دکتر مهرداد مشایخی

درآمد

در ماه های اخیر، که از دامنه فعالیت های جنبش سبز کاسته شده و بلوک قدرت ظاهرا کنترل نسبی خیابان ها را بدست گرفته است، فرصتی برای بررسی و ارزیابی از شرایط، امکانات، ظرفیت ها، و کاستی های جنبش سبز پدیدار شده که می باید از آن استفاده ای در خور به عمل آورد. از جمله ، بررسی موشکافانه خصوصیات دو نیروی اجتماعی اصلی درون جنبش سبز یعنی مسلمانان معتدل و آزادیخواهان غیر دینی حائز اهمیت است. اگر قرار باشد آنچه که سرانجام به عنوان «میثاق» جنبش سبز که توافق عمومی میان این نیروها را تنظیم می کند سرنوشتی بهتر از قانون اساسی پر تناقض جمهوری اسلامی پیدا کند، ضروری است که روی مفاهیم و ایده ها بحث کافی صورت گیرد. از آنجا که مسلمانان معتدل (که امروز در برابر بلوک قدرت ایستادگی می کنند) در دوازده سیزده سال اخیر انواع و اقسام مفاهیم و ارزش های خاص خود، بویژه گفتمان اصلاح طلبی (حکومتی) را بر پا داشته اند، بسیار مهم است که نظریه پردازان سکولار به واکاوی دقیق آن ها پرداخته و آلترناتیوهای مفهومی و گفتمانی خود را در برابر مفاهیم التقاطی آن ها طرح کنند.

هدف این نوشته تمرکز روی مفهوم مرکزی حرکت اصلاحی اسلام گرا ـ یعنی اصلاح طلبی ـ است. در این نوشتار تلاش می کنیم نشان دهیم که امروز نمی توان برای «گذر به دمکراسی» مبارزه کرد ولی درعین حال خود را در چنبره گفتمان اصلاح طلبی حکومتی محصور کرد.

باید متذکر شد که اخیرا چندین مقاله ارزشمند به چالش معانی و تفسیرهای اصلاح طلبان پرداخته اند؛ از جمله سلسله مقالات در مورد «انتخابات آزاد» (امیرحسین گنج بخش و رضا سیاوشی) و «بازخوانی مفاهیم استقلال و استعمار» (کاظم علمداری).

 

فراز و فرود مفهوم اصلاح طلبی

هیچ ایده ای در سیزده سال اخیر مناقشه برانگیزتر از «اصلاح طلبی» (حکومتی) نبوده است. از سال ۱۳۷۶ ، که کارزار انتخاباتی محمد خاتمی مفهوم «اصلاحات» و اصلاح نظام جمهوری اسلامی را وارد فرهنگ سیاسی کشور کرد، بحث و نقد و گفت و گو در این باب لحظه ای توقف نداشته است. «اصلاح طلبی» و «اصلاح طلبان» از تمامی زوایا و نگاه ها مورد برخورد قرار گرفته اند: از شیفتگان و مخلصان اصلاحات ـ که گویی اکسیر پیشبرد سیاست در ایران را به ناگه «کشف کرده اند» ـ تا منتقدان افراطی «میانه بازی» ـ که به زعم شان، بزرگترین مانع و فریب در مبارزه با جمهوری اسلامی همان «توطئه» طرح کردن بدیل اصلاح طلبی بوده است ـ تا سایر نظرات بینابینی در این زمینه. به باور این نگارنده سیر «تحول» اصلاح طلبی حکومتی را می توان به شرح زیر بیان کرد:

دوره اول: کم و بیش در برگیرنده دوره اول ریاست جمهوری خاتمی است. در این دوره، علی رغم افت و خیزهایی که نسبت به اصلاح طلبی پیش آمد، در مجموع، دوره ای امید برانگیز بود و در میان میلیون ها جوان ایرانی شور و نشاط و تحرک نسبی ایجاد کرد. سه پیروزی قاطع انتخاباتی اصلاح طلبان در تقویت این روحیه سخت موثر بود.

