بخش اول

میزگرد “آینده ایران”* در فراخوانش لیست زیادی از موضوعات مربوط به آسیب شناسی اپوزیسیون را به عنوان موضوعات بحث و تبادل نظر اعلام کرده است. “اپوزیسیون و تعریف منافع ملی”  یک مورد از این لیست است که من به عنوان تیتر مقاله ام انتخاب کرده ام و مایلم خلاصه اش را در جریان میزگرد ارائه کنم.

اجازه بدهید این بحث را با طرح یک سلسله سئوالات آغاز کنم:

۱ـ “ملت” چیست که “منافع ملی” اش قرار است تعریف شود؟ آیا “ملت” یک پدیده واقعی و عینی و قابل تعریف با معیارهای جهانشمول است یا یک پدیده سیاسی – ایدئولوژیک است که جنبش های سیاسی در مهندسی و ساختن آن نقش دارند؟

۲ـ “منافع ملی” چیست؟ چه کسانی و چه نیرویی آن را تعریف می کنند؟ آیا در نظام های تا کنونی اکثریت مردم در تعریف “منافع ملی” شان هیچ  نقشی دارند؟

۳ـ مخصوصا در نظام های سرمایه داری که دو طبقه بنیادی همیشه در کشمکش سیاسی هستند، کدام تعیین می کند که این یا آن تصمیم سیاسی یا اقتصادی در خدمت “منافع ملی” هست یا نیست؟

۴ـ معیارهای تشخیص درباره اینکه این یا آن تصمیم سیاسی یا اقتصادی در خدمت منافع مشترک کل جامعه و همه شهروندان است یا در خدمت منافع اقلیتی از جامعه چه ها هستند؟

۵ـ معنای “منافع ملی” در زیر سلطه حکومت اسلامی چیست و چه می تواند باشد؟

۶ـ اپوزیسیون از “منافع ملی” چه تصویری می دهد؟ آیا اصولا یک تصویر مشترک از “منافع ملی” در میان بخش های مختلف اپوزیسیون وجود دارد؟

۷ـ مستقل از هر تعریفی که ما ممکن است از “منافع ملی” داشته باشیم، نقش و جایگاه گفتمان “منافع ملی” در مبارزه سیاسی برای سرنگونی رادیکال جمهوری اسلامی و تحقق یک جامعه انسانی چیست؟ مانعی در مقابل آن است یا برعکس آن را تسریع می کند؟

روشن است که به همه این سئوالات اینجا نمی توان پرداخت، اما در کل این مطلب به جنبه هایی از این سئوالات خواهیم پرداخت که تصویری حدالامکان روشن از نقش “منافع ملی” در مبارزه برای سرنگونی جمهوری اسلامی و استقرار یک جامعه آزاد و برابر و انسانی داشته باشیم.

ترم “آسیب شناسی اپوزیسیون”

مستقل از محتوای مورد نظر برگزارکنندگان این میزگرد، خود ترم “آسیب شناسی اپوزیسیون” در همان نگاه اول حامل ابهام بزرگی است. انگار اپوزیسیون مجموعه همسانی است که از آسیب های احتمالا مشابهی رنج می برد و شناخت آن آسیب ها و البته ریشه یابی آنها راه را برای درمانشان و شکل گیری یک اپوزیسیون سالم و قوی و موثر هموار خواهد کرد. چنین نگرشی به اپوزیسیون و معضلاتش که معمولا با همین ترم فرمولبندی می شود بی سابقه نیست. قبلا هم نیروهایی در اپوزیسیون به این موضوع تحت همین عنوان پرداخته اند که معمولا به لیست مشابهی از آسیب ها، ریشه آسیب ها و درمان ها رسیده اند. آسیب ها معمولا حول عدم درک از دمکراسی، عدم تحمل نظرات دیگران، احترام نگذاشتن به عقاید مخالف، خودمحوری، ریاست طلبی، غلبه تئوری توطئه در اپوزیسیون، و بالاخره پراکندگی دور می زند و درمان ها هم معمولا تمرین دمکراسی و قول و قرارهای اخلاقی برای تحمل و مدارا با همدیگر است.

