون به عنوان مظاهر تمدن و تکنولوژی در زندگی ما انسانها نقش پیدا کرده است، هدف نهایی رشد و توسعه انسانی به حساب می آید یا آن که ما برای انسان تعالی و کمال دیگری را در تصور خود داریم؟

Dostoevsky

داستایفسکی با قلم سحرآمیز خود در رمان هایش که آئینه تمام نمای رفتارهای انسان و جامعه است، ما را به ژرفایی از تفکر و اندیشه می برد که هیچ روانشناس، جامعه شناس و انسان شناسی قدرت این کار را ندارد. درون مایه ی تمامی این نوشته ها از زندگی، خانواده و اجتماعی که او در آن می زیست، نشأت می گیرد. داستایفسکی دوران عمرش از ۱۸۲۱ تا ۱۸۸۱ است؛ دورانی که سرزمین روسیه تحت دیکتاتوری تزارها در بی عدالتی، اختلاف طبقاتی و فروریزی اخلاق و فرهنگ غوطه ور بود. این نویسنده ی رئالیست همچون نقاشی بی مانند از این وضعیت و زندگی انسانها تصاویری زنده و گویا در داستان ها و رمان های خود برای ما به یادگار گذاشته است.

او از کودکی اهل مطالعه بود و کتاب های فراوانی از نویسندگان بزرگ نظیر شیلر، شکسپیر، والتر اسکات، دیکنز، هوگو، پوشکین، گوگول و بسیاری دیگر را خوانده بود. پدری پزشک و سختگیر داشت و مادرش را در ۱۶ سالگی از دست داد. مدتی وارد مدرسه ی نظام در سن پطرزبورگ شد و افسر دایره ی مهندسی شد ولی چندی بعد از خدمت نظام کناره گرفت و تمام وقت خود را وقف ادبیات کرد. او در سال ۱۸۴۹ به همراه چند مرد جوان دیگر به جرم برگزاری جلسات سری به منظور بحث درباره ی اصلاحات و سوسیالیسم بازداشت و به اعدام محکوم شد. داستایفسکی در کنار محکومان دیگر در برابر جوخه ی اعدام قرار گرفت اما به فرمان تزار مجازاتش به چهار سال حبس با اعمال شاقه در سیبری و خدمت مادام العمر در ارتش تخفیف پیدا کرد. به ناچار مدت چهار سال در اردوگاه کار با اعمال شاقه در سیبری به سر برد و شش سال دیگر نیز در یک فوج نظامی خدمت کرد. سرانجام در سال ۱۸۵۹ اجازه یافت به سن پطرزبورگ بازگردد. چند سالی را در این شهر به انتشار مجلات و نشریات و داستان نویسی سپری کرد. کارش رونق نگرفت و با مشکلات مالی مواجه و ورشکست شد. برای امرار معاش و تأمین هزینه ی زندگی، حق تألیف همه ی آثارش را به مبلغ ۱۵۰۰دلار فروخت. بدهی زیادی بالا آورد و مجبور شد برای دوری از دست طلبکارها به اروپای غربی فرار کند. می گویند طلبکار او که صاحب مجله ای بود با حکم بازداشت هر روز به در خانه اش می رفت و او شب تا صبح داستان می نوشت و آن را صبح به طلبکار برای چاپ می داد تا بازداشت نشود. بسیاری از شاهکارهای او این گونه نوشته شده اند.

آثار بزرگ داستایفسکی بیشتر در سال های آخر عمر او آفریده شده اند. “جنایت و مکافات” یکی از شاهکارهای ادبیات جهان است که نویسنده در توصیف اشخاص داستان و بازکاوی احساسات و اندیشه های آنها به منتهای عظمت هنری دست یافته است. این رمان بر محور این تفکر می گردد که جنایت خطا نیست، بلکه بدبختی است. این رمان تأثیر شگفتی بر ادبیات روسیه و جهان گذاشت. چند سال پیش برای مصاحبه ای نزد دکتر براهنی رفته بودم. او برایم تعریف می کرد که رمان جنایت و مکافات مسیر تحصیلات و زندگی او را تغییر داده است، چون برای ادامه ی تحصیل به تهران آمده بود و منتظر امتحان دانشگاه در رشته ی پزشکی بود، به طور اتفاقی با رمان جنایت و مکافات داستایفسکی آشنا می شود و سخت تحت تأثیر آن قرار می گیرد و از آن به بعد به رشته ی ادبیات و نوشتن علاقمند شده و این رشته را برای تحصیل انتخاب می کند.