دوره دوم: با فاصله زمانی اندکی پس از دومین انتخاب خاتمی به ریاست جمهوری در سال ۱۳۸۰ آغاز گردید و تا حدود سال های ۱۳۸۵ و ۱۳۸۶ ادامه یافت. دراین دوره اصلاح طلبان در سه انتخابات مهم، شوراها، مجلس، و ریاست جمهوری با شکست های فاحش مواجه شدند. مهمتر از آن، نشان دادند که امکانی برای هیچگونه اقدام معنی دار اصلاحی در چنته ندارند. واکنش غالب به این دوره، چه در میان روشنفکران و چه در میان توده مردم، مایوس شدن، بی روحیه شدن، منفعل شدن و کناری گیری مجدد از سیاست ورزی بود. محمد خاتمی در جریان کارزار انتخاباتی سال ۱۳۸۰ دقیقا چنین روحیه ای را از خود بروز داده بود.

باید تاکید کنم که در این مقال نه فرصت پرداختن به دلایل این شکست وجود دارد و نه لزوم آن. صدها نوشته در این سال ها به تفصیل، به تحلیل شکست «پروژه اصلاحات» همت گماشته اند. به هر رو، جدا از واکنش روانشناختی عموم مردم، وجه مشخصه غالب در میان روشنفکران طرفدار و یا نقاد (معتدل) اصلاحگری نظام، گیجی و بی اطمینانی نسبت به اصلاحات و ایجاد خلاء فکری در استراتژی مقابله با حکومت بود. طبعا برای دسته ای دیگر از منتقدان اصلاحات (بویژه گروه های افراطی نظیر چپ انقلابی، مجاهدین خلق و سلطنت طلبان) چیزی تغییر نکرده بود! برخورد آن ها با اصلاح طلبی همان بود که بود: نفی کامل آن از یک منظر ایدئولوژیک (و نه تحلیلی).

دوره سوم: یکی دو سال پس از روی کار آمدن محمود احمدی نژاد و شوک حاصل از این امر برای کسانی که سال ها «اصلاحات» را «غیر قابل بازگشت» خطاب کرده بودند و تحقیر ناشی از به حاشیه رانده شدن در ساختار قدرت، زوال تدریجی و سیاسی اصلاح طلبان شتاب تندتری به خود گرفت. اگر در دو دوره گذشته تلاش هایی رسمی برای رفرم نظام، دست کم، اعلام می شد، در این دوره بقای سیاسی ـ تشکیلاتی جای اصلاح گری را گرفت. فرآیند محافظه کارتر شدن اصلاح طلبان و فرآیند بی ارتباط تر شدن آن ها با تحولات جاری به طور موازی به پیش می رفتند.

 

از اصلاح طلبی تا محافظه کاری

در دوره زمامداری احمدی نژاد تشکیلات «اصلاح طلب» همچنان وجود داشتند، اما محتوای برنامه و حرکت آن ها نه تنها در راستای تغییر و اصلاح نبود، که آشکارا عقب گردی در جهت محافظه کاری سیاسی بود. محمد قوچانی، یکی از روزنامه نگاران اصلاح طلب، در دفاع از انتخابات ۱۳۸۴ (که مالامال از تقلب بود)، آن را دمکراتیک خطاب کرد و مدعی شد که  همه نیروهای سیاسی از تریبون و رسانه خاص خود برای تبلیغات بهره بردند؛ حتی نیروهای خارج از کشوری! (نقل به معنی)

اصلاح طلبان، حتی پس از فاجعه انتخاباتی ۱۳۸۴ بر نقش استراتژیک «انتخابات» پای می فشاردند: «چنان که گفتیم حضور در نهادهای انتخاباتی از طریق شوراها، مجلس، ریاست جمهوری و مجلس خبرگان و تلاش برای محدود و پاسخگو کردن قدرت مهمترین هدف هر تشکل سیاسی معتقد به مشی اصلاحی است.» (از قطعنامه پایانی یازدهمین کنگره سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، اول آبان ۱۳۸۶).

پاسخ اصلاح طلبان کودتای انتخاباتی سال ۱۳۸۸ بود!

به علاوه، اصلاح طلبان، سال ها پس از ارائه تفسیرهای دمکراتیک و سکولار از دین، ناگهان متوجه شدند که از «ارزش های دینی» مردم فاصله گرفته اند و می باید به جبران خطای گذشته با سکولاریزه شدن نهادهای مذهبی مبارزه کنند. اولین هدف انتقادی آن ها انجمن های اسلامی دانشجویی و مساله رخنه فکر سکولار در میان آن ها بود که حکایت از نگاهی تازه می کرد.