این نگرش و متد برخورد، اپوزیسیون را به معنای مجموعه ای از گرایشات و نیروهای سیاسی متکی به جنبش های سیاسی – اجتماعی نمی بیند. گرایشات و جنبش هایی که اهداف و تصویرشان در زمینه اقتصاد، مناسبات سیاسی، مسائل اجتماعی و غیره مثل هر جامعه ای در دنیا ممکن است به هم نزدیک یا  دور یا حتی در تقابل با هم باشند.

این تصور واقعی نیست که گویا همه نیروهای اپوزیسیون مستقل از اینکه به چه گرایش سیاسی و جنبش اجتماعی تعلق دارند روی هم از بیماری ها و آسیب های مشابهی رنج می برند و لابد روش مداوایشان هم مشابه است. احزاب و گرایشات سیاسی و جنبش ها حتما نقاط قوت و ضعف دارند. به این اعتبار حتما لازم است نسبت به گذشته، موقعیت فعلی و آینده شان “آسیب شناسی” بکنند و ضعف هایشان را درمان کنند. به این معنا که این یا آن تحلیل یا تاکتیکشان در این یا آن مقطع برای رسیدن به هدفشان درست یا غلط بوده است و نیاز به اصلاح دارد و چه اصلاحی. به این معنا “آسیب” و “آسیب شناسی” نیروهای اپوزیسیون مساله ای مربوط به گرایش سیاسی آن اپوزیسیون و معضلات و موانع راهش است.

هر جنبشی بسته به اینکه چه نقدی به کدام جنبه از وضع موجود دارد، برنامه سیاسی و تاکتیک هایش هم از آن متاثر می شود و تلاش می کند همان جنبه را تغییر دهد. برای مثال جنبش یا گرایشی که همه نقدش به وضع موجود انحصار طلبی حکومتی باشد، اهدافش فراتر از شکستن این انحصار و شریک قدرت بودن نخواهد بود. اینکه این قدرت چه بلایی سر مردم می آورد دیگر مساله اش نیست. قاعدتا چنین اپوزیسیونی اگر بخواهد درباره خودش آسیب شناسی کند روی این تمرکز خواهند کرد که چه نقطه ضعف هایی داشته که نتوانسته در شکستن انحصار قدرت و مشروط کردن ولایت فقیه موفق شود. که البته به نظرم کل این نگرش برای کل جامعه و آینده اش خود یک آسیب است. چنین اپوزیسیونی هر چقدر بیشتر در آسیب شناسی خودش غور و تفحص کند و قوی تر عمل کند اتفاقا آسیبش به جامعه و پروسه سرنگونی حکومت هم بیشتر خواهد بود.

چنین جنبشی در بهترین حالت در دنیای محدود اسلامِ خوب و بد و آخوندِ خوب و بد دور می زند و دست آخر به زائده ای از همان “اسلام خوب” مثلا معرکه سیاسی به نام اصلاحات خاتمی تبدیل می شود که کارش چیزی نبود جز رنگ کردن لاشخوری به نام حکومت  اسلامی و فروشش به مردم دنیا.

فعلا به همین مثال بسنده می کنیم و با طرح تز اصلی مورد نظر در این مقاله بحث را ادامه می دهیم.

