از اینجا، از آنجا، از هر جا /۸۹

پوران فرخزاد ساعت ۸ صبح نهم دی ماه ۱۳۵۹، در ۸۳ سالگی، در تهران درگذشت. او نویسنده، شاعر، محقق، مترجم، منتقد، روزنامه نگار و مدرس دانشگاه بود، ولی از همه این ها برتر، او زنی بود با همت بلند. هر چند که پس از چاپ اول دیگر نتوانست برای کتاب “از همت بلند”ش مجوز بگیرد و همچنین برای مجموعه شعرهای زیبایش “باران دیگر آبی نیست.”

پوران همیشه منتظر بود. او برای من در یک گفتگوی صمیمانه و زیبا گفت: من همیشه منتظرم، منتظر تلفن فریدون که از آلمان به من زنگ بزند و بگوید: “سلام عزیزم، حالت چطوره؟” پوران نشان برادر را از قاصدک می گرفت در کنار پنجره مشرف به حیاط که بادهای بهاری شکوفه ها را با خود جا به جا می کردند و او در ذهنش فکر می کرد که قاصدک آمده و رفته ولی باز هم منتظر می ماند تا شاید قاصدک بار دیگر بیاید:

“قاصدک آمد و رفت

نه کلامی، نه پیامی

در سکوت آمد و چرخی زد و رفت

در افق پنهان شد

قاصدک آمد و رفت لیک

ما هم چنان منتظریم! “

با پوران فرخزاد در اوایل دهه شصت آشنا شدم. روزی او را در وزارت ارشاد دیدم که با سرعت از پله ها بالا می رفت برای اخذ مجوز چاپ آثارش. او را انسانی با تفکرات عمیق و با قدرت بالا در استقامت و پایداری پنداشتم و بعدها که به او نزدیک شدم و به جلسات روزهای دوشنبه شعرش راه پیدا کردم، دیدم واقعاً همان گونه بود که حدس زده بودم.

pooran-5
pooran-4
pooran-3
pooran-2
pooran-1

پوران زن مقاوم و باپشتکاری بود. او درگذشت تمام افراد خانواده اش را به چشم دید. پدر، مادر، برادرها و خواهرش فروغ. هر چند که از درون ناراحت و همواره وقتی نام فریدون می آمد، اشک پهنای صورتش را سیراب می کرد، ولی در ظاهر خود را مقاوم و پا برجا نشان می داد. زندگی اش تحت تاثیر کارهای سیاسی فریدون قرار داشت و از رفتاری که به این بهانه به او کرده بودند، سخت ناراحت بود، ولی هرگز روحیه اش را نباخت. با سیلی صورت خود را سرخ می کرد و روزهای دوشنبه جلسات ادبی و هنری اش را برقرار می کرد و درِ خانه اش به روی همه باز بود، به طوری که در پیرامون او از کارگر ساده علاقمند به ادبیات گرفته تا شاعران و نویسندگان بزرگ حضور پیدا می کردند. دوستانش او را “بانوی مهربان دوشنبه ها” می نامیدند. او همه را گرد خود جمع می کرد و این امکان را به آنها می داد تا هر کسی هر هنری که دارد و در جایی نمی تواند عرضه کند، در خانه ی او ارائه دهد.

پوران منتقد زبردستی بود و کارهای جوانان را نقد می کرد و این کار در زمانی که نقد و بررسی آثار ادبی و هنری از جامعه فرهنگی ما رخت بربسته است، کار شایسته و ارزشمندی بود. پوران چون مادری مهربان و یادگاری از خانواده فروغ، در منزلش که از در و دیوار آن خاطرات فروغ و فریدون و حتی سایر هنرمندان، شاعران و نویسندگان معاصر، زنده می شد، جوانان و علاقمندان به شعر و ادب را هر دوشنبه بدون آن که خمی به ابرو آورد، پذیرا بود و این جلسات را با عشق و پشتکار عجیبی که گویی رسالتی در انجام آن داشت، برگزار می کرد.