از دیگر آثار درخشان داستایفسکی می توان به رمان های ابله، جن زدگان، برادران کارامازوف، قمارباز، خاطرات خانه مردگان و مردم فقیر اشاره کرد. برادران کارامازوف، بهترین رمان داستایفسکی و در شمار شاهکارهای مسلم ادبیات روسی است. او در این کتاب بدبختی ها، ناکامی ها، زشتی ها، پستی ها و بویژه بیماری های روحی آدمیان را با دقت شگفت آوری تشریح کرده و پرده از پوشیده ترین مظاهر روح انسانی برگرفته است. افزون بر این، او اطلاعات ارزنده ای از زندگی اخلاقی، فرهنگی و اجتماعی روسیه ی آن روزگار ارائه داده است. داستایفسکی در این رمان کوشیده است این اعتقاد خود را بیان کند که فساد اخلاقی درمان و چاره ای هم دارد و آن تن دادن به کیفر است.

از برجسته ترین محاسن رمان های داستایفسکی همدردی صمیمانه با آزردگان اندیشه های ژرف، عشق به همه ی زندگان، دلبستگی صمیمانه به مذهب، توجه به آزادی انسان و توجیه خدا و نظم جهانی، اشتیاق فراوان او به بخشش پیش از محکوم کردن است. همین گستردگی و تفکر و اندیشه های والای انسانی است که می توان گفت تاکنون هیچ فردی با قلبی به بزرگی و گرمی این نویسنده پا به عرصه ی زندگی نگذاشته است. او از لحاظ مهارت در تحلیل روانی اشخاص داستان، درون نگری های عمیق، گفت وگوهای زنده و گیرا، تعمق فراوان در سرشت انسانی و انگیزه ها و توانایی های تشخیص بیماری های عصر خود و جامعه ای که در آن می زیست، از اکثر رمان نویسان پیشی گرفته است، به طوری که می توان گفت داستایفسکی در میان تمامی استادان داستان نویس روسیه و جهان، فردی استثنایی و بی نظیر است.

سخن درباره ی این نویسنده بزرگ روس بسیار است و مطالب خواندنی در این باره فراوان. این مقاله را با بخشی از یک نامه ی او به پایان می برم.

«ما حتی نمی دانیم که این زندگی زنده و واقعی در کجاست و اساساً چیست و چه نام دارد؟ تجربه می کنیم، تنهایمان بگذارند، کتابهایمان را بگیرند، آن وقت سرگشته خواهیم شد و به خطا خواهیم رفت و نخواهیم دانست به که باید پناه ببریم و به کدام سو توجه کنیم. چه چیز را دوست بداریم و از چه چیز نفرت داشته باشیم، چه چیز را تجلیل کنیم و چه چیز را تحقیر. بر ما حتی دشوار است که بشر باشیم، بشر عادی و واقعی، بشر دارای گوشت و پوست، با تن و خون و رگ و ریشه. ما از چنین بودنی شرمساریم، آن را ننگ و عار می شماریم. ما پیوسته سعی بر آن داریم که هرچه تمامتر هیأت و نوع انسان بی سابقه ی کلی را، به خود بگیریم.»

