رئیس جمهور عزیز کشورمان در سخنرانی اخیر خود در قم، واقعه یازده سپتامبر را مشکوک خواند و گفت چند سال پیش یک اتفاق مشکوکی روی داد و یک ساختمانی خراب شد وگفتند بیش از سه هزار نفر در این واقعه کشته شدند، اما هرگز اسامی کشته شدگان اعلام نشد.یک هفته بعد از این سخنرانی، سخنگوی وزارت خارجه نیز این واقعه را مشکوک خواند و خواستار آن شد که تمامی ابعاد این قضیه روشن شود.

اتفاقاً خود من هم از روز اول به خراب شدن این برج ها وکشته شدن اینهمه آدم شک داشتم.

یادم می آید که روز بعد از واقعه، تلفنی با یکی از دوستانم که در آمریکا زندگی می کند صحبت می کردم. از او پرسیدم سیامک آنجا واقعه مشکوکی روی نداده؟ گفت خدا را شکر همه چیز امن و امان است و اصولا هیچ اتفاقی نیفتاده که مشکوک باشد.

گفتم ولی تلویزیون آلمان نشان میداد که دو تا ساختمان گنده خراب شده و می گفت دو سه هزار نفر کشته شده اند؟

گفت آهان، اونو میگی؟ اونکه معمولیه، روز یازده سپتامبر همیشه چنین اتفاقی می افته!

گفتم آخه واسه چی؟

جواب داد یک جور تمرینه، الان تقریباً هزار سال است که روز یازده سپتامبر، دو تا هواپیما می آیند و خودشان را می مالند به برج های دو قلو و آنها را خراب می کنند و می روند سال دیگر برمی گردند.

گفتم آخر برای چه؟

جواب داد می خواهند مردم به چشم خودشان ببیند اگر خدای ناکرده روزی روزگاری دو تا هواپیما واقعاً آمدند و خودشان را مالیدند به برج های دوقلو، برج ها خراب میشه یا نه و به کسی آسیبی وارد میشه یا خیر؟!

اما به طور جدی تصور من این است که آقای احمدی نژاد اسامی کج وکوله و عجیب و غریب خارجی نظیر جورج و ادوارد و سوزان و کاملیا را به عنوان اسم آدمیزاد قبول ندارد. در غیر اینصورت ایشان هم یقیناً دیده و شنیده اند که هر سال در سالروز واقعه یازده سپتامبر، برای گرامیداشت خاطره قربانیان، اسامی آنان قرائت می شود.

شاید که اگر کشته شدگان حسن و تقی و پروانه و سلیمه خاتون نام داشتند، ایشان کشته شدن آنان را می پذیرفتند؟!

با توجه به حرف و بحثی که در اینمورد پیش آمده و برای برطرف کردن شک و تردید دولت ایران در موارد مشابه، عده ای از سناتورهای موقع شناس و زیرک آمریکا، پیشنهاد کرده اند که بهتر است آمریکائی ها نام خود را هرچه زودتر عوض کنند!

سناتورهای پیشنهاد دهنده در نامه خود به مجلس نوشته اند:

برای آنکه این تغییر نام مشکلی ایجاد نکند و آمریکائی ها هم در آمریکا شناخته شوند و هم در ایران، می توان فقط اسامی کوچک مردم را عوض کرد و نام فامیل آنان را دست نخورده باقی گذاشت و استدلال کرده اند که به عنوان مثال اگر جورج بوش اسم خود را بگذارد قربانعلی، وقتی تلویزیون فیلم سخنرانی شخصی به نام قربانعلی بوش را پخش کند، هم آمریکائی ها می دانند رئیس جمهورشان در حال سخنرانی است و هم آقای احمدی نژاد که چنین نامی برایش آشناست!

به نظر من هم این پیشنهاد بی ضرری است. مثلا اگر خانم کاندولیزا رایس اسم خودش را بگذارد فتانه رایس، ادوارد کندی، نام میرزا جعفرخان را به جای ادوارد برگزیند و خانم هیلاری کلینتون اسم خودش را به منیژه کلینتون تغییر بدهد، نه زمین به آسمان می رود و نه آسمان به زمین می آید و دیگر اسمشان غریبه و ناآشنا نیست!


پارلمان اروپا به ایران چه کار دارد؟

بسیاری از دست اندرکاران جهان، به تصورآنکه آش شله قلمکار یک معجون هردمبیل است و هرکس هرچه به دستش رسید می ریزد توی دیگ و هم می زند، دنیا را نیز به همین تصور و سبک، قاطی پاطی کرده اند.

بدبخت ها نه هرگز آش شله قلمکار پخته اند و نه هرگز چنین معجونی را خورده اند بنا بر این نمی دانند که این آش برعکس آنچه خیلی ها تصور می کنند، سمبل آشفتگی و بهم ریخته گی نیست و برنج و ماش و جعفری وگوشتش اندازه و حساب وکتاب دارد.

