کارنامه و تاثیر دگراندیشان ازلی ایران

دستگیری، استرداد و قتل آقاخان

آقاخان پس از سردی روزافزون روابطش با محمدطاهر مدیر «اختر» وکدورت دشمنانه با میرزاحسین شریف کاشانی داماد او از یک‏ سو و روشدن ضدیت آشکارش با حکومت ناصری پس از انتشار مقالات‏ افشاگرانه ‏اش علیه انحصار رژی تنباکو و تحرکاتش در انجمن اتحاد اسلام و مهم ‏تر از همه آشکار شدن شواهد و روابط بابی او در استانبول ‏و تهران، با دخالت مستقیم شاه و صدراعظم امین ‏السلطان و ورود فعال‏ علاءالملک سفیر ایران در استانبول، هشیار به شکل‏گیری توطئه ‏ای ‏سازمان ‏یافته علیه خویش و یارانش شده بود. در این برهه باور و ارتباطات‏ آقاخان با بابیه و خویشاوندی و همگرایی ‏اش با صبح ازل برملا شده و به ‏تصریح نامه‏ های خصوصی خود او به ملکم‏ خان، در محفل ‏های ایرانیان ‏استانبول زبان ‏زد عام و خاص بود. احساس خطر او در این نامه ‏ها محسوس است. در پی چاره‌ ی گریز از مهلکه بود. به ملکم نوشت اگر امکان ‏دارد کاری آبرومند در حوزه‌ ی فرهنگی و تدریس و بایسته ‌ی منزلت او در انگلیس برایش فراهم کند، تا شاید بتواند از چنگال مرگی که هر لحظه به ‏او نزدیک‏ تر می ‏شد، جان به در برد. ملکم فرصت ‏طلب که ‏بهره‏ های مؤثر از قلم و وجهه ‌ی آقاخان و یاران ازلی ‏اش در پیشبرد اهداف ‏خود برده بود، اقدامی نکرد، شاید هم نتوانست. آقاخان ناچار برای گریز از داس مرگِ هموطنان آزاده‏ کش اش به فکر تابعیت عثمانی افتاد. می‏ دانیم ‏دیگر دگراندیش مذهبی تبعیدی و گریخته از پیگرد ناصری و هم ‏اندیش ‏او ــ میرزا حبیب اصفهانی ــ تابعه ‌ی عثمانی شده بود و عملاً دست مأمورین ‏ناصری به او نمی ‏رسید. یکی از دوستان دیگر او ــ حسین دانش ــ هم ‏تابعه عثمانی بود.

با تعطیلی و توقیف ‏های مکرر «اختر» ناشی از فشار دو حکومت ایران و عثمانی و مداخله‌ ی مستقیم سفارت ایران، آقاخان با برخی رهبران ترکان‏ جوان و وزرای تجددخواه عثمانی چون حسین رضا پاشا و منیف پاشا نزدیک‏ تر شد. در این برهه ‌ی خطیر به ‌رغم کوشش بسیار برای نزدیکی به ‏ملکم و همکاری با روزنامه ‌ی «قانون»، از این رابطه هم نتیجه‌ ی دلخواه کسب ‏نشد و از او هم سرخورد. خفقان ناصری هم هر روز حلقه ‌ی محاصره را بر او و محفل ازلی استانبول تنگ ‏تر می کرد. در آخرین نامه‏ اش به ملکم ــ ذیحجه ۱۳۱۱ق ــ می ‏نویسد در این اواخر نامه و پاکت‏ های ارسالی او به تهران را باز کرده ‏و برخی مطالب نامه‏ ها را سیاه کرده به مقصد تحویل می‏ دهند. بعضی ‏نامه ‏ها هم اصلاً به مقصد نرسیده و مصادره کرده ‏اند. می ‏گوید از ایران، دوستان به او خبر داده ‏اند که هرکس نام او را بر زبان آورد یا بدانند با او رابطه و مکاتبه دارد، کارش تمام است. یکی از منشیان هم ‌مسلک و در دستگاه امین ‏السلطان صدراعظم هم به او خبر رسانده بود که سفیر ایران ‏در استانبول، کاغذهای مخفی به مقامات ایران فرستاده و خاطر دولت و شخص شاه را نسبت به او مکدر نموده و مستقیماً خواستار پیگیری، ‏دستگیری و استرداد شما به تهران شده‏ اند و یک ‏ماهی است که در این امر از سوی هرم قدرت تهران، سفارت ایران در استانبول را زیر فشارگذارده ‏اند.

