(۲)

پژواک فریادهای فرو خورده ی هزاران زندانی سیاسی، در دالان های مرگ

 

 

 

به جستجوی گور که هستی؟

همه بی‌نامند

همه هم‌نامند

 به جستجوی گور که هستی؟

پلنگان در کوه غرور خویش آرمیده‌اند

و زائران این گورستان

جز نعره‌های زخمی پلنگی

 چیزی نخواهند شنید ش

( پاره ای از شعر بلند ” گورستان” سروده ی زنده یاد نصیر نصیری که اشعارش به همت ایرج مصداقی گردآوری و منتشر شده است )

در فاصله ی میان  انتشار یادنگار (١) و یادنگار (۲) یک فایل صوتی از آیت الله منتظری در فضای مجازی منتشر شد که حاوی اعتراض ایشان به هیئت مرگ در رابطه با قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ بود.  این فایل، در داخل و خارج ایران بازتاب گسترده ای داشت و چون آبی در خوابگه مورچگان، عده ای از موجودات در قدرت و یا در حاشیه ی آن را که سالها است سر در آخور قدرت دارند و درباره ی آن جنایت سکوت کرده اند، به واکنش واداشت، اما واکنشی که مثل همیشه با دروغ و فریب سعی در تحریف تاریخ و واقعیت داشت.

koshtar67

حسینعلی منتظری اگر چه تا مقطعی بخشی از حاکمیت جمهوری اسلامی بود و در تحکیم پایه های آن نقش داشت، اما همین که در یکی از خونبارترین مقاطع حاکمیت شوم این رژیم، مخالفتش را با کشتار زندانیان سیاسی ابراز و حساب خود را از قدرت حاکم جدا کرد و بهای سنگینی هم بابت آن داد، در تاریخ خونبار این سرزمین از او به نیکی یاد خواهد شد.

در آن فایل صوتی، آقای منتظری کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ را «بزرگ‌ترین جنایت در جمهوری اسلامی از اول انقلاب» خوانده و خطاب به اعضای هیأت مرگ می گوید: نام شما «در آینده و در تاریخ جزو جنایتکاران نوشته خواهد شد». ایشان همچنین در رابطه با برنامه ریزی رژیم (از سالها قبل) برای کشتار زندانیان سیاسی در تابستان  ۶۷ اشاره می کند که : «اطلاعات رویش نظر داشت و سرمایه‌گذاری کرد و شخص احمد آقا هم از سه چهار سال پیش می‌گفت که مجاهدین از روزنامه‌خوان، مجله‌خوان و اعلامیه‌خوان، همه باید اعدام شوند. این‌ها چنین فکری می‌کردند و حالا فرصت را مغتنم شمردند.»

در آن دیدار اعضای هیات مرگ به دروغ سعی می کنند این طور وانمود کنند که آنها همه ی سعی شان را می کنند تا افراد کمتری اعدام شوند؛ بویژه اگر زندانی تنها فرزند خانواده باشد و یا از خانواده ای قبلن یک نفر اعدام شده، نفر دیگری از همان خانواده اعدام نشود.

اما این ادعا دروغی بیش نیست! محمود و محمدعلی بهکیش (قبلا برادران و خواهر آنها اعدام شده بودند) مریم‌گل‌زاده غفوری و همسرش علیرضا حاج‌صمدی (دو برادر مریم فرزندان آیت‌الله گلزاده غفوری قبلا اعدام شده بودند). معصومه (شورانگیز) و مهری کریمیان، حمید و ناهید تحصیلی(یک برادر و یک خواهرشان قبلا اعدام شده بودند)، منصور و محسن حریری(دو برادرشان قبلا اعدام شده بودند)، بهروز عطارزاده (قبلاً ۳ برادرش اعدام شده بودند)، علی و شهباز (عباسعلی) شهبازی پدر و پسر از تهران به رشت منتقل و در آن‌جا اعدام شدند. بهروز رضایی جهرمی (سه برادرش قبلاً اعدام شده بودند)، عباس فتحی (قبلا دو برادرش اعدام شده بودند)، جلال کزازی(قبلا تنها خواهرش اعدام شده بود) و…(نام های مذکور در بالا را از یادداشت ایرج مصداقی در رابطه با انتشار نوار آقای منتظری به امانت گرفته ام.)