نامه ای از حسنعلی خان امیرنظام گروسی

به طریق کنایه شرحی از ایران خودتان شکایت فرموده بودید. حق به جانب ذات عالی است. من بنده هم اوقات توقف اسلامبول، هرگاه این مملکت خراب را در خواب می دیدم سراسیمه با کمال وحشت بیدار می شدم و شکرها می کردم که خواب بوده است، ولی بعد از آنکه به ایران آمدم، به طوری گرسنگی کشیدم که سنگک خالی را مائدۀ آسمانی پنداشتم و آنقدر بی خواب ماندم که روی سنگ خارا، خز و دیبا در نظرم آمد. به قدری از مأمورین تعدی دیدم که خوردن صد چوب ناحق و دادن صد تومان جریمه را حکم داوری می دانم. از علما چیزهایی دیدم که فتوای قتل مظلومی حکم حق و نص حدیث است. از واعظین و ذاکرین دروغها شنیدم که عنقا و کیمیا را باور کردم و از تجار چندان نفاق و نقار ملاحظه نمودم که به دوستی میش و گرگ پناه بردم … به جان عزیزت، وقتی که داخل این مملکت چهار پنج هزار ساله شدید، طوری اسباب فراهم می آید که از خود غافل می شوید و به طوری اوضاع مدنیت را از نظر مبارک می برند که گویا نه در عالم، ترقی بوده و نه دولت منتظم فرانسه و انگلیس. این قدر در کوچه های ویران، سرگردان و حیران می گذرانید که دیوار چینۀ یک ذرعی، شانزه لیزه پاریس می آید… همین قدر عرض می کنم، هیچ واهمه نداشته باشید، دست و پای خودتان را جمع کرده، پشتکی به بیابان ایران بزنید، صعوبتش تا سه چهار ماه است. بعد از آن حضرتعالی هم یک از مأمورین یا یکی از علما و واعظین و تجار و ذاکرین خواهید شد…

“سخن و اندیشه ـ دکتر علی اصغر خبره زاده”

میهنم از نگاه اخوان ثالث

میهنم آینه‌ای سرخ است

با شکافی چند بشکسته،

که نخواهد التیامی یافت،

زانکه قابی گردشان را با بسی قلاب‌ها بسته.

مثل دریاچه بزرگی، راه‌های رودها مسدود بر آن، مانده پیوسته.

می‌خورد از مایه تا گردد کویری خشک،

نم‌نمک، آهسته آهسته.

معبر دلخسته‌ی بس قتل عام آتشینش این

خوب گویم بدترینش این.

ای مار قهقهه، آیینه دلخسته را بردار

چند و چون بشکسته را بردار

خویش را لختی در آن بنگر

دلبر، ‌ای دلبر

ای درونت کشته ما را و برونت کشته با آوازه عالم را

-ای فقط آوازه دیگر هیچ-

خویش را بنگر ببین چونی

چیستی، آزار یا آزر؟

یا مهیب خویش خور آذر؟

آی مار قهقهه، هم زشت، هم پستی

همچنان بی‌رحم و سیری‌ناپذیری دون

تا چه دیدی تو در این آیینه سرخ ام

که چنین اش خرد بشکستی؟

از درون بینان

نیست در گیتی که اوصاف تو نشناسد

هیچکس
من چرا زین بیشتر گویم؟

پس، بس

میهنم آیینه‌ای سرخ است

(و مار قهقهه زان دور)

با شکافی چند…

“مهدی اخوان ثالث (م. امید)”

 اخبار کتاب و تازه های نشر

* رمان “شیاد” اثر جان گریشام با ترجمه ی مریم حاجی علیرضا در ۴۱۶ صفحه قطع رقعی و با بهای ۱۹ هزار تومان با شمارگان یکهزار و یکصد نسخه توسط نشر افق به بازار آمد. این کتاب در کشورهای اروپایی و آمریکا فروش خوبی داشت و در سال ۲۰۱۲ عنوان پرفروش ترین را در نیویورک تایمز به خود اختصاص داده بود. جان گریشام در رشته ی حقوق تحصیل کرده و مدتی هم در شهر آکسفورد به وکالت اشتغال داشت. رمان های او پرفروش هستند و اغلب به زبان های زنده ی دنیا ترجمه شده اند.

* نشر چشمه که از ناشران خوشنام و پیشرو در ایران است، در سال های فعالیت خود به اجرای برنامه هایی برای توسعه و گسترش فرهنگ کتاب و کتابخوانی اقدام کرده است. اخیراً نیز این مرکز فرهنگی با عنوان “شبی خوش کنار چشمه” شرایطی فراهم کرده است که علاقمندان به داستان و شعر بتوانند بعد از افطار در شبهای ماه رمضان گرد هم آیند و به شعر و داستان خوانی بپردازند. از پنج شبی که به این کار پرداخته می شود، دو شب به داستان و دو شب به شعر و یک شب به ترجمه اختصاص پیدا کرده است. این حرکت به نوع خود ارزشمند و جای تقدیر دارد.

