از اینجا، از آنجا، از هر جا/۹۵

با آغاز جنبش استالین زدایی در شوروی و کشورهای اروپای شرقی، چنین استنباط می شد که اندیشه های مارکسیستی رو به افول بگذارد ولی به همت و کوشش تعدادی از روشنفکران و فیلسوفان این کشورها موضوع بازآفرینی تفکرات و اندیشه های مارکسیسم مطرح شد و اندیشه های چپ نو بنیان گذاری گردید.

جورج لوکاچ فیلسوف و منتقد ادبی بزرگ مجارستان، به فعالیت های اندیشمندان مجار نام “مکتب بوداپست” داد و مطرح کرد که باید با نقد مارکسیسم و بازآفرینی اندیشه های مارکس، جامعه ای سوسیالیستی و دموکراتیک ایجاد کرد. سیر تحولات فکری لوکاچ را، چه در سیاست و چه در شناخت زیبایی، باید با توجه به جا به جایی های ظریف و حساب شده ای پی گیری کرد که در مواضع ایدئولوژیک او در طول بحثی طولانی و در فرایند دوران زندگیش به وقوع پیوسته و در آثار گوناگونش انعکاس یافته است. همین طرز تفکر و آثار انتقادی است که از لوکاچ شگفت انگیز ترین اندیشمند در قرن بیستم در زمینه های نقد ادبی و فلسفه ساخته است.

لوکاچ، در سیزدهم آوریل سال ۱۸۸۵ میلادی در یک خانواده ثروتمند یهودی در بوداپست به دنیا آمد. پدرش سخت به وابستگی به طبقه بالای جامعه توجه داشت و حتی برای خود و خانواده اش با پرداخت پول قابل توجهی امتیاز اشرافی خریده بود. این طرز تفکر پدر نتوانست پسر را به خود جلب کند به طوری که جورج از سنین کودکی از حق و حقوق تشریفاتی بیزار بود و به حرف های پدرش در رابطه با چگونگی پیشرفت در جامعه توجه نمی کرد و سرانجام نیز او را به سرکشی و طغیان واداشت. همین مسئله موجب گردید که به اندیشه های کارل مارکس گرایش پیدا کرد و به حزب کمونیست مجارستان پیوست و سال های بعد برای یافتن دوستان و هم فکران یکدل تصمیم گرفت در خارج از کشورش زندگی کند. از آن پس لوکاچ در مجارستان، آلمان و روسیه بسر برد. در مسکو مدتی به سمت پژوهشگر مؤسسه فلسفه فرهنگستان علوم شوروی برگزیده شد و به طور دقیق در زمینه زیباشناسی و نقد ادبی مارکسیسم کار کرد و حاصل عملکرد این دورانش را در ده جلد منتشر کرد که مهمترین آنها کتاب های “گوته و روزگار او”، “بالزاک و رئالیسم فرانسه”، “رمان تاریخی”، “رئالیسم روس و ادبیات جهان” و “توماس مان” است، ولی روی هم رفته لوکاچ دوستدار پر و پا قرص فرهنگ و ادب روسیه بود و انقلاب کبیر برای او مدینه فاضله به نظر می رسید. به نظر او مارکسیسم در وهله ی اول و از همه بالاتر، یک روش است. مارکسیسم به معنای اعتقاد به مفاد و نظریه های مارکس یا یافته های او نیست. مارکسیسم روشی است هم برای تحقیق و پژوهش و هم به منظور اعمال تغییر. لوکاچ معتقد است دیالکتیک، روش تاریخی را وارد آشفته بازار واقعیات بی سامان می کند. به نظر او هر واقعیت مجزا را می توان از صد راه مختلف ارزیابی کرد. همان طوری که نظریه با عمل یکی است، حرکت نیز با هدف نهایی یکی است. هدف نهایی، انقلاب است. پس مارکسیسم مکتبی به معنای تعقیب روش دیالکتیک انقلابی است و تصمیم به عمل، مقدم بر واقعیات است.

جورج لوکاچ دوران تصفیه های استالینی را پشت سر گذاشت. نیروهای دولتی او را یک هفته قبل از حمله آلمان به شوروی دستگیر کردند. اگر چه بازداشت او زیاد ماهیت سیاسی نداشت ولی عوامل دولتی خیلی سعی کردند تا از لوکاچ اعتراف بگیرند که در ایامی که به عنوان مهاجر در شوروی اقامت داشت پنهانی از تروتسکی حمایت می کرده است. او چنین اعترافی نکرد و چندی بعد آزاد شد و تا پایان جنگ در شوروی ماند تا آن که به همراه همسرش به مجارستان رفتند. در آنجا عضو هئیت رئیسه فرهنگستان علوم شد و کرسی استادی زیباشناسی و فلسفه فرهنگ در دانشگاه بوداپست را قبول کرد.