 

حد وقاحت و بی شرمی تا کجا است؟

من به عنوان تکنولوژیست دستگاه کلیه مصنوعی بیش از بیست و پنج سال است که در دپارتمان کلیه ی بیمارستانی در تورنتو سرگرم کارم. بارها شاهد بوده ام که پزشکان و پرستاران بیمارستان با چه تلاشی از مریضی که در اثر ابتلاء به بیماری قند، کلیه ها، چشم ها و حتی دو پایش را از دست داده مراقبت می کنند و سعی می کنند که با همان بخش هایی از بدنش که برایش باقی مانده به او کمک کنند تا از زندگی لذت ببرد! در آن مواقع بارها از خودم پرسیده ام:

در سینه ی جانیانی مثل پورمحمدی، حسینعلی نیری، رئیسی، ری شهری و صدها جلاد ریز و درشت دیگر، به جای دل، چه چیزی نشسته که با آن شقاوت و سنگدلی هزاران گل زیبا، شاداب و سرشار از زندگی را پرپر کردند و برای همیشه شادی را از دل و لبخند را از چهره ی مادرانشان دزدیدند و هنوز می توانند رو در روی تاریخ دروغ ببافند و شبها آسوده بخوابند؟

این جانیان نه تنها زندانیان سیاسی سالم و سرشار از زندگی را اعدام می کردند، بلکه کسانی را  نیز که در اثر شکنجه ناقص شده بودند می کشتند تا آثار جرم و هر رد پایی را از بین ببرند.

به شهادت ایرج مصداقی در همین زمینه توجه کنید:

“اعضای هیأت دو روز قبل از این دیدار (با منتظری در روز ۲۴  مرداد ماه ۶۷)  حکم به اعدام کاوه نصاری دادند که در اثر ضربه مغزی حافظه‌اش را از دست داده بود، بیماری صرع پیشرفته داشت و یک پایش در اثر سیاتیک پیشرفته فلج شده بود. او پیش از اعدام دچار حمله صرع شد و برای رفتن به جوخه‌ی اعدام قلمدوش ظفر جعفری افشار شد. من شخصاً‌ شاهد این صحنه در راهروی مرگ بودم.

۹ روز قبل از این جلسه در ۱۵ مردادماه، اعضای هیأت، حکم اعدام ناصر منصوری را دادند که فلج قطع نخاعی بود و بیات مسئول بهداری گوهردشت که او را از بهداری به نزد هیأت برده بود، شخصاً‌ حوالی ساعت ۳ بعدازظهر(او را) با برانکارد به محل اعدام برد. در همان روز ساعت ۵ بعدازظهر محسن محمدباقر که از دو پا فلج بود و با پاهای آهنی و عصا راه می‌رفت به دار آویخته شد.

عباس افغان (روز ۱۲ مرداد در گوهردشت) و مسعود رشتچیان (در اوین) که از بیماری شدید روانی رنج می‌بردند، اعدام شدند.

هرکس را که فکر می‌کردند آثار شکنجه‌ روی بدنش هست به منظور پاک کردن آثار جرم، اعدام می‌کردند. اولین سؤالی که از «م ـ ش» کردند این بود که آیا دستت خوب شده است یا نه؟ او با زرنگی بلافاصله دست سالم‌اش را نشان داد و گفت: بله حاج‌آقا. دست او در اثر شکنجه با دستبند قپانی عضلاتش از بین رفته بود.

هر دسته‌ای از زندانیان را که اعدام می‌کردند اعضای هیأت بین خودشان شیرینی و نان خامه‌ای تقسیم می‌کردند و جشن می‌گرفتند. آن‌ها گاه برای فشار بیشتر روی زندانیانی که در راهرو مرگ بودیم نیز نان خامه‌ای و شیرینی تعارف می‌کردند.

ناصریان (شیخ محمد مقیسه) از خوشحالی در راهروی مرگ به شکل بالرین‌ها می‌رقصید. اعدام بلافاصله پس از صدور حکم هیئت اجرا می‌شد و گاه فرصت تصحیح اشتباهشان را نداشتند. مواردی بود که نام فرد اعدام شده را دوباره برای رفتن نزد هیأت می‌خواندند. “

تو را چه سود از باغ و درخت

 که با یاسها

                 به داس سخن گفته‌ای.

آن جا که قدم بر نهاده باشی

 گیاه

از رستن تن می زند

چرا که تو

 تقوای خاک و آب را

                          هرگز

 باور نداشتی.

 فغان!که سرگذشت ما

 سرود بی اعتقاد سربازان تو بود

 که از فتح قلعه روسپیان

                                  باز می آمدند.

 باش تا نفرین دوزخ از تو چه سازد

که مادران سیاه‌پوش

  ـ داغ داران زیباترین فرزندان آفتاب و باد ـ

هنوز از سجاده ها

                          سر بر نگرفته اند!

(پاره ای از شعر ” آخر بازی”، زنده یاد احمد شاملو)

ادامه دارد…

* حسن پویا از بنیانگذاران کانون خاوران در تورنتو است.