سایه ام همراهی ام می کند

گاهی از پیش

گاهی از کنار

گاهی از پس

چه خوب است

روزهای ابری!

***

Abbas-Kiaroostami

قفلی پوشیده از زنگ

حراست می کند

دری پوسیده را

بر حصاری بی سقف

***

ده ها کلید

مانده از سال های دور

جرات دور ریختنم نیست

بی آن که قفلی باشد.

***

بقال های خرده پا

بر سر در دکان خود نوشتند

“از قبول شعر معذوریم”.

***

به زادگاهم که بازگشتم

خانه ی پدری ام

گم بود 

و صدای مادرم.

بالاخره

من ماندم و من،

من از من رنجیده است،

هیچ کس نیست

برای  پادر میانی 

***

گل های صحرایی را

نه کس بویید

نه کس چید

نه کس فروخت

نه کس خرید.

***

دوستانم

می رنجانندم مدام

از دشمنان

چیزی در خاطرم نیست.

***

 گفت 

از دست من کاری بر نمی آید

کاش گفته بود

از دلم

***

همیشه ناتمام می ماند

حرف های من

با خودم.

اکنون کجاست؟

چه می کند؟

کسی که فراموشش کرده ام.