بر همین منوال، فرآیند فاصله گیری از خرده جنبش های تحول خواه، مثل زنان، دانشجویان، کارگران، نسل جوان، معلمان و هنرمندان کما فی السابق ادامه یافت. اصلاح طلبان نباید با جنبش های رادیکال و سکولار قاطی شوند! با وجود آن که در جریان سه شکست انتخاباتی، اصلاح طلبان از ساختار قدرت به زیر کشیده شده بودند، همچنان بر نقش محوری قانون اساسی و ولی فقیه پای می فشاردند. عکس العمل عباس عبدی، از سران اصلاح طلب، در همان سال ها بسیار گویا است: «راهی که اصلاح طلبان در حکومت ادامه می دادند بی نتیجه و حتی مضر بود. ادامه آن امری خلاف بدیهیات عقلی بود. آن ها با سیاست صبر و انتظار، کاسه ماست را قاشق قاشق در دریا می ریختند تا از آن دوغ بسازند… بنا بر این، یا باید راهبرد دیگری در پیش می گرفتند یا اگر هم نمی خواستند یا نمی توانستند چنین کنند، بدیهی ترین راه، قطع راهی بود که ضرر آن اظهر من الشمس بود.»

(به نقل از: نقد راهبرد حاکمیت دوگانه)

در همان حالی که اصلاح طلبان با آهنگی شتابان فرآیند گذار از اصلاح طلبی به محافظه کاری را طی می کردند، تحرکات و جوشش های تازه ای در میان نیروهای جامعه مدنی سر برون می کردند. این نیروها که یک دهه را به تجربه اندوزی سپری کرده بودند، اکنون در دوره ای به مراتب دشوارتر از سال های خاتمی، به دنبال تحقق منافع صنفی خود بودند. مهمتر از همه، تحرکات چند وجهی زنان بود که خود را در تشکل ها و صورت بندی های مختلف عرضه کرد. زنان با هدف گیری اشکال تبعیض، پای به عرصه کوچه و خیابان و پارک ها و منازل و فضاهای اینترنتی گذاشتند. دانشجویان در دوره احمدی نژاد رادیکالیزه شدند و در میانشان چند گروه بندی چپ دانشجویی و همچنین لیبرال اعلام موجودیت کردند. اتصال حرکات دانشجویی با سایر جنبش ها از دیگر تحولات این دوره بود که به زندانی شدن چند تن از شخصیت های دانشجویی منجر گردید. در میان معلمان و هنرمندان و جوانان هم موج اعتراض به سیاست های حذفی و تبعیضی احمدی نژاد رو به افزایش بود؛ بویژه در میان «نسل سومی ها»، که با مددگیری از فنآوری نوین ارتباطی، شبکه های اجتماعی جدیدی پا به عرصه وجود می گذاشتند. در میان گروه های قومی نیز پویش سازمان یابی و چالش گری رو به افزایش بود.

بدین ترتیب، در سال های احمدی نژاد جامعه ایرانی دو روند سیاسی متضاد را تجربه می کند: محافظه کار شدن اصلاح طلبان از یکسو، و درگیر شدن خرده جنبش های اجتماعی در مبارزات ستیزورزانه (نه الزاما خشن) از سوی دیگر. زمانی که به کارزار انتخاباتی ۱۳۸۸ نزدیک شدیم، از اصلاح طلبان تنها پوسته ای از امکانات تشکیلاتی، مالی و حداقلی از نفوذ در دستگاه های دولتی باقی مانده بود و بس. از آن گفتمانی که در سال ۱۳۷۶ مدعی «اصلاح»، «پاسخگو کردن حکومت»، «توسعه سیاسی»، «شفافیت بیشتر»، «انطباق اسلام و آزادی» و غیره بود، دیگر ایده ای نو و خلاق برای تغییر بر جای نمانده بود. اصلاح طلبان آستانه انتخابات ۱۳۸۸، با حفظ یک نوستالژی تاریخی نسبت به ایده اصلاحگری در عمل، در صدد احیای موقعیت از دست رفته شان در ساختار قدرت بودند. آن ها هر آن چه در چنته داشتند را وارد کارزار انتخاباتی کردند تا به پیروزی میرحسین موسوی یاری رسانند. آن ها نیز، نظیر سایرین، کوچکترین ایده ای در مورد امکان ظهور یک خیزش اجتماعی از درون انتخابات نداشتند. خیزش جوانان متعاقب کودتای انتخاباتی همچون صاعقه ای بود که اصلاح طلبان را شوکه کرد و قدرت حرکت و تصمیم گیری را از بسیاری از آن ها سلب نمود.

