۲۸ سال از اعدام‌های دست‌جمعی سیاسی ۱۳۶۷ می‌گذرد. اعدام‌های ناعادلانه ۱۳۵۷ و ۱۳۵۸ را فراموش نکرده‌ایم که بسیاری از نظامیان و نزدیکان حکومت پیشین جان خود را از دست دادند.

اگر فرض کنیم که انقلاب ۱۳۵۷ مردمی بود، اما محاکمه‌های خارج از قاعده و احکام از پیش تعیین شده، چهره‌اش را مخدوش کرد. بدتر آنکه، بسیاری از کسانی که از این اعدام‌ها حمایت کردند، خود قربانیان اعدام‌های دهه ۶۰ شدند. مسئله آزار دهنده برای من، این است که  برخی از احزاب سیاسی  مدافعان این اعدام‌های غیر قانونی بودند و در نهادینه شدن‌شان  سهیم.

ابراز خوشحالی و شادمانی از اعدام فرماندهان نظامی حکومت پیشین، به هیچ عنوان توجیه کننده  اعدام‌های دهه بعد نبوده و نیست، اما این سئوال سخت را به ذهن آدمی می‌رساند که:

اگر از همان ابتدا، احزاب و گروه‌های انقلابی با محاکمات بدون وکیل و هیات منصفه مخالفت کرده بودند و از حمایت از اعدام‌کنندگان دست بر می‌داشتند و خواستار اعمال کنوانسیون جهانی حقوق بشر می‌شدند، آیا آیت‌الله خمینی جرأت  دادن اختیار تام به آیت‌الله خلخالی را  برای ارتکاب چنین جنایت‌هایی می‌داد؟

من به شدت شک دارم.

nikahang-kowsar-s

نیک می‌دانم که ارزیابی کامل وضعیت آن زمان بعد از گذر این همه سال، سخت و حتی شاید غیر عملی باشد، اما برای اینکه در آینده، اشتباهات گذشته را تکرار نکنیم،  باید  نگاهی انتقادی به آنچه شاهد بوده‌ایم بیاندازیم.

اولین نکته اینکه اشتباه بزرگ ما می‌تواند تکیه روی فرهنگ تلافی باشد.

پیش از هر چیز، نگاهی بیاندازیم به تجربیات دیگر کشورهایی که از شر قاتلان و ظالمان رهایی یافتند.

نام کامبوج در نیم قرن اخیر با خمرهای سرخ پیوندی خونین یافته است. اگر  به مزرعه کشتار و یا زندان اس-۲۱ سر بزنید، ممکن است چند نفر از بازماندگان جنایت بزرگ آن زمان را از نزیک ببینید.

با دنبال کردن خبرها، متوجه می‌شوید که هنوز برخی از  سران خمر دارند در دادگاه حساب پس می‌دهند، با آنکه بیش از سه دهه از سقوط حکومت تحت حمایت چین هم گذشته است.

چگونه است که پس از ۳۷ سال هنوز دارند با دقت مجرمان خمر سرخ را محاکمه می‌کنند،  اما در جمهوری اسلامی، در محاکمه‌هایی با احکام از پیش تعیین شده،  نظامیان برجسته‌ای را بر اساس علم قاضی به جوخه‌های اعدام منتقل می‌کردند؟

در آفریقای جنوبی چه پیش آمد؟

nikahang-kowsar-2

چه درسی می‌توانیم از کمیسیون‌های حقیقت‌یابی و آشتی ملی بگیریم؟

وقتی به تاریخ انقلاب ۵۷ نگاهی می اندازیم، می‌بینیم که ماه‌ها قبلش، آیت‌الله بهشتی با سران ارتش دیدار کرده بود. آیا بعد از آن که همان سران ارتش برای جلوگیری از خون‌ریزی بیشتر مانع حمله به تظاهرات کنندگان شدند، دولت انقلابی از کارشان استقبال کرد؟

چه بر سر تیمسار بدره‌ای آمد؟

چه بر سر تیمسار پاکروان آمد؟

آیا تیمسار پاکروان تقاص رفتار انسانی‌اش با روح الله خمینی را داد؟

nikahang-kowsar-1

آیا گروه‌های سیاسی قدرتمند سال ۵۷، خواستار برگزاری دادگاه‌هایی عادلانه بودند و یا احکامی سخت می‌طلبیدند؟