تز اصلی

مستقل از این که نویسنده این سطور درباره “منافع ملی” چه تصویر و چه تحلیلی دارد که در خلال این نوشته مستدل خواهد شد، “منافع ملی” از آن نوع گفتمان های سیاسی است که ظاهرا همه محتوای تاریخی و سیاسی اش روشن است و جای سئوال ندارد. انگار وقتی اسم “منافع ملی” وسط بیاید همه می دانند در مورد چه چیزی صحبت می کند و هیچ علامت سئوالی در مقابلش نمی توان گذاشت. همه باید در خدمت “منافع ملی” باشند و برای “منافع ملی” تلاش می کنند. به یک نحوی “منافع ملی” در ردیف مقدسات و جزو تابوهای سیاسی است که انتقاد بردار نیست. اگر کسی این گفتمان سیاسی که به طور تاریخی شکل گرفته را زیر سئوال ببرد یا مثلا تلاش کند این را ثابت کند که “منافع ملی” معمولا دستاویزی برای پیش بردن منافع اقلیتی از یک “ملت” یا به عبارت درست تر یک جامعه است، فورا با لعن و نفرین مواجه می شود که گویا چیز مقدسی را زیر سئوال برده یا تابویی را شکسته است!

عنوان کلی میزگرد “آینده ایران” “آسیب شناسی اپوزیسیون” است. به نظر من آسیب شناسی سیاسی اپوزیسیون در زمینه تاثیرگیری اش از ناسیونالیسم و مقدسات سیاسی اش از جمله “منافع ملی” بسیار مهم است از جمله به این دلایل:

۱ـ معمولا حکومت ها با دستاویز “منافع ملی” با منافع اکثریت عظیم جامعه و با حقوق سیاسی و اجتماعی شهروندان بازی می کنند. هر جا لازم شد با چماق “منافع ملی در خطر است” اعتراضات حق طلبانه مردم را سرکوب می کنند. حتی جمهوری اسلامی که تا دیروز به کمتر از امت اسلام تن نمی داد، امروز مخصوصا با توجه به بازگشت ضد مذهبی در ایران “ملت” و “منافع ملی” را به چماق اسلام اضافه کرده است.

۲ـ در عالم سیاسی ایران “منافع ملی” به یک گفتمان ایدئولوژیک – سیاسی تبدیل شده است که با رجوع به آن بخشی از نیروهای سیاسی در اپوزیسیون می توانند از ارائه خواست و تصویر واقعیشان درباره مناسبات سیاسی و اقتصادی در جامعه امتناع کنند؛ با دستاویز “منافع ملی” در مقابل تحرکات اعتراضی رادیکال در جامعه سنگ اندازی کنند و حتی مماشات با جمهوری اسلامی را توجیه کنند!

هر دو مورد بالا را در جریان بحث با مثال هایی روشنتر خواهم کرد.

اجازه بدهید بحث را با چند نکته کوتاه درباره مقوله “ملت”ادامه دهم که “منافع ملی” به آن رجوع می کند:

“ملت” و “منافع ملی” اش

قاعدتا برای داشتن تعریفی از “منافع ملی” باید قبلا  تصویری از “ملت” داشت که قرار است منافعش تعریف شود و تحقق یابد.

یک تصویر کلاسیک از “ملت” همان “دولت-“ملت” (Nation state) است که یک پدیده سیاسی مربوط به و همزاد عروج سرمایه داری است که از لحاظ سیاسی با انقلاب کبیر فرانسه به فرجام رسید. ایران کنونی هم در ادامه “دولت – “ملت” سازی انتهای قرن نوزده و اوایل قرن بیست محصول سیاسی شکل گیری و عروج و استقرار سیاسی سرمایه داری است. “دولت-“ملت” به این معنا گامی به پیش در مقایسه با نظام فئودالی و پیشا سرمایه داری بود. روشن است که همین “دولت-“ملت” بعدا چارچوب سیاسی اعمال حاکمیت طبقه نوپای سرمایه داری شد که قاعدتا تعیین می کرد چه چیزی مغایر “منافع ملی” است و چه چیزی مطابق آن.