آقاخان که می‏ داند داس مرگ نزدیک شده و با توجه به پناهندگی ‏ارامنه‌ ی تحت پیگرد عثمانی به ایران و مماشات و معامله‌ ی احتمالی دو دولت برای استرداد فعالان سیاسی دو سوی، می ‏افزاید: تا می ‏توانم مقاومت ‏می‏ کنم، وقتی که نتوانستم، فرار کرده به اروپا می ‏آیم. از ملکم می ‏خواهد شغلی و مفری در اروپا برایش دست و پا کند. با دقت در لحن همین ‏آخرین نامه ‏اش به ملکم به نظر می‏ رسد دریافته بود که ملکم اهل عمل ‏و یاری به او نیست. به مآخذ نامه ‌ی روحی به براون، او و آقاخان از طریق‏ براون هم امکانات خروج از استانبول و رفتن به اروپا را پی گرفته بودند که‏آن هم به حاصلی ننشست.

چند ماه پس از آن نامه‌ ی آخرین به ملکم، در نامه ‌ی محرمانه ‌ی رجب‏۱۳۱۲ق، سفیر ایران در استانبول به وزارت امور خارجه می ‏خوانیم:

«درباره میرزا آقاخان کرمانی، عجالتاً اقدامات را مناسب نمی ‏دانم، زیرا که ‏حسین پاشا وزیر عدلیه و یوسف رضاپاشا هر دو حامی اویند…  در اظهار این فقره و خواهش طرد او [از عثمانی‏] تأمل لازم منتظر موقع بهتر و مناسب‏تر می ‏باشم، بلکه مقصود به عمل آید. عیب کار این است ‏پدرسوخته به سمت اسلامبول عبور نمی‏ کند، در آن طرف آب [بخش‏اروپایی استانبول‏] می ‏نشیند. والا اگر به اسلامبول تردد می‏کرد، آدم درکمین گذاشته می‏گرفتم، خود با قواص [مستخدم محلی سفارت] قونسولگری روانه سرحد می‌کردم. صدر اعظم [عثمانی] و رئیس ضبطیه [استانبول] هم از فساد و فتنه این ‏دو رضاپاشا مفسد ترسیده، نمی ‏توانند حکمی بکنند.»

این سند محرمانه حاکی از توطئه‌ ی سازمان یافته علیه آقاخان و هم ‏اندیشان ‏ازلی او در استانبول و به مرحله‌ی حساس و خطرناک رسیدن آن است. در نامه‌ ی ۲۴ شعبان ۱۳۱۲ق سفیر ایران در همین دسته اسناد مطلع می‏ شویم ‏که علاءالملک خواسته به خبیرالملک یار آقاخان دست یابد، اما توقیفی به ‏دست نیاورده است. همو می ‏افزاید که از مقامات عثمانی خواسته به ‏سلطان حالی کنند که باید برای «شرارت میرزا آقاخان» و این «پدرسوخته» خبیرالملک اقدام عاجل شود. گرچه سفیر بعدها دست ‏داشتن مؤثر و هدایتگر خود در دستگیری، استرداد و قتل آقاخان و یارانش را تکذیب نمود، اما به مدد همین اسناد محرمانه درمی‏یابیم که او از اواسط سال ۱۳۱۱ و برادرش در ادامه، در این توطئه که منجر به قتل ‏آنها گردید مؤثر بوده و سهم بسیار داشته ‏اند.

سفیر اول از همه خبر می ‏دهد آقاخان برای جان به در بردن از دست‏سفارت و مأمورین دولت ایران قصد تابعیت عثمانی کرده و درخواست‏ کتبی هم به باب عالی فرستاده و مراتب از سوی مقامات عثمانی به اطلاع ‏مأمورین دیپلماتیک ایرانی رسیده است. در وصف میرزا آقاخان‏ می ‏نویسد:

«این مرد که داماد صبح ازل نایب باب، آدم شریر بدفطرت و بی‏ دین ‏است. این اوقات به خیالات دیگر افتاده.»