وقتی از اعدام‌های غیر انسانی سال ۶۷ حرف می‌زنیم، بهتر است به نقض گسترده حقوق بشر از سال ۵۷ هم اشاره‌ای کنیم. وقتی در دهه ۶۰ دانش آموز بودم، اعدام‌های زیادی را در خیابان زند شیراز به چشم خود دیدم. فراموش نمی‌کنم  وقتی سال ۱۳۶۲ در کنار باغی فوتبال بازی می‌کردم یکی از اهالی محل گفت که همان‌ جا چند دختر اعدام شده بهایی را خاک کرده بودند.

اما مسئله این است که آن زمان، چه کسانی در شیراز در راس قدرت بودند و روابط قدرتمندانه‌ای داشتند؟

دکتر معین، رئیس دانشگاه و فامیل سببی دستغیب‌ها، عطالله مهاجرانی، نماینده مجلس، برادرزاده دستغیب که امور دادگاه‌ها در اختیارش بود.

یا طنزنویسی که گفته می‌شود سوار بر پاترول به شناسایی نیروهای سیاسی و دستگیری‌شان همت گمارد و اینک می‌گوید که باید خاطرات آن زمان را فراموش کرد.

همین‌ها، بعداً اصلاح‌طلب نام گرفتند.

هیچگاه فراموش نمی‌کنم اعدام دختران دبیرستانی و راهنمایی رفعت را. وقتی دختر مدیر مدرسه راهنمایی شرقی را اعدام کردند، هیچ نگفت…چه می‌خواست بگوید؟ چه می‌توانست بگوید؟ مردمی که مانند خواب‌زده‌ها نسبت به اعدام بی‌گناهان کک‌شان نمی‌گزید چه پشتوانه‌ای می‌توانستند باشند برای خانواده‌های زجر کشیده اعدامی‌ها؟

فراموش نمی‌کنم چشمان دختر همسایه مادربزرگم را که شاید یک سال از من بزرگتر بود. وقتی آخرین بار دیدمش، کتاب درسی‌اش دستش بود و برای مادربزرگم میوه آورده بود. چند هفته بعد، بازداشت شد و سال بعدش، اعدام. به چه گناهی؟

وقتی به عنوان یک پدر فکر می‌کنم که اگر در سال‌های دهه ۶۰، در موقعیتی مشابه مدیر مدرسه‌مان بودم، چه می‌کردم؟ چه می‌توانستم بکنم؟ وقتی قدرت کاریزماتیک یک آیت‌الله خون‌خوار بر منطق و قلب بسیاری از مردمان حاکم باشد، کسی ندای کمک مرا می‌توانست بشنود؟

می‌توانم ده‌ها مثال بزنم از داستان‌های واقعی شهرم، اما اینجا محل داستان‌خوانی نیست!

پیش از هر چیز، بهتر است درباره راه حل‌هایی برای بهبود فرهنگ خودمان حرف بزنیم و گعده کنیم:

– نخست اینکه باید از مسئولان، مسئولیت طلبید.

با آنکه در ظاهر، مسئولان جمهوری اسلامی از طریقی انتخابی به قدرت رسیده‌اند، اما می‌دانیم که روش‌های شبه دموکراتیک، دموکراتیک نیستند. با این حال، می‌بینیم کسانی که خود را طرفدار دموکراسی می‌خوانند، به قاتلانی در انتخابات خبرگان امسال رای می‌دهند و سید محمد خاتمی “تکرار” می‌کند که مردم باید رای بدهند.

از سوی دیگر، روزنامه‌نگاران و تحلیل‌گرانی را می‌بینیم که میدان در اختیارشان است و مخاطبان را تشویق به حمایت از یک طرف برای حذف طرف مقابل می‌کنند. به این خیال که مصباح و جنتی و یزدی حذف شوند. مشکل من با این جلبک‌ها این است که انگاری با خود خامنه‌ای و سیستم مشکلی ندارند، اما با چند شاخه دعوایشان است.