در یک سطح تحلیلی پایه ای تر صاحبنظران معتبری مثل اریک هابسباوم (مورخ انگلیسی) و منصور حکمت علامت سئوال بسیار قابل تاملی در مقابل مقوله “ملت” از نقطه نظر اعتبار ابجکتیو آن گذاشته اند. اینکه هیچ معیار عینی و جهانشمول درباره موجودیتی به نام “ملت” وجود ندارد. برای مثال هر کدام از معیارهای شناخته شده و معمول درباره “ملت” بودن یک جمعیت معین مثل سرزمین و تاریخ و مذهب و  فرهنگ و زبان مشترک را در نظر بگیریم موجودیت خیلی از “ملت”ها” که همین الان “ملت” محسوب می شوند زیر سئوال می روند.

برای مثال با معیار زبان مردم کانادا و آمریکا و انگلستان باید یک “ملت” باشند و نه سه “ملت”. مردم ایالت کبک در کانادا باید جزو “ملت” فرانسه باشند نه کانادا. با معیار مذهب معلوم نیست چرا همه مسیحیان یک “ملت” و همچنین همه کسانی که مسلمان محسوب می شوند یک “ملت”  نیستند و در میان “ملت”های متعدد پراکنده اند؟ یا چرا یهودیان پراکنده در جهان جزو “ملت” اسرائیل محسوب نمی شوند؟ حتی اگر سرزمین را که یک معیار مادی تر است در نظر بگیریم بیشتر معلوم می شود که “ملت” سازی و “ملت” خراب کنی یک امر سیاسی و ایدئولوژیک است.

“ملت”ها محصول سیاسی و تاریخی جنبش های ناسیونالیستی هستند. این جنبش ناسیونالیستی است که “ملت”هایی را از بین می برد و “ملت”های جدیدی می سازد. “ملت”های بزرگی را به “ملت”های کوچکتر تجزیه می کند یا برعکس از ترکیب “ملت”های کوچک “ملت”های جدید و بزرگتری را  سرهم می کند. “ملت”هایی را باهم متحد می کند و یا به جان یکدیگر می اندازد  و البته در جریان این تحولات “منافع ملی” سابق کنار می رود و “منافع ملی” جدید تعریف می شود!

قریب یک و نیم قرن پیش ۳۲ کشور وجود داشت. اکنون ۱۹۶ کشور موجودیت سیاسی دارند. یعنی تقریبا هر سال یک کشور جدید متولد شده است. فقط در ۲۶ سال گذشته ۲۸ کشور جدید متولد شده اند. تعداد زیادی از این “ملتها”ی جدید و کشورهایشان را دول پیروز غرب در جنگ جهانی اول با تقسیم لاشه امپراتوری از هم گسیخته عثمانی و با گماردن شیوخ و روسای قبایل در تکه ای خاک مهندسی کردند. پادشاهی عربستان سعودی یکی از این موجودات بود که به مثابه محصول این نوع کشورسازی پاهای چرکینش را به جهان گشود. دیدیم که در فاصله کوتاهی یوگسلاوی سابق به هفت “ملت” و هفت کشور تقسیم شد و البته همه واقفیم که تولد این کشورها و “ملت”ها همراه بود با کشتار و ویرانی و درد و رنج کم سابقه برای میلیونها انسان که زمانی در صلح باهم زندگی می کردند.

مخصوصا برای جنبش و اپوزیسیونی که آزادی، عدالت اجتماعی و برابری انسانی برای همه شهروندان محور فعالیتش است قاعدتا باید اوضاع جهان در سه دهه اخیر و نقش ویرانگری که جنبش های ناسیونالیستی در درست کردن “ملتها” تحت نام دفاع از “منافع ملی” ایفا کرده اند، هشدار دهنده باشد.

طرح این نکات درباره خود پدیده “ملت” به این خاطر لازم است که حتی “ملت” که نقطه رجوع “منافع ملی” است خود یک پدیده  پرابهام است و محصول مهندسی سیاسی – ایدئولوژیک جنبش هاست. و به این اعتبار “منافع ملی” به نحوی اولی پر ابهام است.

