جوانی هفده هجده ساله، ظاهراً بی‌پروندۀ بزهکاری، دست به کشتاری در مونیخ زد که در نوع و شکل خود بی‌سابقه بود. گزارش ها ضد و نقیض است. آنچه می‌دانیم این است که علی-داوید سُنبُلی از خانواده‌ای خلّص ایرانی بود و ظاهرش وی را از “کلّه سیاه ها”ی دیگر متمایز نمی‌کرد. در حین هفت تیرکشی فریادزنان اعلام کرد که زادۀ آلمان و آلمانی است و در یک گتو بزرگ شده است. به بودنش در آسایشگاه روانی نیز اشاره‌ای کرد. شنیدیم که فحشی هم نثار ترکها کرد که از دهان راسیست های آلمانی بیرون می‌پرد: “تُرک های گُه!”

در گزارش هائی می‌خوانیم که وی در تماس هائی اینترنتی دامی را برای به قتل رساندن گروهی از نوجوانان و جوانان مهاجر گسترده و آنان را به قتلگاه فرا‌خوانده بود. آیا آن دعوت‌شدگان همان قربانیانی بودند که او روز ۲۲ ژوئیه در مونیخ به گلوله بست؟ هر چه هست، همۀ قربانیان یا مهاجر بودند و یا مهاجر تبار و مسلمان. از ۱۴ ساله تا ۲۱ ساله، و یک زن ۴۵ ساله نیز میان آنها بود. قربانیِ هفده سالۀ یونانی هم از اقلیت مسلمان یونان بود. این یکی هنگامی که خود را سپر خواهر دوقلویش کرده بود، هدف گلوله قرار گرفت. مهاجم توانست نُه تن را از پای درآورد. بعد هم خود را کشت و یک کوله‌پشتی با حدود سیصد فشنگ بر جای گذاشت. چرا بیشتر نکشت؟ آیا شکارِ مناسب دیگری را در تیررس خود ندیده بود؟ چرا به پلیسی حمله‌ور نشد؟

بی‌تردید علی ـ داوید روان زخم خورده و بیماری داشت. در این فاصله امّا روشن شده است که عملیات وی با حملاتِ جنون آمیزِ مشابه همخوانی کامل ندارد. او یک سالی برای دستیابی به اسلحه و طرح کشتار خود برنامه‌ریزی کرده بود. رسیدن به اسلحه‌ای کارآ در کشوری چون آلمان ساده نیست. نه تنها هزینۀ خرید آن گزاف است، بلکه راهیابی به شبکه‌های مجازی سیاه (“دارک نت”) نیز کار هر بیماری نیست که ناگهان هوس کشتار به سرش بزند. چنین تروری نیازمند مخفی‌کاری، صبر و حوصله، پیگیری و بررسی دقیق است. مهاجم مونیخی طرح ِ خود را به مناسبت پنجمین سالگرد اقدام تروریستی آندرس برویک (نئونازی نروژی) به مرحلۀ اجرا گذاشت. برویک در “کمالِ صحّتِ عقل”، با انگیزه‌ای سیاسی، در چنین روزی ۷۷ تن از جوانان مهاجر و انسان های متعهد را در نروژ به قتل رسانده بود. آندرس برویک دچار اسلام‌هراسی بود و با مهاجران، جامعۀ چندفرهنگی و چپ ها به شدّت دشمنی می‌ورزید.

ali-sonboli-S

برپایۀ داده‌هائی از منابع امنیتی در آلمان، علی- داوید نیز از ترک ها، عرب ها و مسلمان ها متنفر بود. وی از اینکه چون هیتلر در روز ۲۰ آوریل پا به جهان گذاشته بود، به خود می‌بالید. و از آنجا که ایرانی‌تبار و “آریائی” بود، خود را برتر از مهاجرانِ “کلّه‌سیاه” دیگر می‌دانست. سخنی از یهودی‌ستیزی در میان نیست.

با اینهمه، می‌دانیم که یک نئونازیِ به قاعدۀ آلمانی، کاملاً مانند علی-داوید عمل نمی‌کند. نئونازیها با مهاجرانی که پَست می‌شمارند، آمیزشی ندارند و نقشۀ ترور خود را مثلاً با یک افغانی در میان نمی‌گذارند. آنها در پایان ترورها و هنگام دستگیری خود را نابود نمی‌کنند، برعکس از همۀ راه های قانونی سود می‌جویند تا کمترین مجازاتها شامل حال‌شان شود. شبکه‌سازیِ نئونازیها، سیستماتیک و درازمدت است.