سوم، جماعتی موسوم به روشنفکر دینی را داریم که هیچگاه قتل‌های سیاسی و اعدام‌های فله‌ای سیاسیون را محکوم نکرده‌اند. جالب این است که جماعت وزارت خارجه آمریکا و انگلیس از کمک مالی به اینان تحت عنوان پروژه‌هایی برای بهبود حقوق بشر در ایران حمایت می‌کند، اما خودشان نگاهی مداراگونه به جنایت‌های خمینی دارند.

از هزاران درس خوانده مسلمان ایرانی در غرب بپرسید که نظرشان درباره حذف مصونیت سران جمهوری اسلامی چیست؟

ببینید چند نفرشان حاضرند بیانیه‌ای برای محکومیت نظام حاکم بر ایران را امضا کنند؟

علاقه اینان به بازگشایی سفارت بیشتر از همدلی با خانواده‌های قربانیان است.

همیشه برای من سئوال بوده که چرا ایرانیان موفق و ثروتمند در خارج از کشور، علاقه‌ای به حمایت مالی از بنیادهای حقوق بشری که از جمهوری اسلامی مسئولیت می‌خواهند و حساب پس می‌کشند، ندارند؟

و جالب‌تر، می‌بینیم که خیلی از همین‌ها در املاک مناطق مرغوب تهران و شهرهای بزرگ، سرمایه‌گذاری‌های کلانی هم کرده‌اند.

پیشاپیش، از دست رفتن سرمایه‌های‌شان در دوران بی آبی را تسلیت می‌گویم، چون مستاجران‌شان آب کافی برای پر کردن آفتابه‌های‌شان نخواهند داشت، چه برسد به آب دادن باغچه و شستن در و پنجره…

برای من عجیب است که چگونه ایرانیان آمریکای شمالی ۱۰۰ها میلیارد دلار سرمایه دارند، اما ۵ میلیون دلار برای راه‌اندازی یک مرکز رسانه‌ای مستقل و یک موسسه مقتدر حقوق بشری پیدا نمی‌شود!

به قول یکی از رفقا، ما دیاسپورا نداریم، دیازپام خورهای پاره پاره داریم.

از همه ناراحت کننده‌تر، مهاجرت بسیاری از همدلان حکومت جمهوری اسلامی به آمریکای شمالی است که خیلی‌های‌شان، ریشه در سپاه دارند و پیمان‌کاران قدرتمند این نهاد نظامی.

من با هرگونه تعقیب متوهمانه مخالفان مخالفم، اما ما به عنوان ایرانی-کانادایی‌های مسئول، نباید مراقب آبروی خودمان باشیم؟

آیا حامیان جنایتکاران و طالبان سکوت در برابر جنایت‌ها، نباید شرمسار شوند؟

آیا نباید مانع تشکیل هسته‌های طرفدار جناح‌های مختلف رژیم جمهوری اسلامی بشویم؟ محک این ماجرا کجا است؟

باید درباره‌اش فکر کنیم و نظر حقوق‌دان‌ها را بپرسیم که بدون افتادن در وادی نقض حقوق انسان‌ها، حامیان جنایت‌کاران را بایکوت کنیم. هزینه دفاع از جناح‌های جمهوری اسلامی را بالا ببریم و لابی‌گران برقراری رابطه بدون در نظر گرفتن حقوق بشر و آزاد کردن گروگان‌های ایرانی-کانادایی را  شرمسار کنیم.

چرا ما در کانادا جلسات دادگاه‌های نمادین برگزار نمی‌کنیم و از شاهدان جنایت‌ها نمی‌خواهیم که در برابر هیأت داوری، از اعمال غیر انسانی مسئولان حکومتی بگویند که وزیر دادگستری‌اش، کاری جز خاموش کردن شمع زندگی جوانان وطن نداشت؟

چرا واسطه‌های بی شرم جناح‌های جمهوری اسلامی را در رسانه‌های کانادایی رسوا نمی‌کنیم؟ چرا از دوستان خبرنگار کانادایی نمی خواهیم که سئوال‌های سخت را از این دلالان بپرسند؟

جالب آن که می‌شنوی این واسطه‌های خواستار ایجاد یک لابی کانادایی، سال‌ها است از بودجه‌های میلیونی وزارت خارجه کانادا بهره مند بوده‌اند.