می‏ خوانیم که میرزا آقاخان با «افراد فاسد خیال» سروکار دارد و در توطئه ‏علیه دولت ایران است. سفیر می ‏افزاید که پیگیر و منسجم در کمین هستم تا«وسیله ‏ای پیدا نموده شر او را از اینجا دفع کنم.» و در همین راستا :

«با جناب صدراعظم [عثمانی] ملاقات کرده و تفصیل خیالات و حالات‏ همدست‏ های او را مشروحاً بیان کردم و گفتم: «خیال اینها تخریب دولت ‏اسلام است.» و حضورش در استانبول برای دولت عثمانی هم خطرآفرین است. برای ‏اثبات آن هم «کاغذی» از اسناد و نوشته‏ های او را که به دست آوردم و سواد آن را ضمیمه به تهران فرستادم به او نشان دادم. مطلب آن کاغذ حاکی از هواخواهی آقاخان از رؤسای بابی بود. سفیر هم در مذاکرات با مقام عثمانی عنوان کرد:

«شما اگر او را به تابعیت قبول نمائید، اولاً بر تخریب خودتان ‏کوشیده ‏اید، ثانیاً برخلاف مناسبات اتحاد دولتین رفتار کرده ‏اید.»

به روایت سفیر، صدراعظم عثمانی، اظهارات او را پذیرفته و نوشته‏ های ‏آقاخان را به عنوان مدرک توطئه‏گری لامذهب و هواخواه بابیت به ‏پلیس استانبول ارائه داد. و طی دستورالعملی خواسته که اولاً اسناد و نوشته ‏هایی که برای آقاخان می ‏رسد ضبط نمایند و خودش را هم دستگیر و تحت ‏الحفظ به سرحدات ایران اعزام کنند. در حکم ضبطیه‌ ی استانبول‏ دستور داده شد تا هم خانه‌ ی آقاخان و هم منزل حاجی رضاقلی خراسانی ‏که به گواهی سفیر «بابی و آدم پدرسوخته ‏ای است» تجسس نمایند. امری‏ که نشان از حرکت حساب شده ‌ی اهل قدرت ایران برای از میان برداشتن ‏جمع معترض ازلی استانبول داشت. سفیر دشمنانه و با زبانی هتاک ‏آقاخان را «حرامزاده» معرفی می‏کند که ضمناً برای «سفارت‏ های انگلیس ‏و فرانسه و ایتالیا خوشخدمتی» و «جاسوسی» می ‏کند. در نامه‌ ی محرمانه‌ ی دیگری هم مطلع می ‏شویم که سفیر ایران توسط عوامل خود «کتابچه و مسوده کاغذ» از آقاخان و هم ‌مسلکان محفل ازلی ‏استانبول به دست آورده و برای امین ‏السلطان به تهران فرستاده است.

در نامه‌ ی دیگر سفیر به مافوق خود در وزارت امور خارجه مورخ ۱۳ربیع ‏الثانی ۱۳۱۳ق هم می ‏خوانیم که سفیر در تحریک و پرونده ‏سازی‏ علیه آقاخان او را به انتشار مطالب خلاف منافع ایران در روزنامه‏ های‏ عثمانی همچنین «اختر» و بهتان علیه منافع دولت و ملت ایران متهم کرده و نسبت لامذهبی و کفر به او می ‏دهد. در این نامه آمده که آقاخان:

«بسیار آدم بدنفس و دشمن دین اسلام و لامذهب غریبی است کتابی در رد اسلام و حقیقت [آیین‏] باب نوشته و به حضرت ختمی ‌مآب و ائمه‏ طاهرین…  فحش و ناسزا گفته.»

سرانجام در نامه‌ ی ۲۲ شعبان ۱۳۱۳ق محمود طباطبائی ــ علاءالملک ــ به ‏وزارت امور خارجه گزارش می ‏دهد که میرزا آقاخان و دو هم‌ مسلکش را دستگیر کرده و از اسلامبول به تبعید فرستاده ‌اند. و مدتی است که در طرابوزان توقیف‏ بوده و برخی دوستان و هواخواهان آنها دولت عثمانی را زیر فشار قرارداده تا به‏ جای تحویل آنها به مأمورین دولت ایران به اسلامبول برگردانند. او هم به هر ترفندی شده مانع این کار گردیده و بنای اصرار را بر استرداد آنها به مأمورین مرزی ایران داشته است. تأکید می‏کند باید از دو طرف، خود او در استانبول و دولت از تهران بر حکومت عثمانی و سفیر آن دولت‏ در تهران فشار آورد تا مقصود که تحویل اسرا به دولت ایران است، حاصل شود.