لوکاچ به عنوان فیلسوفی مارکسیست در این دوران چندین اثر فلسفی نوشت که آنها عبارتند از: “هگل جوان”، “نابودی عقل”، “ماهیت ویژه زیباشناسی” و “هستی شناسی”. بخشی از این آثار رساله هایی بود که لوکاچ برای اخذ درجه دکترا از فرهنگستان علوم شوروی نوشته بود. هگل جوان یکی از عمده ترین کوشش هایی بوده است که لوکاچ به منظور نگارش تاریخ فلسفه جدید به کار گرفته و در فصل های آخر این کتاب به شرح دقیق آرای خود نیز پرداخته است.

آخرین کار لوکاچ “هستی شناسی” است که در آن به بررسی کارهای نیکولای هارتمان، هگل و مارکس پرداخته است. به نظر او هستی شناسی با این مسئله آغاز می شود و پایان می یابد که دید درست نسبت به رابطه طبیعت و جامعه چیست و مقولات تاریخی و جامعه در غایت باید از مسائل مربوط به علیت طبیعی جدا نگاه داشته شوند. به طور کلی هستی شناسی از دیدگاه لوکاچ به هستی شناسی کار و به غایت شناسی در حوزه ای است که انسان در آن ماهیت خود را تعیین می کند.

روی هم رفته کوشش های لوکاچ به تفهیم بینش های هیجان انگیز و پرداختن به نظریه ها و کارهای ابتکاری و بحث انگیز همواره نام و یاد او را به عنوان یک فیلسوف صاحب نام مارکسیست زنده نگاه می دارد. در این روزگار که بحث های مدرن و پست مدرن مطرح است، لوکاچ حدود پنجاه سال پیش گفت کار “مدرن” آن چنان کاری است که صرف نظر از این که در چه عصری به وجود آمده است، همواره “مدرن” باقی بماند.

از بررسی آثار و دیدگاه های لوکاچ چنین استنباط می گردد که آغاز کار او در فرجام کارش مندرج است. تفکر و اندیشه او در نوشته های دوران جوانی و زمان سال خوردگی از دیدگاه های اخلاقی و انسانی اش نشأت می گیرد. به همین علت او در سن هشتاد سالگی درصدد بود که کتابی به نام “اخلاق” بنویسد که عمرش به پایان رسید و در هشتاد و شش سالگی درگذشت. پیکر او را در بوداپست و در کنار همسرش در قطعه ای که متعلق به افراد شاخص سوسیالیست بود، به خاک سپردند. پژوهشگری درباره او گفته است: “شایسته است کلیات آثار لوکاچ را بخوانیم زیرا از پشت دست خط سرخ لوکاچ، حروف زرین ایده آلیسم فلسفی آلمان به طور نازدودنی می درخشد.” این سخن از آن رو گفته شده است که در سنت فرهنگی آلمان، سرخ و زرین هنگامی با هم باشند، نماد توانگری و ثروتند و این درست درباره میراث باقی مانده از لوکاچ صدق می کند چون نیمی از اندیشه های او مارکسیستی است و نیم دیگر از ایده آلیسم آلمان حکایت دارد و ما باید هر دو این دو نیمه را ارزشمند بدانیم و بخوانیم.

جورج لوکاچ و کتاب “تاریخ و آگاهی طبقاتی”

یکی از کارهای بسیار ارزشمند جورج لوکاچ تألیف کتاب “تاریخ و آگاهی طبقاتی” است که او در این اثر با استفاده از ایده آلیسم کلاسیک آلمانی و آثار مارکس، خوانش دیگری از مارکسیسم ارائه می دهد که مانیفستی انقلابی و اجرایی است. این کتاب در سال ۱۳۷۷ توسط روانشاد محمد جعفر پوینده ترجمه و به وسیله انتشارات تجربه در تهران منتشر شده است.

تاریخ و آگاهی طبقاتی در میان تمامی آثار لوکاچ جایگاه و مقام محوری دارد و در حقیقت یکی از درخشان ترین نوشته ها در فلسفه سیاسی در دوران معاصر است. لوکاچ در این کتاب انسان عصر حاضر را و نه فقط پرولتاریا را، دست به گریبان با زندگی در کنار عوامل سرمایه داری می انگارد. او آگاهی طبقاتی را موضوعی صرفاً اقتصادی تلقی نمی کند بلکه معتقد است جایگاه طبقاتی، ساختار کالایی و مبارزه طبقاتی وقتی همه در کنار یکدیگر قرار گیرند، حاصل آن آگاهی طبقاتی می شود. لوکاچ می گوید در نظام سرمایه داری، موقعیت اجتماعی کارگران توسط سرمایه داران نادیده گرفته شده و سرکوب می گردد، چون با پرداخت دستمزد به کارگران، آنها خود را تنها احساس می کنند. در تداوم این فرایند نظام سرمایه داری بر پرولتاریا تسلط می یابد ولی باید توجه داشت که کارگران هنوز این توانایی را دارند که بتوانند با مقابله در برابر از خود بیگانگی، بر قدرت سرمایه داری فائق آیند. لوکاچ می گوید که با دسترسی به آگاهی طبقاتی، روابط سرمایه گذاری حاکم بر اقتصاد جامعه به صورت دیالکتیکی در می آید و سرنوشت انسان ها به دست خودشان رقم می خورد. در هر حال چه این تئوری ها ممکن باشد و چه نباشد، دیگر بعید است تا یک دوره چند ده ساله مانند آنچه که در شوروی اتفاق افتاد، در جایی دیگر از دنیا بتوان این تئوری های بازسازی شده را تکرار کرد.