پارلمان اروپا که از اسمش پیداست که درست شده است برای رسیدگی به زندگی مردم اروپا، اروپا را ول کرده است و یقه ما را چسبیده است.

به گزارش خبرگزاری های جهان، این پارلمان بار دیگر از افزایش اعدام ها در ایران اظهار نگرانی کرده است.

آخرچه نگرانی ای؟ افزایش اعدام ها که نگرانی ندارد! شاید می ترسید آدم کم بیاوریم؟ غصه این چیزها را نخورید، یکی از تولیدات مهم ما آدم است و آنقدر زیاد داریم که میلیونها نفر از تحصیلکرده هایش را به کشورهای شما درمانده ها صادر هم کرده ایم!

یکی نیست به اینها بگوید خانمها، آقایان مگر ایران جزء اروپاست؟ کار و زندگی ما چه ربطی به شماها دارد؟ آیا ما هرگز آمده ایم دختران لختی پختی شما را شلاق بزنیم؟

آمده ایم شماها را که هرروز میلیونها لیتر (زهرماری) کوفت می کنید، جریمه کنیم، شلاق بزنیم یا حداقل! اعدام کنیم؟

درحالی که میلیون ها آفتابه اضافی داریم، آیا هرگز آمده ایم یکی از این آفتابه ها را به گردن اراذل و اوباش شما بیندازیم؟

وقتی ما به کار شما کار نداریم، شما به کار ما چکار دارید؟ آیا این فضولی درکار دیگران و دخالت در امورکشورهای دیگر نیست؟

چرا به قول معروف نان خودتان را می خورید و هلیم حاج عباس را هم می زنید؟

اگر خودتان عرضه ندارید چهار نفر را بگیرید اعدام کنید وکشورتان را امن کنید، به ما چرا ایراد می گیرید؟


۲۹۰ میلیارد تومان وام بایک نامه!

شما هر طور دلتان می خواهد قضاوت کنید، اما به نظر من ملتی نق نقوتر و بهانه گیرتر از ما در دنیا پیدا نمی شود.

اگر بانک ها راحت وام بدهند یک چیزی می گوئیم و اگر راحت وام ندهند یک چیز دیگر.

عین ماجرای آن پدر و پسر(منظورم رضا شاه و محمد رضا شاه نیست ها !) که الاغی داشتند و می خواستند به جایی بروند.

هرکدام که سوار می شدند، دسته ای می رسیدند و چیزی می گفتند، دوتائی سوار شدند، متلک دیگری شنیدند و آخرکه عصبانی الاغ را رها کردند و پیاده به راه افتادند، لنترانی دیگری بارشان کردند.

آقای علیرضا ذاکانی مسئول دبیرخانه مبارزه با مفاسد اقتصادی مجلس هفتم، درگفتگوئی با خبرگزاری فارس که سایت پیک ایران نیز آن را نقل کرده است از اینکه با نامه های یک نماینده مجلس دویست نفر توانسته اند ۲۹۰ میلیارد تومان وام بگیرند گله کرده و گفته است چرا باید یک نماینده مجلس از جایگاه خود سوء استفاده کند؟ (منظورش سود استفاده است !)

ایشان علیه این نماینده به وزیر اقتصاد شکایت هم کرده است که وقتی مردم برای گرفتن چند میلیون تومان وام، باید مدتها دوندگی کنند، چرا با یک نامه این نماینده، بانک سپه با چنین وامهائی موافقت کرده است؟

شما را به خدا ببینید، اگر آن نماینده مجلس که خوشبختانه بی نام و نشان است برای گرفتن وام آن دویست نفر اقدام نمی کرد، یک چیزی می گفتند و حالا که اقدام کرده یک چیز دیگر می گویند.

آقای ذاکانی عوض اینکه شیطان بزرگ را بترساند از درافتادن با مملکتی که نماینده مجلسش چنین قدرتی دارد، عملکرد آن نماینده را زیر سئوال می برد و برای نماینده مجلس حرف درمی آورد.

تازه خودش به همین خبرگزاری گفته است که عده ای از نمایندگان با شکایت من موافق نبودند و می گفتند این کار خلیفه کشی است! یعنی به ایشان گفته اند که آقاجان از خر شیطان بیا پائین، چاقو دسته خودش را نمی برد.

آقای ذاکانی که ظاهراً گوش مفت گیر آورده بوده برای خبرنگار خبرگزاری فارس مورد دیگری را هم اشاره می کند و می گوید:

بستنی میهن که به جرم قاچاق، در دادگاه بدوی به ۴/۴ میلیارد تومان جریمه محکوم شده بود، با یک نامه مورد عفو قرارگرفت.