همۀ این ویژگی ها باعث شده است که مقام های امنیتی و مشاوران امور جوانان در آلمان، ارزیابی های ناهمخوانی دربارۀ انگیزه‌های این ترور ارائه دهند. و شاید ناروشنیِ گزارش هایِ ترور در رسانه‌ها، ناشی از برخی مصالح سیاسی هم باشد. به هر رو، پرسش این است که چرا باید یک جوانِ مهاجرِ لگدخوردۀ حاشیه‌نشین در آلمان، شیفتۀ هیتلر شود و از آندرس برویک پیروی کند که دشمنِ خونی همۀ مهاجران “کلّه‌سیاه” در اروپا است؟ چرا وی برای خالی کردن خشمِ خود، مثلاً به یکی از باندهای جوانانِ مهاجرتبارِ عاصی و خشن نپیوسته بود؟ پاسخ را باید در آبشخورِ فرهنگی وی جُست.

واقعیّت این است که نه فشارهای دورانِ مدرسه و نه مشکلات روحی و روانی سمت و سوی این ترور را توضیح نمی‌دهد. چه بسیار کودکان و نوجوانانِ مهاجر و مهاجرتبار هستند که به دلائل گوناگون در مدرسه‌ها  تک می‌افتند و مورد اذیت و آزار گروه هائی دیگر قرار می‌گیرند. همۀ کودکان آلمانی هم در برابر این معضل اجتماعی مصونیت ندارند. خودِ من به عنوان یک مادر، پا به پای فرزندانم با برخی از این فشارها در سال های تبعید و جا‌بجائی‌ها آشنا شده‌ام. مشکلات یکی دو تا هم نیست. سلامتِ روابطِ دانش آموزان بستگی زیادی به سیاست مدیریت مدرسه‌ها، شیوۀ کار آموزگاران و فرهنگ یا بی‌فرهنگی سیاسی خانواده‌ها دارد.

در مدارس آلمان تبلیغ هرگونه شکلی از شووینیسم و راسیسم قدغن است. مظاهر تبعیضِ نژادی و ملی و جنسیتی در کتاب ها و مواد درسی بازتولید نمی‌شود. روشنگری دربارۀ عواقب جنگ های جهانی و تاریخ فاشیسم در آلمان در صدر برنامه‌های مربیّان قرار دارد. با همۀ کاستی ها و قانون‌شکنی‌های احتمالی، این قوانین بسیار جدّی است. محلّه‌های چندفرهنگیِ مهاجران و خارجیان در آلمان نیز نمی‌توانند مولد فرهنگ آریاپرستی یک ایرانی‌تبار باشند.

مهاجم مونیخی در گتوئی از این حاشیه‌نشینان قد کشیده بود. اگر چه پدر و مادرش هر دو شاغل بودند. یکی تاکسی‌ران، دیگری فروشنده. بد هم نیست. با همین شغل ها، بسیاری از مهاجران در آلمان گذران زندگی می‌کنند، شاید به فکر تقاضای وام بانکی برای خرید خانه هم بیافتند. می‌شود سیر خورد و به قاعده پوشید. دوا و دکتر هم برقرار است. حتّی در همین حاشیه‌نشینی می‌توان ریخت و پاشی هم کرد و یک زندگی مصرفیِ سطحِ پائین را سر و سامان داد. بچّه‌ها و جوانک ها به “آی پد” و “آیفون”شان هم می‌رسند. بابا و مامان که ایرانی باشند و دارای گذرنامۀ ایرانی و آلمانی، راه رفت و آمد به ایران هم باز است. قوم و خویش ها هر گرایشی که دارند و ندارند، می‌توانند بشوند تکیه‌گاه روحی و منشأ تغذیۀ فرهنگی. رسانه‌ها و شبکه‌های مجازی ایرانی هم که به راهند.