اخبار کتاب و تازه های نشر

*اخیراً کتاب “بانگ نی” مثنوی بلندی از هوشنگ ابتهاج (سایه) در قطع رقعی و در ۱۳۲ صفحه توسط نشر کارنامه با شمارگان ۱۳۲۰۰ نسخه و با بهای۴۵۰۰۰ تومان به بازار آمده است. گذشته از بحث بهای بالای این کتاب که به علت آن بسیاری افراد توان خرید آن را ندارند، بحث های گوناگونی در این باره در مطبوعات و سایر رسانه های دیگر در گرفته است و حتی خود شاعر هم به این گونه نشر این اثر اعتراضاتی داشته است. سایه این مثنوی را که متأثر از اعدام مرتضی کیوان تا مرگ احسان طبری در طول مدت چندین دهه یعنی از دهه چهل تا دهه هشتاد (حدود ۴۵ سال) سروده، به فراز و فرود زندگی افراد هم مسلک خود پرداخته است.

مثنوی بانگ نی به علت عدم انسجام و پیوستگی مطلب در بعضی از مقاطع شعری شامل گسست ها و گاهی هم بی توجهی ها از لحاظ ساختار شعری و عروضی است و هر چند که ناشر ادعا کرده این اثر در مراحل مختلف مورد بازنگری قرار گرفته ولی از بی اطلاعی که شاعر از تاریخ نشر آن اعلام کرده، این ادعا با واقعیت تفاوت دارد. در هر حال باید منتظر ماند تا انعکاس نشر این کار سایه را در جامعه فرهنگی و کتاب خوان در آینده شاهد باشیم.

تفکر هفته

این هفته به شعر زیر از صائب تبریزی فکر کنید:

شود جهان لب پر خنده ای اگر مردم

کنند دست، یکی در گره گشایی هم

فغان که نیست جز عیب یکدیگر جستن

نصیب مردم عالم ز آشنایی هم

ملانصرالدین در تورنتو

روزی که اتفاق دیدار و همنشینی با حضرت ملانصرالدین در یکی از مال های تورنتو برایم فراهم گردید، پس از گشت و گذار در مغازه ها و دیدن اجناس و اطعمه فراوان، به منظور رفع خستگی از راه رفتن در کناری نشستیم و ضمن نوشیدن دو لیوان آب هویج تازه که حضرتش از میان میوه ها به آن توجه خاص دارند، مدتی سکوت بینمان برقرار شد، آن گاه از محضرش پرسیدم که استاد: “این روزها به چه چیزی فکر می کنید؟” مکث قابل تأملی کرد و گفت: “این روزها در مرحله اول به دنیا و آشوبی که در اغلب نقاط آن بر پا است فکر می کنم و در مرحله دوم به کشورم که خدای نکرده گرفتار جنگ و نابودی نشود.”

پرسیدم: “به نظر شما چه چیزی در طول تاریخ موجب نگرانی و مشکل آفرینی برای کشور عزیزمان بوده است؟” با افسوس و ناراحتی جواب داد: “شکست در مقابل تازیان، شکست جنگ قادسیه. درست است که ما پس از مدتی به ظاهر از دست حکومت رانان عرب خلاص شدیم، ولی اکنون بیش از چهارده قرن است که در اسارت تفکر و اندیشه عربی هستیم. حتی بعضی از مواقع هم کاسه داغ تر از آشیم. همواره من رستم فرخزاد را در ذهنم مؤاخذه می کنم که او به جای مدیریت درست در جنگ و سخنرانی تهیج کننده علیه دشمن، به رمل و اسطرلاب و قضا و قدر توسل جست و به جای عزم و یک دلی برای شکست دشمن در دل خود و زیر دستانش ضعف و ناامیدی را به وجود آورد. سپاهی که فرمانده اش امید به پیروزی نداشته باشد، هیچ گاه بر دشمن پیروز نخواهد شد.”