اما مستقل از این که  یک کشور طی چه پروسه تاریخی و بر اساس چه معاملات و محاسبات میان قدرتها به کشور تبدیل شده است و مردم ساکن آن یک “ملت” محسوب شده اند به هر حال سئوال این است که “منافع ملی” مردم این کشور یا این “ملت” عملا به چه چیزهایی اشاره دارد؟  آیا “منافع ملی” قابل تعریف درباره مردم منتسب به یک “ملت” وجود خارجی دارد؟ یک واقعیت ابجکتیو هست؟ آیا می توان منافعی را تعریف کرد که در میان همه آن “ملت” یا میان همه آحادی که در آن جغرافیا و تحت نام آن “ملت” و “هویت ملی” زندگی می کنند یکسان باشد؟ آیا می توان با معیارهای عینی نشان داد که این یا آن “منفعت ملی” میان همه، کارگر و سرمایه دار، یهودی و مسلمان و مسیحی و بهایی و آته ئیست و پیروان هر مذهب دیگر، زن و مرد، پیر و جوان، سیاه و سفید، “ترک و فارس”، شهروندانی با گرایشات جنسی مختلف یکسان است؟

تا آنجا که به “آسیب شناسی اپوزیسیون” مربوط است طرح این نکات به دلایل پایه ای تری هم مطرح است. زمانی سرمایه داری در مقابل نظام فئودالی مبشر حقوق شهروندی بود. بعدا متعاقب انقلاب روسیه و توسعه اعتراضات کارگری و اجتماعی به اروپا و عروج سوسیال دمکراسی در غرب حقوق شهروندی دامنه وسیعتری گرفت، اما امروز سرمایه داری جهانی در بحران حتی از همان ایده  آلهای اولیه اش هم نه تنها دست کشیده است، بلکه به یک تعرض همه جانبه به حقوق شهروندی حتی در خود دمکراسی های غربی دست زده است.

برای مثال تا آنجا که به اسلام سیاسی در خود این کشورها برمی گردد چندین دهه است که تئوری نسبیت فرهنگی و مولتی کالچرالیسم تبدیل شده است به ابزار دست اسلام سیاسی و میدانداری امامان جمعه اعزامی شیوخ عربستان و حکومت اسلامی که در قلب کشورهای اروپایی با راه انداختن مساجد و مدارس اسلامی کارشان را پیش می برند که چیزی نیست جز مغزشویی و تربیت تروریست اسلامی.

تا آنجا که به ژئوپولتیک منطقه مربوط است همه با داستان غم انگیز و تراژیک عراق و افغانستان آشناییم که چگونه خود دول غربی دست به کار شدند و در ویرانه های باقیمانده از عملیات “شوک و آو”(Shock and awe) در عراق اعجوبه ای سیاسی به نام “دمکراسی های قومی-مذهبی” بپا کردند و بعدا بر سرنوشت مردم منطقه حاکم کردند. شهروند و انسان و آزادی فردی اش حتی به معنای قرن هجدهمی اش هم جای خود را به مسلمان و مسیحی و شیعه و سنی و کرد و عرب و ترکمن و پشتون و هزاره داد که گویا نمایندگان مشروعشان هم آخوندها و روسای قبایل و جنگسالاران هستند!

در چنین دنیایی آیا روشن نیست که یک قدم مهم و بزرگ هر اپوزیسیونی که مساله اش آزادی، برابری و رفاه و سعادت شهروندان کل جامعه است فاصله گرفتن روشن و قاطع از تصاویری است که مذهب و ناسیونالیسم تولید و بازتولید می کنند؟

در مورد اهمیت و جایگاه شهروند آزاد و برابر در تصویر اپوزیسیون سرنگونی طلبی که کنار زدن حکومت اسلامی را گام اول برای استقرار مناسباتی انسانی می داند بعدا بیشتر تامل می کنیم، اما اینجا لازم است برای اجتناب از گسست در بحث سر یک تیتر دیگر هم کمی دقت کنیم.