ما نیز سالها در آپارتمانی از خانه‌های دولتی در یکی از حومه‌های فرانکفورت زندگی می‌کردیم. این محلّه به تدریج تبدیل شد به یک گتو و از مراکز بزهکاری نوجوانان. ساکنان، یا خارجیان کم درآمد بودند و یا آلمانی های کم‌سواد و الکلی. فرزندان اینان هم خواه ناخواه در معرضِِ انواع آسیب های اجتماعی قرار می‌گرفتند، امّا خوشبختانه در کودکستان و مدرسۀ این محلّه، مربیّان ورزیده، متعهد و انساندوستی حضور داشتند. آنان با همۀ نیرو علیه راسیسم، اعتیاد و خشونت با بچّه‌ها کار می‌کردند و در ایجاد دوستی و تفاهم و احترام میان کودکان و دانش آموزان از فرهنگ ها و ملت های گوناگون می‌کوشیدند. به یاد دارم که آن زمان، در آن محلّه، دو گروه می‌توانستند دچار ناسیونالیسم و برتری‌جوئی شوند. یکی خانواده‌های ترکِ آتاتورک‌پرست بودند که مرتب به ترکیه رفت و آمد داشتند و یکی آلمانی ها. طبیعی بود که این دو گروه به هیچ روی آبشان در یک جوی نمی‌رفت و به هم نزدیک نمی‌شدند. آن زمان ناسیونالیسم ایرانی در تبعید رمقِ چندانی نداشت. در آن محلّه تنها یکی دو خانوادۀ ایرانی سکونت داشتند. روزی دختر من که نزدیک‌ترین دوستش یک ترک‌تبار بود، گریه کنان به خانه آمد و گفت که در نقشه، ایران را پیدا کرده و به دوستش “مِشتاب”(/ مِهتاب)  نشان داده است. امّا “مِشتاب” به او گفته است که این ایران نیست، چرا که ایران از ترکیه کوچکتر است. به او گفتم که نه، ایران بزرگتر است. و سعی کردم که به او توضیح دهم که نه کشور بزرگ مایۀ افتخار است و نه کشور کوچک مایۀ ننگ. “مِشتاب” هفت هشت ساله تعصّب ملی را از کانال خانواده و سفرهایش به ترکیه می‌گرفت.

علی-داوید تا چه حدّ با ایران پیوند فرهنگی داشت؟ خانوادۀ وی به کدام ارزش های فرهنگی و سیاسی پایبند بودند یا هستند؟ آنچه مسلم است این است که افکار “آریائی” وی به جریانی ایرانی و به ایران برمی‌گردد. مهاجرِ ترک و عرب و مسلمان اگر دچار شووینیسم و فناتیسم هم باشد، در پی تعریف های دیگری برای خود است. نیز می‌دانیم که سیاست و گرایش مهاجرستیزی در اروپا، تره‌ای برای “تبار آریائی” ایرانیان خرد نمی‌کند. اگرچه احمدی‌نژادها می‌توانند مراوداتی با نئونازیهای آلمانی برقرار کنند و در “کنفرانس های علمی” مسئلۀ هولوکاست را “بکاوند”. صاحبانِ “اندیشۀ مدرن” هم می‌توانند گفتمان کورش و داریوش و زرتشت را در “چنین گفت زرتشتِ” نیچه دنبال کنند و در خطِ ایران و اروپا لاف “آغازگری تاریخ” را بزنند، و یا از تزهای نژادپرستانۀ کنت دو گوبینو سخن بگویند که “ایرانیان‌ را در قیاس‌ با ترکها باهوش‌ و صاحب‌ درک‌ می‌دانست”.

همۀ اینها هیچ تغییری در وضعیتِ آن دسته از مهاجران و پناهندگان ایرانی در آلمان و اروپا نمی‌دهد که دستشان از لابی‌های گوناگون سیاسی کوتاه است. در آلمان تفاوت های مهاجران و پناهندگان بیش از همه ریشه در خاستگاهِ طبقاتی، درجۀ سواد و تحصیلات و امکانات مالی آنها دارد. از اینکه بگذریم، همۀ آنها در این سیستم با فشارها و مشکلات مشابهی روبرو هستند. متأسفانه بسیاری از مهاجران ایرانی فارسی‌زبان عقل‌شان دربست در اجارۀ خزعبلاتِ جریان های پان‌ایرانیستی داخل و خارج است. چنین می‌پندارند که آنها در قیاس با آفریقائی و ترک و عرب، مستحقِ احترام بیشتر و حقِ ویژه هستند. و یا اینکه براستی در این خیال به سر می‌برند که آلمانیها برای ایرانیها بسیار عزّت و احترام دارند و برای عربها و ترکها نه.