مجدداً در نامه‌ ی غره رمضان ۱۳۱۳ق سفارت استانبول به وزارت امور خارجه‌ ی ایران آمده که سلطان عثمانی تحت فشار برخی دوستان آقاخان ‏در میان دولت‏مردان عثمانی به خیال بازگرداندن او و یاران اسیرش به ‏استانبول افتاده و سفیر ایران هم رسماً و به‌ شدت اعتراض کرده است. در حاشیه ‌ی همین سند به خط ناصرالدین شاه ذکر شده که:

سفیر کبیر عثمانی‏در تهران را بخواهید و با کمال تأسف و سختی با او حرف بزنید تا «این دو نفر مفسد پدرسوخته ایرانی را که علاءالملک در اسلامبول‏ مأمور بود که مقیداً به طهران بفرستد.»یعنی کسانی که در طرابوزان توقیف ‏هستند به ایران معاودت بدهند. شاه اظهار شگفتی می‏کند که «چرا باید رعیت مفسد و هرزه و خائن را جلب و نگاهداری بکنند.» ناصرالدین شاه تأکید می‏کند به سلطان عثمانی ‏اصرار کنید که اگر «رعیت یاغی ایران» را تحویل ندهید، دوستی میان ‏ایران و عثمان به دشمنی بدل می‏شود. وعده هم بدهید که ما هم اگر همچون رعیت ‏هایی در ایران دارید ما خواهش شما را رد نکرده و دستگیر و تحویلتان خواهیم داد.

لحن و محتوای نوشته ‌ی شاه در حاشیه‌ ی این سند سری حکومتی نشان‏ می‏دهد که ناصرالدین‏شاه شخصاً در توطئه ‌ی پیگرد، دستگیری و استرداد منتج به مرگ سران محفل ازلی استانبول نظارت و تأکید مستقیم  داشته ‏است. شاه در حاشیه‌ ی نامه دیگری از علاءالملک سفیر می ‏نویسد:

«در این فقره میرزا آقاخان کرمانی و حاجی رضاقلی خراسانی تلگراف‏ رمزی به ولیعهد [مظفرالدین میرزا] بکنید که مترصد باشد هر وقت این‏ دو نفر را به سرحد بیاورند، [فرستاده] مخصوص ولیعهد به سرحد بفرستد که آنجا این دو نفر را زنجیر کرده، یک سر با مستحفظ و نگهبان‏ بیاورند.»

در همین برهه است که محفل ازلیان با سردمداری میرزا آقاخان کمر به‏ قتل شاه قاجار بسته و میرزا رضاکرمانی چند روزی پس از دستگیری ‏میرزا آقاخان و یارانش به همراه ابوالقاسم روحی، سریعاً راهی ایران می‏شود تا با همکاری دیگر هم‏ مسلکانش به اقدام برآید. در این فضا که اسرا در انتظار داس مرگ به ‏سر می ‏بردند، زبان تند و تیز آقاخان و یارانش به ویژه خبیرالملک هم‏ سفیر ایران در عثمانی را تحریک کرده و بر دشمنی‏ ها می‏ افزود. علاءالملک علاوه بر آزادی‏ ستیزی و خوش‏ خدمتی به اربابش ‏امین ‏السلطان، کینه ‌ی شخصی آنها را هم به دل گرفته بود. این از ورای‏ تکاپوی پیگیر او در استانبول، محتوای نامه و تلگراف ‏هایش به تهران و تبلیغات سوء او در میان ایرانیان استانبول به عیان قابل مشاهده است.

ورود میرزا رضاکرمانی معترض زخم‏ خورده‌ ی ناصری به استانبول و اقامت و مراوده‏ اش با میرزا آقاخان و برادران روحی هم بر پیچیدگی ‏اوضاع و حساس کردن عوامل حکومت ایران افزوده بود. چنان که آمد، عثمانیان هم خواهان استرداد برخی معترضان پناهنده‏ ی ارمنی تبعه‌ ی عثمانی مقیم ایران بودند.