وقتی که برای انجام مصاحبه ای با من موافقت کرد، روزی که به منزلش رفتیم، برای او قهوه تیم هورتن بردم، چون به من گفته بود که: “من قهوه خور حرفه ای هستم.” بنابراین به آشپزخانه رفت و قهوه درست کرد و گفت امروز من یک سورپرایز برای شما دارم. من همراه دوستم حسن نیک بخت خدمتشان رفته بودیم. آن گاه وقتی که مصاحبه را شروع کردیم، در حالی که زیاد توان حرف زدن نداشت، هنگامی که سخن از کارهای فرهنگی و آثار تحقیقاتی او به میان آمد، خیلی خوشحال شد و گفت شما تنها کسی هستی که از خودم و آثارم می پرسید، هر کسی که پیش من می آید، دوست دارد فقط از فروغ و فریدون سئوال کند. من جواب دادم، شما شاعر، نویسنده و پژوهشگر بزرگی هستید و اولین زنی هستید که دانشنامه زنان فرهنگ ساز ایران و جهان را در دو جلد تألیف کرده اید که کاری بس ارزشمند و زیبا است. با این حرف من گل از گلش شکفت و از زندگی و کارهای ادبی و پژوهشی اش برایم شرح مفصلی داد و در انتهای مصاحبه بدون این که من سئوالی کنم از فروغ و فریدون گفت. وقتی که به اسم فریدون رسید، اختیار خودش را از دست داد و اشک از چشمانش سرازیر شد و گفت: من در زندگیم چندین بار مرده ام. اولین بار آن گاه که خبر تصادف و درگذشت فروغ را به من دادند و بار دیگر زمانی که از مرگ فریدون آگاه شدم. پس از فریدون همه اهل خانواده ما به افسردگی و در نهایت به پایان زندگی رسیدند و این منم که زنده مانده ام ولی در یک قفس زندگی می کنم. ممنوع الخروج و ممنوع الچاپ. برای آن که روحیه اش عوض شود، شعری را با عنوان “هنوز شب است” که برای تقدیم به او سروده بودم خواندم، آن گاه کمی آرام گرفت.

وقتی که پس از چهار ساعت مصاحبه ما تمام شد، نوبت سورپرایز پوران رسید و او روی میز ناهارخوری قدیمی و زیبایش سفره پهن کرد و غذای مورد علاقه فروغ را که برای من و دوستم پخته بود به روی میز آورد. عدس پلو با کشمش و ادویه فراوان. البته در ظرف دیگر خوراک مرغ هم درست کرده بود که اگر ما عدس پلو دوست نداشتیم از آن استفاده کنیم، ولی چه کسی می توانست میهمان پوران باشد و از غذای مورد علاقه فروغ چشم بپوشاند.

در تمام وجود پوران عشق و شور زندگی موج می زد. او زنی بود با همت بلند که سی جلد کتاب از شعر، داستان کوتاه و رمان گرفته تا کارهای تحقیقاتی و ترجمه منتشر کرد و آثاری هم که نتوانست مجوز چاپ آنها را بگیرد مانند مجموعه شعر “باران دیگر آبی نیست” و پژوهشی درباره میترائیسم از خود باقی گذاشت. امیدوارم خانه ی او را که موزه شعر معاصر است، بستگانش حفظ کنند و کار ارزشمند پوران را در روزهای دوشنبه ادامه دهند که او علاوه بر آن که نویسنده، شاعر و محقق بود، زن بزرگی بود با همت بلند. در پایان قطعه شعری که او برایمان خواند و در حقیقت وصف خودش بود به نام “زن ایرانی” در اینجا می آورم:

“از مویه و باد و گریه بارانی

غرقاب غمم، به سوگ این ویرانی

این ابر به گور عاشقان می بارد

دل خسته ترین زنم، زن ایرانی”

روحش شاد و راهش پر رهرو باد.