“منافع ملی” را چه کسانی تعیین می کنند؟

“منافع ملی” را حتی در کشورهایی که نظام سیاسی اش دمکراسی پارلمانی است نه تنها مردم یا اکثریت مردم تعیین نمی کنند، بلکه معمولا طبقه ای که از لحاظ اقتصادی مسلط است و به تبع آن قدرت سیاسی واقعی هم در دستش است تعیین می کند. حتی فراتر از این در میان این طبقه از لحاظ اقتصادی مسلط هم، آن گروهبندی مالی، بانکی و اقتصادی درون طبقه ای که موقعیت مسلط تر و غالب تر دارد تعیین می کند که چه کاری و چه تصمیمی به اصطلاح حافظ “منافع ملی” است یا نیست. “منافع ملی” عملا اسم رمز منافع آن گروهبندی مسلط اقتصادی است. زیر پوست “منافع ملی” و منافع  همگانی یک تقسیم بندی بنیادی در قلمرو اقتصاد سیاسی و منافع متضاد طبقاتی در جریان است.

“منافع ملی” را نه تنها این گروهبندی تعریف می کند، بلکه مهمتر از این در خودآگاهی سیاسی جامعه به مثابه منافع همگانی و ملی جا می اندازد. می توان تصور کرد که حتی بخش هایی از جامعه دقیقا به خاطر همین خودآگاهی وارونه تحت پوشش “منافع ملی” علیه منافع واقعی خودشان عمل کنند.

این موضوع در اغلب جنگ های میان کشورها صادق است. در اغلب مواقع دولتها جنگ خارجی را برای غلبه بر بحران داخلی حکومتی با پوشش دفاع از “منافع ملی” راه می اندازند. دولت ها از طرف کشورها و به نمایندگی از “ملت”ها با هم جنگ می کنند. دو کشور را به ویرانه تبدیل می کنند و کرور کرور انسان می کشند که البته معمولا سربازانی از لایه های محروم جامعه هستند که به نام دفاع از مام میهن به گوشت دم توپ تبدیل می شوند، آوارگی و رنج پایان ناپذیری بر هر دو جامعه تحمیل می کنند و در پایان هم هر دو طرف باد در غبغب می اندازند که “منافع ملی” شان را پاس داشته اند. سئوال این است که این چه منفعتی است که حتما با کشتار مردمی از “ملت” دیگر تحقق می یابد؟

از منظر هر اپوزیسیونی که به نحوی و به هر درجه ای متاثر از نگرش ناسیونالیستی است همطراز تلقی کردن حقوق همه افراد بشر بدون کوچکترین تبعیضی یک تصور اتوپیایی است. برای چنین نگرشی درد مشترک و رهایی مشترک نوع بشر معنا ندارد. صاحب چنین نگرشی نمیتواند مثلا در جنگ ایران وعراق  برای کشتار سربازان عرب زبان عراقی همانقدر متاثر شود که برای سربازان “هم میهن و هم نژاد و هم سرزمین”. کشتار سربازان طرف مقابل هر چقدر هم سنگین باشد چون ظاهرا در خدمت “منافع ملی” خودمان است نباید احساسی را بربیانگیزد.

یک شرط مهم قائل بودن به حقوق برابر شهروندی مستقل از مرز و میهن و “ملت” فاصله گرفتن از تلقیات و نگرش و روحیات ناسیونالیستی است. روشنگران قرن هجده فرانسه فرسنگها جلوتر از صاحبنظران متعلق به صف اپوزیسیون ناسیونالیست متولی حقوق “ملتها” هستند. زمانی دیدرو از نویسندگان مشهور دایره المعارف بزرگ خطاب به دیوید هیوم نوشت: “شما به تمام جهان تعلق دارید. من هم مثل  شما شهروند کلان شهر جهانم.” تازه روشنگران آن عصر در دنیایی زندگی نمی کردند که انقلاب انفورماتیک اقصا نقاط جهان را به هم وصل کرده است.

چند کلمه درباره جمهوری اسلامی و منافع ملی!

