ترجمه: خالدبایزیدی(دلیر) ونکوور-کانادا

۱

tabak-bayazidi

سوره ی انفال

بزرگترین

گورستان جهان است

۲

شکسته ام…

شکسته ام…

دیگر سنگ

بخاطرم نمی سپارد

۳

در میان

قرص های مادرم

دلم می تپد

۴

ازخاطره هایم

بیاموز…

هرگز!

ازسفرکردن

سخن نمی گویند…

۵

باران!

تنها

نقطه چین را

روی جاده ها

ترسیم می کند

۶

می توانم بگویم:

دوستت دارم

اما!

از لهجه ام می ترسم

۷

جای پنجه هایت را

بخاطر می سپارم

از دریا!

سفرکرده ای؟!

۸

چه سخت است

در آوارگی

سرزمین ات را نیز

کول کنی؟!

۹

تو!

تازه گریه کردن را

یادگرفته ای

من!

چه بسیار چون تو را

در دل دارم

۱۰

لخت شدن درخت

از بی بندوباری نیست

دارد…

پائیز را

امتحان می کند

۱۱

اکسیژن شهری را

ئامین می کنم

به آن شرط که تو

درخت ام باشی

۱۲

اگر که…

درخت

عاشق باد نمی بود

با نسیمی

به رقص درنمی آمد

۱۳

درخت در تو

سبز می شود

بهارکم

۱۴

شب نیست

درکاسه ی آبی

ماه را

خانه به خانه

نگردانم

۱۵

روزها

آزادی را شمارش می کرد

آن زندانی که

حکم ابدش را

داده بودند

  ۱۶

خودکار مشکی ات

در دستهایم

آبی…

می نویسد

۱۷

بخندو

ذره ای نیز

کرشمه و عشوه

می خواهم

در این شعر

قاب ات کنم

۱۸

فروریخت

آن برگی که…

تا آخرین لحظه

پائیز را

به بازی گرفت

۱۹

اگر رئیس جمهور بودی

با بوسه ای

جنگ را

خاتمه می دادیم

۲۰

فشنگ!

میدان نبرد را

گرم نگه می دارد

و سربازان

نفرت دارند از

جنگ سرد

۲۱

با نام کوچک ام

صدایم کن

تا که احساس

بزرگی کنم

۲۲

سنگ قبری

نامم را

سرافراز نگه داشته

۲۳

تک درختی!

همه روزه

سایه ای را

برای کوه می فرستد

چون نمی خواهد

رخسارکوه

گرمازده شود

۲۴

اسلحه را

به شانه ات انداختی

نخست گام را که برداشتی

رعدی غرید…

خدا گفت:

نایاب ترین تصویر

تاریخ راگرفتم

۲۵

بیزارم!

از تکرارشدن آزادی

مجسمه آزادی شهر را

در هم بشکنید

۲۶

پرنده!

خاطره هایش را

بر روی برگها

می نگاشت

۲۷

تایپ می کنم

خاطره های فشنگ را

از مرحله ی باروت

تا شلیک شدن اش

۲۸

لااقل!

کوه باش

صدایم

بی جواب نمی ماند

۲۹

که فهمیدند:

می پرستم ات

همه!

ابراهیم شدند؟!