 

جنبش سبز و اصلاح طلبان حکومتی

پویش حرکتی جنبش سبز و روش های خشن حکومت در قبال آن، هیچیک نشانه ای از«اصلاح نظام» به دست نمی دهند. باید متذکر شد که نه «اصلاحات» (به طور عام) امر منفی ای در تغییرات سیاسی است و نه حتی اصلاحات معنی دار و تاثیرگذار در ایران امروز قابل رد است. پس اساس بحث ما بر سر نیک و بد «اصلاح» نیست. مساله مشخص آن است که بر مبنای تحلیل از سه متغیر اصلی در تحولات ایران: ۱ ـ ساختار حکومت و رفتار حکومتگران، ۲ ـ موقعیت نیروی طرفدار اصلاحات، و، ۳ ـ روانشناختی عمومی و انباشت مطالبات در میان نیروهای اصلی خواهان تغییر، زمینه تغییرات اصلاحی (از نوع حکومتی) نزدیک به صفر است. مختصر نگاهی به هر کدام بیاندازیم:

۱ ـ ساختار حکومت و رفتار حکومتگران: در یکسال اخیر، ساختار حکومت جمهوری اسلامی بسیار متمرکزتر و فردی تر شده است؛ همان پویشی که در دهه ۱۳۵۰ حکومت شاه را نیز دچار سقوط کرد. نه خامنه ای، نه احمدی نژاد، نه سران سپاه، و نه روحانیت مرتجع، هیچیک، گامی برای تخفیف بحران بر نداشتند و برعکس، روند در جهت تقویت سرکوب و حذف هر گونه صدای مخالفی بوده است. پس، با چنین صورت مساله ای سخن از حرکت در راه اصلاح نظام بیشتر به شوخی می ماند تا تحلیل سیاسی.

۲ ـ تاثیر نیروی طرفدار اصلاحات: در این مورد پیشتر استدلال کردیم که اصلاح طلبان حکومتی متاسفانه هیچگاه موفق نشدند اصلاحات موثر و معنی داری را در کشور نهادینه کنند. در پنج سال اخیر هم که نشان دادیم مشی حاکم بر آن ها عقبگرد از اصلاح طلبی بوده است. خیزش میلیونی خرداد ۱۳۸۸ هم که ربطی به سیاست های اصلاح طلبان نداشت و اصولا آن ها نافی چنین رویکردهای ستیزورزانه ای هستند. علاوه بر آن، بر هیچکس معلوم نیست که در شرایط کنونی، پیشبرد سیاست در ایران از طریق اصلاحات چه معنی می دهد؟! آیا مراد شرکت در انتخابات بعدی است تا از طریق تسخیر «سنگر» مجلس و یا نهاد ریاست جمهوری رفتار حاکمان را عوض کنند؟ نسل جوان هم که به طور فزاینده ای از سیاست های «اصلاحی» فاصله گرفته و به جنبش های اعتراضی، انتخابات آزاد، سکولاریسم و دمکراسی خواهی روی آورده است. حتی آقایان موسوی و کروبی نیز به ندرت از واژه «اصلاحات» در بیانیه های خود استفاده می کنند. بنا بر این، در این دوره ما فاقد موتور سیاسی «اصلاحی» هستیم.