خود جمهوری اسلامی البته به خوبی از “منافع ملی” بهره برداری سیاسی می کند. حکومتی که زمانی به کمتر از برافراشتن پرچم اسلام در خود واشنگتن راضی نمیشد مدتهاست که به ناسیونالیسم به مثابه چاشنی سیاسی اسلام با هدف گسترش پایگاه اجتماعی و سیاسی اش متوسل شده است. طنز سیاسی این است که یکی از خرافی ترین و مرتجع ترین رئیس دولت های حکومت اسلامی که منتظر ظهور امام زمان از چاه جمکران بود یکباره مدافع سرسخت منشور کورش می شود که گویا در کنار ارزش های والای اسلامی به مثابه “نمونه مدیریت ایرانی دنیا” است. لوح “منشور کورش” را از موزه بریتانیا قرض می گیرد و در کنارش چفیه اسلامی بر گردن سرباز هخامنشی و کاوه آهنگر می اندازد و عکس می گیرد. درباره “خلیج نیلگون فارس و نگین ابوموسی” رجز ناسیونالیستی می خواند و پدرخوانده مافیای اسلامی یعنی رفسنجانی هم رجز می خواند که امارات متحده برای گرفتن ابوموسی “باید از دریای خون رد شود”!

روشن است که این تشبثات ناسیونالیستی اساسا به این خاطر است که ایدئولوژی اسلامی کفگیرش ته دیگ خورده است و وبال گردن حکومت شده است. این ایدئولوژی آنقدر ورشکسته شده است که حتی مجاهد که خمیره ایدئولوژیکش اسلامی است با لکنت زبان هم که شده یک جوری از جدایی دین از دولت حرف می زند. اسلام نه تنها کسی را فریب نمی دهد، بلکه انزجار اکثریت مردم را بر می انگیزد. در چنین شرایطی است که حکومت اسلامی با رجوع به ناسیونالیسم ایرانی تقلا می کند برای خودش پایه های اجتماعی تازه دست و پا کند.

جمهوری اسلامی، دو جنبش و “منافع ملی”

به نظر من آسیب شناسی موقعیت فعلی اپوزیسیون در رابطه با حقوق، آزادیها و برابری شهروندان ربط مستقیم دارد به نحوه برخوردشان به سرنگونی جمهوری اسلامی.

یک معیار مهم در ارزیابی از “اپوزیسیون” موضعش در قبال سرنگونی جمهوری اسلامی است. منظورم به طور روشن جمهوری اسلامی در کلیت آن است و نه این یا آن جناحش. هر بخشی از اپوزیسیون ـ راست یا “چپ”ـ که گوشه چشمی به جناحی از داخل حکومت که به زور به اپوزیسیون درون حکومتی رانده شده است داشته باشد را نباید اصولا اپوزیسیون تلقی کرد. اینها یکی از مهمترین فاکتورهای تداوم حیات سیاسی جمهوری اسلامی بوده اند و هستند. مانعی در مقابل جنبش سرنگونی طلب رادیکال مردم هستند. کنار زدن این مانع یک وجه مهم تلاش برای سرنگونی کامل حکومت اسلامی است.

اینجا لازم است نگاهی کوتاه به دو جنبش حاضر در صحنه سیاسی ایران داشته باشیم و اینکه در تصویر این دو جنبش “منافع ملی” چه خاصیتی در مماشات با جمهوری اسلامی دارد.

بخش دوم و پایانی هفته آینده

* توضیح نویسنده: این مطلب که در تاریخ ۲۴ اکتبر ۲۰۱۶تدوین شده است در پاسخ به فراخوان عمومی میزگرد “آینده ایران” به عنوان مبنای سخنرانی در آن میزگرد آماده شده و در اختیار مسئولان میزگرد قرار گرفت. میزگرد “آینده ایران” در ماه نوامبر ۲۰۱۶ در شهر تورنتو برگزار شدکه در آن نویسنده این مقاله به عنوان پانلیست خلاصه کوتاهی از این مطلب را در قالب سخنرانی ارائه کرد.