مجموعه‌ ی این عوامل موجب نزدیکی و همکاری روزافزون سفیر ایران ‏در عثمانی با مقامات عثمانی و رئیس پلیس استانبول گردید و سرانجام به‏ حاصل فاجعه‏ باری نشست. حکم دستگیری آنها صادر شد. گزارش‏ افضل ‏الملک برادر شیخ احمد روحی ــ و هم‌ خانه ‌ی آنها در استانبول در مقدمه‌ ی «هشت‏ بهشت» بیانگر روایت داخلی از چگونگی رویداد است. اول از همه زمان مراجعه‌ ی پلیس، شیخ احمد با دو برادرش افضل ‏الملک و ابوالقاسم در خانه بودند و میرزا آقاخان همان‏ طوری که سفیر هم گزارش‏ داده بود در بخش اروپانشین شهر نیمه‌ پنهان می ‏زیست. پس از پی‏جویی مامورین، ‏آقاخان، روحی و خبیرالملک هرسه دستگیر می‏شوند. یازده روز بعد آنها را به بندر طرابوزان می ‏فرستند. در این برهه هم هنوز اسیران ازلی امید خود را از دست نداده بودند و احتمال می‏ دادند که حامیان آنها در دولت‏ عثمانی مانع تحریکات سفیر ایران شوند.

 از زمان اقامت ‏اسارت‏ گونه ‌ی چند ماهه‌ ی آنها تحت ‏الحفظ در آن بندر هم ردهایی به دست ‏داریم. علی محمد فره ‏وشی از ازلیان اهل قلم داخل کشور می‏گوید که در مسیر سفر خود از طریق دریای سیاه، میرزا آقاخان، شیخ احمد و خبیرالملک تبعیدی و اسیر را پیش از استرداد به مأمورین ایران ملاقات ‏کرده است و می ‏افزاید در حالیکه همراهانش در باطوم منتظر کشتی ‏بودند ابتدا میرزا رضا کرمانی و شیخ ابوالقاسم برادر ۱۸ ساله‌ ی شیخ احمد روحی را ملاقات می‏کند. او به فره‏ وشی شرح گرفتاری برادر و یارانش را می‏دهد. سپس روز بعد وقتی که فره ‏وشی در طرابوزان پیاده می‏شود به ‏قهوه ‏خانه ‏ای در بندر می ‏رود و میرزا آقاخان و شیخ احمد را می ‏بیند که ‏تحت نظر مأمورین عثمانی مشغول بازی شطرنج هستند. یکی از همراهان ‏فره‏ وشی به بهانه ‌ی تماشای بازی به آنها نزدیک می‏ شود و میرزا آقاخان که ‏او را می‏ بیند، زیر لب می‏گوید: زودتر از اینجا بروید مبادا مورد سوءظن‏ واقع شوید، ضمناً پیغامی هم می ‏رساند: در اسلامبول به خانم من ــ دختر صبح ازل ــ بگویید که نزد پدرش در قبرس بازگردد و کتاب‏ ها و نوشته‏ های مرا هم به ادوارد براون انگلیسی که به اسلامبول آمده برسانید. فره‏ وشی در دنباله ‌ی این حکایت مدعی می ‏شود که آنها هم پیام ‏آقاخان را به زنش می ‏رسانند و براون را که به دیدن ایشان آمده ملاقات ‏می‏کنند.

علاوه بر این اشاره، از نامه‌ ی ‏روحی به مادرش از طرابوزان، همچنین نامه ‌ی مشترک آقاخان و روحی به ‏براون و ارسال آخرین نوشته ‏هایشان خبرهای مستندی در دست است. می ‏دانیم تا زمانی که ترور ناصرالدین شاه پیش نیامد، از استرداد اسرا به ‏ایران خودداری شد. تلاش هواخواهان آنها در بین عثمانیان گرچه به ‏حاصل ننشست، اما تا مدت‏ها مانعی برای تحویل آنها بود. همزمان یاران ‏ازلی آنها در استانبول و تهران هم به اقداماتی برآمدند. فشارها چنان بودکه در نامه ‌ی سرّی سفیر ایران، از احتمال بازگشت اسرا به استانبول سخن‏ رانده شد. سفیر هم در مذاکره با دولت عثمانی مصراً تأکید داشت که او«به هیچ وجه نمی ‏تواند قبول کند» چنین امری تحقق پذیرد و اسرا به جای ‏اعزام به ایران بازگردانده شوند. سفیر در فتنه ‏انگیزی به شایعه و دروغ‏ هم رو می ‏آورد و می‏گوید: شهرت بدهید که دولت ایران در صورت عدم‏ تحویل اسرا، قشون به سرحدات می‏فرستد و به سفارت عثمانی در تهران ‏هم گله ‏گزاری و فشار را افزون دهید. ناصرالدین‏ شاه هم شخصاً – آن ‏چنان‏ که در حاشیه‌ ی غالب اسناد محرمانه‌ ی این امر به خط خود نوشته است – بر این رویداد نظارت داشت. روحی در نامه به مادرش نوشت که سه ‏ماهی است در طرابوزان هستند و امیدوار است به اسلامبول عودت داده شوند. از آخرین نامه‌ ی آقاخان به ادوارد براون از طرابوزان هم خبر داریم. می‏ نویسد: «پنج ماه است در طرابوزان تحت توقیف هستیم» و می ‏افزاید روزهای‏ بیکاری تبعید را به بطالت نگذرانده و کتابی درباره‌ ی تاریخ ایران تصنیف ‏کرده و نسخه ‏ای را ضمیمه برای دوست انگلیسی ‏اش می ‏فرستد.