۳ ـ روانشناختی عمومی و انباشت مطالبات: شکاف میان انتظارات و مطالبات مردم و آنچه که در واقع مردم از نظام سیاسی ـ اقتصادی دریافت می کنند از سوژه های مباحث جامعه شناسی سیاسی و بروز جنبش های اعتراضی است. به احتمال قوی، اگر بلوک قدرت در جریان انتخابات ۸۸ آمادگی بروز انعطاف داشت (یعنی پذیرش پیروزی موسوی و رفرم های پیشنهادی او و کروبی) از این ظرفیت برخوردار بود که بر موج نارضایتی عمومی مهاری نسبی بزند و، دستکم، برای دوره ای آن را کنترل کند. نمونه تاریخی آن در مورد محمد رضا شاه، عدم قبول نخست وزیری از جبهه ملی در سال ۱۳۵۵ یا ۱۳۵۶ بود. شاه چنین نکرد و تا چند ماه پیش از انقلاب بختیار را به خدمت نگرفت. جمهوری اسلامی نیز با کودتای انتخاباتی، شکاف میان مطالبات بخش های معترض و حکومت را به ناگه افزایش داد و زمینه خیزش توده ای را فراهم آورد. تداوم اعتراض های خیابانی و تشکیل جنبش سبز «منطق» جدیدی را به حرکت مردم وارد کرده است که با اصلاح گری حکومتی بسیار متفاوت است. امروز، مردم ایران به مطالباتی می اندیشند و انتظار تحقق شان را دارند که تا یکسال پیش کمتر به آن ها می پرداختند.

 

منطق جنبش های اجتماعی

اصلاح طلبان حکومتی هیچگاه موفق نشدند که جایگاه سرگردان خود را میان «نظام» و «جنبش» درک کنند. آن ها به نادرست خود را «جنبش» اصلاحات خطاب می کردند؛ در حالی که عملکردشان از نوع «جنبش»های سیاسی نیستند. حرکت دوم خرداد به «گلاسنوست» گورباچف به مراتب نزدیک تر است تا جنبش مدنی لوترکینگ. جنبش سبز، اما، از گونه جنبش های اجتماعی ـ سیاسی است و حرکت آن تابع منطق عمومی جنبش ها. اگر به اختصار بخواهیم صحبت کنیم می توان عوامل زیر را به عنوان ویژگی های جنبش سبز ارائه کرد (متفاوت از حرکت حکومتی اصلاح طلبانه):

۱ ـ استفاده منظم از فضاهای عمومی نظیر کوچه و خیابان به منظور مشارکت در حرکات اعتراضی به حکومت.

۲ ـ استفاده از شعارهای رادیکال ضد حکومتی ـ ضد ولایت فقیه در تظاهرات.

۳ ـ استفاده از شبکه های اجتماعی دیرپا و ساختارمند برای تداوم مبارزه (در مقایسه با بسیج های موقتی و کوتاه مدت انتخاباتی).

۴ ـ حضور گسترده نیروهای مورد تبعیض و مشارکت فعال در مبارزات ستیزورزانه (در مقایسه با تحریم منفعل انتخابات).

۵ ـ استفاده توامان از امکانات قانونی و غیر قانونی (برخلاف انتخابات غیر آزاد که بخش های وسیعی را به اطاعت قوانین خود ساخته محکوم می کند).

۶ ـ در چنین جنبش های فراگیر و رادیکالی مبحث «اصلاح» یا «انقلاب» کاملا به حاشیه رانده می شود. بحث روز «گذار به دمکراسی» است. این که این فرآیند چگونه به پیش رود، تا چه حد ساختارهای موجود را درهم شکند و یا تدریجی انجام گیرد، از پیش، (و بنا بر انتظار الگوی اصلاحی یا انقلابی) قابل پیش بینی نیست. بنا بر این، اگر در دهه ۱۳۷۰ مبحث اصلاحات بر فرهنگ سیاسی ایران سایه افکند، امروز، بحث از دوگانه «اصلاح ـ انقلاب» فراتر رفته و موضوع «گذار به دمکراسی» به بحث غالب دوران بدل شده است. در پیشبرد دمکراسی این فقط اصلاح طلبان اسلام گرا نیستند که مدعی هستند؛ چپ های دمکرات، سوسیال دمکرات ها، لیبرال ها، فمینیست ها، طرفداران محیط زیست، و غیره نیز قادر به تاثیر گذاری هستند و فراموش نباید کرد که در گذار به دمکراسی اکثر ساختارهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی می باید تغییر کنند.

