در نخستین ساعت های بامداد یکشنبه ۱۲ ژوئن، یک فاجعه هولناک تروریستی آمریکا و دیگر کشورهای همسو با آن را در بهت فرو برد. ساعت ۲ بامداد جوانی ۲۹ ساله به نام عمر متین، زاده و بزرگ شده آمریکا و افغان تبار و مسلمان، با چند تیربار و اسلحه خودکار به باشگاه شبانه “پالس” که محل تردد همجنس گرایان و کوئیرها است یورش برد، گروهی را کشت و عده ای دیگر را به گروگان گرفت.  سه ساعت بعد، پلیس به محل گروگان گیری حمله کرد و با کشتن تروریست مهاجم موفق به نجات گروهی از گروگان ها شد.  ترازنامه فاجعه بار این اقدام تروریستی کشته شدن ۴۹ تن به علاوه فرد تروریست و زخمی شدن ۵۳ تن دیگر بود.

باراک اوباما، رییس جمهوری آمریکا، در واکنش به این فاجعه گفت: «پلیس فدرال آمریکا این حادثه را به عنوان “اقدامی تروریستی” و “زاییده تنفر” بررسی می کند و نباید از هیچ تلاشی در مورد این که ضارب وابسته به گروه تروریستی بوده یا نه فروگذارکرد».

این طفره رفتن و سعی در انداختن بررسی رویداد در مسیر پرپیچ و خم اداری، در حالی بود که به گزارش شبکه تلویزیونی سی ان ان، دقایقی پیش از حمله عمر متین در تماس با تلفن ۹۱۱ با صراحت به حکومت اسلامی (داعش) و رهبر آن ابوبکر بغدادی “سوگند وفاداری” یاد کرده بود.

omar-matin

از سوی دیگر “داعش” نیز  – به درستی یا از روی فرصت طلبی ـ او را از خود دانست و مسئولیت فاجعه را پذیرفت.  فزون بر این، “فاکس نیوز” هم اعلام کرد که: «عمر متین از سال ۲۰۱۳ برای پلیس فدرال شناخته شده بود و اخیرا پرونده ای به نام او در  اف  بی آی گشوده شده است».

این فاجعه دلخراش، که در نوع خود در تاریخ آمریکا بی سابقه است، سبب شد که سیاست بازان، به ویژه نامزد های انتخابات ریاست جمهوری بکوشند از این نمد خونین کلاهی برای خود بسازند: هیلاری کلینتون، نامزد پیشتاز مرحله مقدماتی حزب دموکرات خطاب به جامعه ی “ال. جی. بی. تی. کیو”ی آمریکا گفت: «ما به نبرد برای تأمین آزادی شما و زندگی بدون هراس ادامه می دهیم».  به گزارش تارنمای “رادیو فردا” دونالد ترامپ نامزد جنجالی حزب جمهوری خواه نیز که باد در بادبانش افتاده بود، خواستار “برخورد قوی” با “اسلام رادیکال” شد و اعلام کرد که در مورد “تروریسم اسلام افراطی” حق با او بوده است و اگر رئیس جمهوری اوباما در نهایت از واژگان “تروریسم اسلام افراطی” استفاده نکند «باید از مقام خود، با رسوایی، کناره گیری کند».

در ۴۸ ساعتِ پس از این فاجعه هولناک تروریستی، من اظهارنظر ده ها تن از سیاست پیشگان آمریکایی از باراک اوباما گرفته تا هیلاری کلینتون، دونالد ترامپ، نمایندگان کنگره، سناتورها، فرماندار فلوریدا و شهردار اورلاندو را مرور کردم، تا بلکه تصریح و تأکید یا حتی اشاره ای در مورد نکته ای که مدّ نظرم است بیابم و شوربختانه هرچه بیشتر جستم کمتر یافتم!

تنها موردی که تا حدودی به موضوع نزدیک شده بود، اظهارنظر جرج پاپاس، نامزد نمایندگی کنگره از سوی حزب دموکرات در یکی از مناطق ایالت فلوریدا بود که نوشت: «این یک اقدام تروریستی بود.  ما باید تلاش های خود را برای مبارزه با تروریسم در سراسر جهان و در کشور خودمان دوچندان کنیم.  این تروریست ها درکشور خود ما عضوگیری می کنند و این امر باید متوقف شود.  این تراژدی ای است که ما باید اطمینان یابیم دیگر رخ نخواهد داد».

toronto-vigil

این که می گویم “تاحدودی به موضوع نزدیک شده بود”، به این خاطر است که او با زبانی روشن و بدون ابهام و ایهام های معمولِ سیاست مداران به شرح “چونی” فاجعه و بیان ضرورت رویارویی با آن می پردازد، اما در بیان “چرایی” آن درمی ماند و کم می آورد.  این درحالی است که به باور من، همه ی گیر مسئله و گره کوری که برآن افتاده، به خاطر همین گریز از پرداختن به “چرایی” آن است.

