کتاب هفته

 

ناکجاآبادی که نمی شناسیم

رمان

نوشته مختار جلیلی (پزشک داخلی مقیم آلمان)

ناشر: نشر شاملو (مشهد)

۲۰۰ صفحه ـ قطع جیب پالتوئی

مختار جلیلی پزشک عمومی و داخلی در بن آلمان تاکنون سه کتاب منتشر کرده است. نخستین کتاب او بدون آن که به فارسی منتشر شود، در سال های گذشته به آلمانی ترجمه و روانه بازار کتاب آلمان شد. این کتاب با عنوان) Bleibende Erinnerungenیادهای ماندگار( در واقع خاطره های دوران کودکی و نوجوانی نویسنده از ایران را در بر می گرفت که به وسیله منوچهر امیرپور به آلمانی برگردانده شد.

مختار جلیلی نویسنده ی کتاب

مختار جلیلی پزشک و نویسنده

دومین کتاب جلیلی به زبان فارسی، عنوان “تا نیمه راه” را بر پیشانی داشت. این کتاب ۴۴۶ صفحه ای نیز، در فرم داستانی روایت حال بستگان و آشنایان نویسنده بود که از میان آن ها چهار پسرعمو جلوه ای بیشتر داشتند.

جلیلی می گوید که خود را نویسنده نمی داند، بلکه دو کتاب نخست را برای فرزندانش نوشته که در کودکی روایت های او را از ایران و فامیل بزرگش می شنیده اند و به آن ها علاقمند شده اند. بچه ها به پدر اصرار می ورزیده اند که این روایت ها را بنویسد تا از او به یادگار بمانند. به این ترتیب او آغاز به نوشتن کرده است.

با انتشار سومین کتاب اما فروتنی جلیلی دیگر توجیه پذیر نیست. دست کم به لحاظ کشش، داستان جدید او از بسیاری کارهای دیگر که هر روزه روانه بازار کتاب می شوند پذیرفتنی تر است.

این داستان، با عنوان “ناکجاآبادی که نمی شناسیم”، روایت حال یک کرد عراقی مبارز است که از ناحیه پا به شدت آسیب دیده و هنگامی که عرصه را در زادگاه بر خود تنگ می بیند و حتی از همرزمان خود ناامید می شود، تصمیم به فرار از عراق می گیرد. او در جریان سفری پر از مخاطره و ترس و هراس، سرانجام خود را به آلمان می رساند و در این کشور استقرار می یابد، اما چند سال بعد به سرزمین مادری خود باز می گردد، با دختری که دوست دارد ازدواج می کند، با او به آلمان باز می گردد و زندگی خانوادگی پرفراز و نشیبی را تجربه می کند که به تناوب میان بریتانیا و آلمان جاری است و ناسازگاری و ناهماهنگی میان زن و شوهر بر آن سایه افکنده است.

امتیاز کار مختار جلیلی در این کتاب آن است که برخلاف بسیاری از نویسندگان داستان های روائی ایرانی، در پی ساختن یک تیپ اجتماعی از شخصیت اول داستان نیست، بلکه بیشتر به کنکاش در شخصیت فردی او می پردازد و می کوشد بر زاویه های تاریک و روشن روح و روان و خاطره های تلخ و شیرین او، که البته در اغلب موارد تلخ است، پرتو بیافکند. البته از آنجا که شخصیت محوری داستان پرورش یافته مناسبات قبیله ای است دست یابی به “فردیت” او، حتی برای نویسنده پزشک هم آسان نیست.

داستان روالی سیال و پرکشش دارد و به این دلیل خواننده هنگامی که آن را به دست می گیرد، تا آن را به پایان نبرد، آسوده نخواهد شد.

حسام، شخصیت اصلی داستان، یا به عبارت دیگر تنها شخصیت عمده روایت، در طول زندگی خود بی وقفه به زمین می خورد و برمی خیزد، زخم های بی شمار بر جان و روح خود دارد، اما هرگز از اراده زیستن تهی نمی شود. حتی یکبار هنگامی که همسرش در اوج اختلافات اتهام سوء استفاده جنسی از دخترش را به او می زند، دست به خودکشی می زند، اما پس از نجات، دیگر هرگز به چنین فکری نمی افتد و به زندگی با سخت جانی ادامه می دهد. او کین توز و انتقام جو نیست و نه تنها گناه همسری را که ظاهرا به او اتهام ناروا زده و کوشیده شخصیتش را خرد کند، می بخشد، بلکه در مواقع ضروری او را تحت پشتیبانی قرار می دهد. بزرگترین عشق زندگی حسام دختر او است.

داستان، پایان ندارد. دکتر جلیلی ظاهرا به عمد خواسته است ذهن و رویای خواننده کتاب را برای جست و جوی پایان مناسب داستان خود کاملا آزاد بگذارد. قهرمان داستان، یک روز هنگام عبور یک قطار خیابانی از برابرش ناگهان در حالی که چند مامور پلیس به سوی او می آمده اند، از دیده پنهان می ماند و هیچکس نمی داند آیا دستگیر شد یا به راه خود ادامه داد؟ به این ترتیب، شخصیت محوری کتاب، حتی هنگامی که آخرین صفحه آن را می خوانیم و آن را کنار می نهیم با ما زندگی می کند.

خواننده هنگام خواندن کتاب، اگر بداند که نویسنده یک پزشک است، به راحتی متوجه این واقعیت می شود که او در واقع روایت حال یکی از بیماران خود را به رشته تحریر کشیده، اما با هوشمندی در هیچ کجای کتاب سرک نمی کشد و خواننده را با شخصیت اصلی داستان که راوی آن نیز هست، تنها می گذارد. به این ترتیب رابطه ای مستقیم میان پرسوناژ و خواننده ایجاد می شود و همدردی خواننده نسبت به شخصیتی که گاه قهرمان و گاه قربانی است، برانگیخته می شود.

مهمترین جذابیت کتاب، صرفنظر از برخی دست اندازهای قابل گذشت زبانی که ساده است و در ژانر متن های سرگرم کننده می گنجد، سیالی روایت  و کشش فراوان آن است.

البته داستان می توانست عنوانی جذاب تر از آنچه برای آن برگزیده شده است داشته باشد. وقتی از ناکجاآباد حرف می زنیم، در ذهن خواننده، خود به خود “جائی ناشناخته و ذهنی” را تداعی می کنیم. بنابراین عنوان “ناکجاآبادی که نمی شناسیم” توصیفی مضاعف و غیرضروری و به لحاظ ادبی بسیار ضعیف از ناکجا آباد است. علاوه بر این، چنین عنوانی برای یک مقاله مناسب تر است تا یک داستان پرکشش. بر سر راه قهرمان لنگ داستان سنگ های بی شماری قرار می گیرند. شاید تمثیلی مرکب از این دو واژه هم آهنگ می توانست سازنده عنوان بهتری برای کتاب باشد.

مقایسه “ناکجا آبادی که نمی شناسیم” با دو اثر پیشین مختار جلیلی نشان می دهد که نویسنده در مسیر رسیدن به سبک و سیاقی بهتر، حرفه ای تر و ماندنی تر گام بر می دارد.