۷ ـ جنبش های اجتماعی عمدتا در برگیرنده نیروهای مورد تبعیض و فاقد قدرت هستند در حالی که در انتخابات غیر آزاد ( مورد استناد اصلاح طلبان) این نیروها محکوم به حذف هستند.

۸ ـ مبارزات جنبشی از تمامی ظرفیت ها و تاکتیک های چالشگرانه استفاده می کنند؛ از مذاکره با بالایی ها و انتخابات گرفته تا اعتصاب و تظاهرات و نافرمانی مدنی.

۹ ـ در ایران ولایت فقیه، ناکارآمدی انتخابات، به عنوان روش موثر تغییر، امری اثبات شده است. در مقابل چنین حکومتی تنها از طریق مبارزات مسالمت آمیز، مدنی و جنبشی می توان امید به عقب راندن حکومت داشت.

 

سخن پایانی

مبحث کنونی یک بحث انتزاعی بر سر رجحان رویکرد اصلاحی یا انقلابی یا اصلاحی ـ انقلابی نیست. برعکس، این نگارنده تلاش خود را به کار برده است تا از دل شرایط مشخص چند سال اخیر، بویژه یکسال گذشته، تحلیلی مشخص از بی ارتباطی و ناهم زمانی رویکرد اصلاح طلبی حکومتی برای شرایط کنونی کشور ارائه نماید. به عبارت دیگر، اصلاح طلبان در دوره ای امید برانگیختند، در دوره ای اغتشاش گری فکری را سبب شدند و امروز ناهمزمان شده اند. خوشبختانه جمعی از اصلاح طلبان نیز منطق «جنبش» را درک کرده اند و با نقد اسطوره ها و مفاهیم گذشته راه همرایی و همکاری میان نیروهای درون جنبش سبز را هموار می کنند. از جمله می توان به نوشته های اخیر اکبر گنجی، عبدالکریم سروش، آرش نراقی، مصطفی تاج زاده و بیانیه های میرحسین موسوی، مهدی کروبی و زهرا رهنورد اشاره کرد. شوربختانه جمعی دیگر از اصلاح طلبان با نگاهی نوستالژیک به گذشته همچنان بر طبل خالی اصلاح طلبی حکومتی می کوبند: حمید رضا جلایی پور، جامعه شناس و ایدئولوگ حزب مشارکت، مقاله ای طولانی را به بحث انتزاعی «رجحان رویکرد اصلاحی در ایران» اختصاص داده  است که چون دو سال پیش تدوین شده است کاستی های استدلالی و امپریک چشمگیر آن امروز بر همگان آشکار است (سایت نوروز).

محمد رضا خاتمی، عضو موثر دیگر حزب مشارکت، نیز به تحسین و تمجید از اصلاح طلبی پرداخته و در پاسخ نقد مصاحبه گر می گوید: «… با وجود تمامی تنگناها و فشارهای موجود خوشبختانه در مسیر اصلاحات مانده ایم.» وی سپس می افزاید: «کاری که ما کردیم این بود که این تجربیات را در بطن جامعه و افکار عمومی نهادینه کردیم… به همین دلیل نیز می بینید که در مقابل توفان هایی که در مقابل اصلاحات به پا شد برای نخستین بار در تاریخ صد سال ایران این فکر یعنی اصلاح طلبی ماندگار شد.» (برگرفته از متن مصاحبه محمد رضا خاتمی با روزنامه «شرق»، ۲۴ تیر ۱۳۸۹). ارزیابی درباره این اظهارات را به خوانندگان وا می گذاریم.

در همین راستا و در جامعه برونمرزی نیز، اصلاح طلبانی همچون کدیور و مهاجرانی تمامی مساعی خود را به کار گرفته اند تا تصویری سترون و محافظه کار از جنبش سبز ارائه دهند. این چالش فکری ـ سیاسی نه تنها میان روشنفکران دینی و غیر دینی در جریان خواهد بود، که در میان بخش های مختلف اصلاح طلب نیر حضوری فعال خواهد داشت.

پرسش اصلی این نگارنده از اصلاح طلبان محافظه کار این است که برای عامه روشن کنند که در شرایط کنونی و فرادستی بلوک قدرت معنی اصلاح طلبی آن ها چیست؟ و چه راهکارهای مشخصی را به فرزندان خود پیشنهاد می کنند؟