اکنون نزدیک به ۱۵ سال از فاجعه تروریستی ۱۱ سپتامبر سال ۲۰۰۱ و اعلام شتاب زده جرج دبلیو بوش برای “جنگ علیه تروریسم” می گذرد.  جنگی که بخش های بزرگی از خاور میانه و شمال آفریقا ـ افغانستان، عراق، سوریه، لبنان، یمن، لیبی و… ـ را شخم زده و ویران کرده، صدها هزار تلفات داشته و میلیون ها تن را از خانه و کاشانه شان آواره کرده است.  با این همه، این جنگ اگر هم موفقیتی داشته، تنها نصیب تروریست ها شده که نیروها و سازمان هایشان رشدی قارچ وار داشته اند.  همه اینها می توانست قابل پیشگیری باشد، اگر دولت جرج دبلیو بوش به جای لشکرکشی شتاب زده به افغانستان و در پی آن به عراق، که تاکنون بیش از هزار میلیارد دلار هزینه مالی دربرداشته که از راه تحمیل مالیات به شهروندان آمریکایی یا با غارت منابع کشورهای دیگر تأمین می گردد، زمانی مناسب و تنها چند ده میلیون دلار بودجه در اختیار اندیشکده هایی  بی طرف می گذاشت تا مطالعه، بررسی و تحلیل کنند که دلیل “نفرت” عمیق بخشی از مردم دنیا از آمریکا، که ریشه فاجعه تروریستی ۱۱ سپتامبر بود چیست و بعد برمبنای نتایج این پژوهش خردگرایانه گام های بعدی خود را برمی داشت.

چرا جرج دبلیو بوش چنین نکرد و اصولا ذهنیت آمریکایی اعم از جرج دبلیو بوش تا اوباما و کلینتون و ترامپ، در حالی که همه در مورد وجود این “نفرت” اتفاق نظر دارند، به خود زحمت پی بردن به “چرایی” آن را نمی دهند؟!

به باور من پاسخ را باید در منطق “سود محور” حاکم بر ذهن اینان جستجو کرد که بنابر آن کسب “سود” حق مسلم و انکار ناپذیری است که هرگونه تجاوز و تخطی به حقوق دیگران را مباح و مشروح می شمارد.  منطقی که در “Business is business” خلاصه می شود و خود را مجاز می داند که این “سود” را به هر بهایی حتی غارت، جنگ افروزی و آشوب آفرینی در چهار سوی دنیا جستجو کند و نام آن را “منافع حیاتی” می گذارد.  منطقی که شیوه خودخواهانه زندگی خود را “رویای آمریکایی” می خواند، در حالی که این رویا در واقع جز کابوسی حاکی از سر شاخ نشستن و بن بریدن نیست.  منطقی که برای تحقق و تداوم رویای خود، در حالی که تنها کمی بیش از چهار درصد از جمعیت دنیا را دارد، حدود سی درصد از منابع غذایی آن را مصرف، یا در واقع تلف، می کند و مصرف کننده حدود یک سوم مواد سوختی دنیا است.  منطقی که عامل صدور و فروش بیش از ۵۴ درصد سلاح ها در دنیا است  که با آن در بخش هایی بزرگ جنگ و آشوب برپا می کند.  منطقی که با تقدسی که به “سود” می بخشد، به رغم ادعاها در مورد دموکراسی و حقوق بشر، درزیر پا گذاشتن بدیهی ترین اصول اخلاقی و تجاوز به حقوق مردمان دیگر تردید نمی کند!

البته، تمایل به کسب سود به خودی خود، نه تنها بد نیست، بلکه به عنوان یکی از خصلت های انسان حتی می تواند انگیزه تلاش و سازندگی نیز باشد.  اما، عیب “سودمحوری” غربی و به ویژه آمریکایی این است که این بخش از خصوصیات انسانی را چنان عمده می کند و به آن بها می دهد که خصوصیات دیگر مانند اخلاق مداری، میل به عدالت و نوع دوستی را پس می زند و خود جای آنها را می گیرد.

تا زمانی که این منطق بر ذهنیت غربی و به ویژه آمریکایی حاکم است، انتظار پایان یافتن “نفرت” و توفیق در “جنگ علیه تروریسم” امیدی واهی است و نمی توان امیدوار بود که رویدادهای هولناکی چون ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ نیویورک، سن برناردینوی کالیفرنیا، اورلاندوی فلوریدا در آمریکا و شارلی ابدو یا کشتار نوامبر گذشته در پاریس در اروپا پایان پذیرد.

با آن که تجربه های ناموفق ۱۵ سال گذشته در “جنگ علیه تروریسم”، ناکارآمدی شیوه های تاکنون به کارگرفته شده را ثابت می کند، اما به نظر نمی آید که غرب و در رأس آن آمریکا بتواند یا بخواهد ذهن خود را از “سود محوری” افراطی پاک کند، با عینکی دیگر به جهان پیرامون خود بنگرد و تا زمانی که در بر این پاشنه می چرخد، عرصه در اختیار سیاست پیشگان فرصت طلبی است که هر روز مردم را با ایده هایی به دور از واقعیت ها به این سو و آن سو می کشانند.

بزرگترین عیب این ذهنیت سود محور این است که به دلیل حرص و آز پایان ناپذیر، همواره درپی کسب سود آنی و آسان است و درنتیجه دورتر از نوک بینی خود را نمی بیند و با مآل اندیشی و آینده نگری و پایبندی واقعی به اصول و اخلاق بیگانه است.  نمونه بارز این امر را می توان در عملکرد حدود ۴ دهه پیش دولت جیمی کارتر یافت که با شعار “رعایت حقوق بشر” به میدان آمد ولی به شهادت اسناد محرمانه اخیرا منتشر شده سازمان “سیا” در همان زمان با آیت الله خمینی در روندی کاملا مغایر با “حقوق بشر” به زدوبند پرداخت و با این کار غول هراسناک اسلام سیاسی را از شیشه آزاد کرد که امروز به جان خودش افتاده و مخل امنیتش شده و به راستی درمانده که چگونه دوباره غول را در شیشه کند!