این نارسیسمِ ساده‌لوحانه در میان ایرانیان چنان ریشه دوانده است که حتّی در رسانه‌ای چپ و فمینیستی، یکی از مبارزانِ چپِ قدیمی در ربطِ با ترورِ مونیخ، مدعی می‌شود که “آلمانیها برای ایرانیان احترام خاصی قائلند. مثلاً وقتی که یک آلمانی از آدم می‌پرسد شما ترک هستید، وقتی جواب می‌دهی نه، من ایرانی‌ام، طرف می‌گوید معذرت می‌خواهم که شما را ترک حساب کردم. به معنی روشنش، ایرانیها مورد احترام‌اند، امّا این عمل در واقع به آن حیثیت جامعۀ ایرانی هم لطمه می‌زند.” در اینجا مصاحبه‌گر گوشزدی به راسیستی بودن برخورد آلمانیها می‌کند و آن  فرد هم، بی پوزش و توضیحی، نکتۀ مصاحبه‌گر را تأیید می‌کند.

همۀ این پیشداوری ها زائیدۀ کلیشه‌های راسیستی و تمکین به روا داشتن بی‌احترامی و تبعیض نسبت به مهاجران دیگر است. بسیاری از آلمانیها برای ایرانیان هم هیچ احترامی قائل نیستند، و بسیاری از ترک ها هم در نزد آلمانی ها از “احترام خاصی” برخوردارند. از قضا این ترک ها هستند که باید بیش از همۀ مهاجران در آلمان مورد احترام باشند، زیرا با نیروی کار کارگران ترک بود که آلمان پس از جنگ آباد شد و چرخ های اقتصادی‌اش به راه افتاد. آگاهان و روشنفکران آلمانی این واقعیت را می‌دانند و بر آن بسیار تأکید دارند. نسل های بعدیِ مهاجرانِ ترک نیز در اداره و شکوفائی آلمان نقش بسیاری داشته‌اند. هنرمندان، نویسندگان و روشنگرانِ فمینیست برجسته‌ای از میان آنها برخاسته‌اند. حال چگونه است که ایرانیانی خود را عزیزکردۀ آلمانی می‌پندارند و عرب و ترک را نه؟

این قصّه سرِ دراز دارد و تازه هم نیست. رویکردهای نژادپرستانه و شووینیستی در ایران، هم ادبیّات دارد و هم تاریخی که نباید آن را از یاد برد؛ از گونۀ باستانی (دورۀ ساسانیان) و قرون وسطائی‌اش (دورۀ شعوبیه- شاهنامه) تا گونۀ مدرن (دورۀ پهلوی ها) و پسا-مدرنش (دورۀ جمهوری اسلامی) مستند است. در مقطعی از تاریخ ایران، غربیها هم در این راستا نقش کلیدی بازی کردند؛ بویژه آلمانها. امروز هم با تکیه بر همین تاریخ، ترور و تبعیض ملی در ایران به گونه‌ای سیستماتیک پیش می‌رود. مغزهای جوان و مردم از اقشار گوناگون در معرضِ تشعشعات این سیاست قرار دارند که از داخل و خارج صادر می‌شود. داوری ها نیز جدا از این بستر نیست.

ترور مونیخ ماهیتی چندگانه داشت. سویۀ نژادپرستانۀ آن هم روشن است. اینک دغدغۀ ایرانیان چیست؟ بیان همدردی عمیق با بازماندگان قربانیان؟ سوگواری بر مرگِ نُه قربانی بیگناهِ مهاجر که هشت تن آن نوبالیده بودند. تأمل در زندگی و سرنوشت خودِ علی-داوید؟ تأمل در سرنوشت تراژیک خانوادۀ وی. اعلام انزجار از پندارها، گفتارها و کردارهای نژادپرستانۀ ایرانیان؟ اعلام همبستگی با همۀ مهاجران آلمان در مبارزه با راسیسم در هر شکل و لباسی و به هر بهانه‌ای که هست؟ یا نه، دغدغۀ اصلی این است که “آبروی” ایرانیان بر باد رفت؟