تمام شب، شعری از پوران فرخزاد، در رثای فروغ

در میان عمیق ترین تاریکی ها

به دو چشم غمگینی می اندیشم

و به پنجه هایی که

خاک، خاک مهربان آن را می پوشاند

تمام شب

گذشته را در عکس ها می دیدم

و صداها را از جرزها می شنیدم

… جزیره ای دور را می دیدم

که فرو رفته بود در مهی سیاه

و پرنده سفیدی را

که در مه فرو می رفت

تمام شب

صدای ضجه ی مادرم را می شنیدم

و تلاوت قرآن را

در تیرگی غبار از آینه ها می ستردم

و می دیدم

که باکره های معصوم را

که در کوچه اقاقیا

از گذشته به آینده می پیوستند

و در خط زمان

به پوچی و بیهودگی می پیوستند

تمام شب

در میان عظیم ترین پنجه ها

صدای کلنگ گورکنی را می شنیدم

… خاک، خاک سنگینی روی سینه ام فشار می آورد

و به مرگ می اندیشیدم

و به قلب خواهرم

که در دل خاک می پوسید

تمام شب

در میان عمیق ترین تاریکی

برای خواهرم گریه می کردم

اخبار کتاب و تازه های نشر

*کتاب “زن از کتیبه تا تاریخ” دانشنامه زنان فرهنگ ساز ایران و جهان است که به تحقیق و نگارش پوران فرخزاد در دو جلد در سال ۱۳۷۹ توسط انتشارات زریاب به بازار آمده است. این پژوهشگر به زندگی حدود چهار هزار زن می پردازد که در فرهنگ سازی ایران و جهان نقش داشته اند. این کتاب در داخل و خارج کشور مورد استقبال قرار گرفت و نقدهایی نیز بر آن نوشته شد. همین استقبال باعث شد که نویسنده کتابی با عنوان “کارنمای زنان کارای ایران (از دیروز تا امروز)” را منتشر کند که نشر قطره در سال ۸۱ چاپ کرد. در این کتاب شرح زندگی زنان ایرانی از تاریخ باستان تا زمان حاضر که در عرصه های ادبی، هنری، اجتماعی و سیاسی فعال بوده اند، آمده است.

تفکر هفته

تبریک سال نو از زبان حافظ بزرگ:

سال و فال و مال و حال و اصل و نسل و تخت و بخت

بادت اندر شهریاری بر قرار و بر دوام

سال خرم فال نیکو مال وافر حال خوش

اصل ثابت نسل باقی تخت عالی بخت رام

ملانصرالدین در تورنتو

در ایام تعطیلات سال نو، هیچ چیزی زیباتر از آن نیست که انسان در گوشه دنجی با انسان صاحب دلی خلوت کند و از محضر او کسب فیض نماید. فرصتی پیش آمد و در جلسه ای امکان صحبت با استاد ملانصرالدین فراهم گردید. وی که دفتر و قلم به دست مشغول تفکر و نوشتن بود، مرا به کنار خود فرا خواند و پس از آن که سال نو را تبریک گفت، این بار او از من پرسید: “به نظر شما وقتی که سالی پایان می یابد، انسان چه چیزی را باید برای سال جدید در نظر بگیرد؟” من که از این سئوال آن اندیشمند فرزانه تعجب کردم، کارها و فعالیت هایی را که افراد باید برای یک چنین ایامی انجام دهند، برشمردم و ملا سر تا پا گوش بود. هنگامی که حرف های من تمام شد، حضرتش به من گفت: “تمام حرف هایی که شما گفتید درست است ولی واجب ترین کار، نگاهی به عملکرد سال قبل است و این که بدانیم در سالی که سپری شد، چه باید می کردیم و چه کرده ایم؟ آیا به برنامه هایی که در نظر داشتیم رسیده ایم یا نه؟ آن گاه پس از آن که جواب این سئوال مشخص شد، انسان باید رئوس اموری را که باید با اولویت در سال جدید انجام دهد تعیین کند و آنها را به ترتیب اهمیت بنویسد و در طول سال به آن برنامه عمل کند. پسرم به عبارت دیگر انسان باید در آغاز هر سال نو، خودش به حساب خودش برسد قبل از آن که دیگران به حساب او برسند.”

من که از این نکته بسیار زیبا و حرف حساب لذت برده بودم، تصمیم گرفتم طبق فرمایشات ایشان عمل کنم. شما چطور؟