گرچه ایشان ذکر نکرده اند که آن نامه را چه کسی نوشته بوده، اما ظاهراً هرکس که آن را نوشته مسلماً استدلال کرده است که: اصل پرونده این بستنی فروش بی گناه مخدوش است چون بستنی را نمی شود قاچاق کرد به دلیل اینکه تا آنهمه بستنی را بار الاغ کنند و از کوه های ترکیه وارد ایران کنند، آب می شود!


مداد پاک کن یک میلیارد دلاری!

کارشناسان ترافیک معتقدند یکی از دلائل تصادفات بیش از حد در ایران، کم رنگ بودن و پاک شدن خط کشی جاده ها و خیابانهاست.

آنها به این خط کشی ها اعتراض کرده و پرسیده اند مگر این خطوط را با ماست می کشید که با چند بار لگد کردن یا یک نم باران پاک می شود؟ و پرسیده اند چرا از همان رنگی استفاده نمی کنید که خط فقر را با آن کشیده اید؟ لامذهب روز به روز پررنگ تر می شود!

به گزارش رسانه های جمعی، خط فقر در مملکت ما چنان توی چشم می خورد که حتی یکی از نمایندگان مجلس شورا هم آن را به چشم خودش دیده است.

هفته گذشته یکی از نمایندگان مجلس به نام مرادعلی منصوری رضی، درگفتگوی اختصاصی با خبرگزاری ایسکانیوز، وجود خط فقر را تائید و اعلام کرد که متاسفانه خط فقر در مملکت ما روز به روز پررنگ تر می شود به طوری که در حال حاضر نیمی از کارمندان دولت زیرخط شدید فقر زندگی می کنند.


اوایل که صحبت از خط فقر می شد، همه فکر می کردند که دولت وسط میدان توپخانه یک خط سفید کلفت کشیده و اسمش را گذاشته است خط فقر. با این حساب، مردم فکر می کردند توپخانه به پائین زیرخط فقر است و توپخانه به بالا، بالای خط فقر.

با پخش چنین تصور و توهم و شایعه ای، هرروز مردم کنجکاو تهران، برای تماشای این خط دیدنی که می توانست یک نوع نوآوری در دنیا محسوب شود، دست زن و بچه شان را می گرفتند و برای تماشای این خط نوظهور، به میدان توپخانه می رفتند.

بدیهی است که چون خطی وجود نداشت، مردم کم کم به این نتیجه رسیدند که وجود خط فقر در مملکت یک شایعه است و رفتند دنبال بدبختی های خودشان.

اما با اعلام وجود خط شدید فقر توسط نماینده مجلس، مردم فهمیدند آنچه باید دنبالش می گشتند، خط فقر نبوده و خط شدید فقر بوده است!

از طرفی با اظهار چنین مطلبی از طرف یک نماینده مجلس شورا، رئیس جمهور عزیز کشورمان را به این فکر انداخت که این خط را سریعاً از بین ببرد حتی اگر قرار باشد برای پاک کردن آن، یک میلیارد دلارخرج کند.

کارشناسان نشستند و گفتند و برخاستند و به این نتیجه رسیدند که خط فقر را فقط با یک مداد پاک کن خارجی و خوب می توان پاک کرد. بنا براین، تصمیم گرفته شد خرید این مداد پاک کن به مناقصه گذاشته شود که از توی آن حرف درنیاید.

بدیهی است قرار شد برنده مناقصه تعهد کند مداد پاک کنی بخرد که با آن بتوان خط فقر را به کلی محو کرد به طوری که دیگر اثری از آثار آن باقی نماند و تفاوتی میان فقیر و غنی وجود نداشته باشد!

از شانس بد، یکی از آقازاده ها همینطور الکی و قضا قورتکی برنده این مناقصه شد و بازهم از تویش حرف درآمد!

آقازاده مربوطه که از برنده شدن مجدد در یک مناقصه دولتی بسیار ناراحت بود تصمیم گرفت انصراف بدهد، اما با خواهش و التماس و من بمیرم، تو بمیری مردم، این ماموریت را با اکراه بسیار، پذیرفت.

وی درگفتگو با خبرنگار ما گفت من نمی دانم چرا در تمام مناقصات من بدبخت را برنده می کنند؟ یعنی دیواری از دیوار من کوتاهتر پیدا نمی شود؟!

وی در مورد مشکلات پاک کردن این خط گفت متاسفانه برای تهیه این مداد پاک کن فقط یک میلیارد دلار بودجه در نظر گرفته شده که ارزش مسافرت به خارج و به این فروشگاه و آن فروشگاه سرزدن را ندارد، اما چه می شود کرد، خواهش و التماس های مردم را هم که ندیده بگیرم، دستور پدر عزیزم را چه کنم که چنین مصلحت دانسته است و گفته است قبول کن پسر، معامله بدی نیست؟!

وی هنگام سوار شدن به هواپیما با دلخوری به خبرنگار ما گفت خدا کند با این مبلغ جزئی بتوانم چیز مناسبی پیدا کنم چون همه می دانند که مداد پاک کن خارجی، گران تر از این حرف هاست!