* فریده غلامرضایی دو جلد کتاب درباره ی “زن در تاریخ و فرهنگ ایران” تألیف کرده است که جلد دوم آن توسط انتشارات آرون در دست انتشار است. این دو جلد کتاب به وضعیت و جایگاه زنان در تاریخ و فرهنگ ایران، حق و حقوق زنان و حضور و نقش آنان پس از اسلام در تاریخ می پردازد. مولف در این باره گفته است در سرزمینی که بیشتر نوشته های تاریخی شرح زندگی پادشاهان مرد است، پرداختن به نقش تاریخی زنان پنهان و خاموش مانده است. او از لابلای متون مختلف به زنده کردن این نقش پرداخته است.

علاقمندان به تهیه کتاب های ذکرشده می توانند در تورنتو به کتابفروشی های پگاه و سرای بامداد برای سفارش آنها مراجعه کنند.

تفکر هفته

عَلَم در یادداشت های روز شنبه ۱۸ تیرماه ۵۶ نوشته است:

«… در این جا قدری راجع به الهیات صحبت شد. فرمودند، من که به علت پیش آمدهای زندگی خودم، اعتقاد به مسائل مذهبی، آن هم به طور شدید، دارم، ولی اگر انسان بخواهد تجزیه و تحلیل علمی و تا جایی که البته عقل انسان می رسد، بکند، به نتیجه درستی دست نمی یابد. من عرض کردم، غلام هم همین طورم. اولا در خانواده ی مذهبی زاییده شده، بعد هم احساس کرده و می کنم که یک دست مرموز غیبی به یک نوعی انسان را هدایت می کند و جوابِ های، هوی است و یک چیزی هست که یدرک ولا یوصف است، ولی تجزیه و تحلیل، همین طور که می فرمایید، انسان را به جایی نمی رساند.»

خوانندگان خود بخوانند حدیث مفصل از این مجمل.

“یادداشت های علم ـ جلد ششم”

ملانصرالدین در تورنتو

از حضرت ملانصرالدین در نشستی که با هم در پارکی زیبا در اطراف تورنتو داشتیم پرسیدم: “استاد دیدگاه و نظر شما درباره ی فلسفه ی زندگی و حیات چیست؟” او لحظه ای مکث کرد و گفت:”این سئوال مشکلی است که جواب به آن از جامعیت لازم برخوردار نخواهد بود، ولی به نظر من زندگی و فلسفه ی خلقت مانند آئینه ای است که انسان در آن می نگرد و مجاز خود را می بیند.” آنگاه برای من این شعر را خواند:

گربه ای کرد در آیینه نظر

دید یک گربه ی خوش رنگ دگر

گفت: ای وای همین است همین

که مرا کرد در آیینه کمین

حمله ای سخت سوی آینه برد

سرش از دغدغه بر آینه خورد

گفت: این آینه ی روشن و صاف

هست از بس که مصفا و شفاف

گربه این گونه نمایان گشته

در پس آینه پنهان گشته

نیم چرخی زد و از حرص دوید

در پس آینه هم هیچ ندید

گشت حیران که عجب نیرنگی است

واقعاً گربه عجب الدنگی است

می گریزد ز من این کافر کیش

گاه اندر پس و گاهی در پیش

گشت این دفعه به آیینه سوار

با دو چنگال بشد آینه دار

هیچ حاصل نشد از تدبیرش

به خطار رفت همه تصویرش

بلکه این دفعه شد آیینه خراب

بر زمین خورد به صد رنج و عذاب

گربه برجست وز آیینه رمید

دیگر او را ز پس آن ندید

و گفت: “عزیزم ما مثل آن گربه هستیم که چیزهایی مجازی از این جهان هستی در آینه می بینیم، واقعیت چیز دیگری است که بر ما روشن نیست.”