ارتباط کشنده ‌ی شاه با این اسرا مسلم و محرز بود. حدود ۵۰ روز بعد از ارسال این نامه در اول مه ۱۸۹۶م، میرزا رضا که با عجله از استانبول به‏تهران بازگشته، ناصرالدین شاه را ترور می‏کند. سلطان عثمانی هم زیر فشار، فرمان‏ تحویل اسرای ازلی  به مأمورین ایرانی را صادر می‏کند. تبعیدیان به یاران ازلی‏ خویش در تهران و استانبول متوسل می‏شوند. از براون هم یاری می‏خواهند. یحیی دولت‏آبادی در خاطراتش می ‏نویسد:

«میرزا آقاخان از طرابوزان مکتوبی به نگارنده نوشته، از این جمله شروع ‏می‏ نماید: بدیهی است ما را به عروسی به ایران نمی ‏آورند، اگر می ‏توانید چاره ‏ای بیندیشید. در موقعی که می‏خواهند آنها را از طرابوزان ‏به تبریز بفرستند، شیخ محمود افضل ‏الملک و دوستانش به توسط سفارت کبری و غیر هرچه می ‏توانند کوشش می‏ نمایند. بلکه نگذارند آنها را تسلیم مأمورین ایران کنند، ولی همه اقدامات بی ‏نتیجه مانده میرزاآقاخان و رفقایش از ارض روم به توسط جواهری ‌زاده [یار ازلی آنها در انجمن اتحاد اسلام استانبول‏] تلگرافی به قسطنطنیه نموده برای ‏استخلاص خود استمدادی می ‏طلبد. افضل ‏الملک در تعقیب این ‏تلگراف از سیدجمال‏الدین درخواست می ‏کند که [آزادی‏] او را از سلطان ‏استدعا نموده و آنها را در ارض روم توقیف نمایند.»

افضل ‏الملک خود در مقدمه بر «هشت ‏بهشت» می ‏نویسد که او چند روز پس از ترور ناصرالدین‏ شاه تلگرافی از ارزروم از سوی برادرش ‏شیخ احمد روحی دریافت می ‏دارد که خواهان اقدام و وساطت برای‏ رهایی ایشان از اسارت و مانع تحویل آنها به مأمورین ایران شوند. افضل ‏الملک هم نزد سیدجمال ‏الدین اسدآبادی می‏رود و تقاضای ‏وساطت نزد باب عالی می‌کند تا مگر اسرا رهایی یابند. سید بهانه آورده از هرگونه اقدام پرهیز می‏ کند. افضل ‏الملک برای رهایی یارانش به هرجای ‏ممکن سر می‏زند از جمله به منزل نایب سفارت روسیه در استانبول که از شاگردان درس فارسی برادرش شیخ احمد بود رفته درخواست وساطت می‏کند. فرد مزبور هم به ارزروم می‏رود و پس از چند روز بازگشته جواب می‏ آورد که آنان را به اتهام «بابی» و «نهیلیست» که در «خون شاه ایران شریکند» به ‏ایران می‏برند و کاری نمی‏ شود کرد. براون هم که نامه ‌ی آخر آقاخان را در انگلیس دریافت می‏کند با شنیدن خبر ترور ناصرالدین شاه متوجه خطری ‏که دوستان ازلی اسیرش در طرابوزان با آن مواجه بودند، شده بود، در نامه ‏ای ‏به پسر صبح ازل – رضوان علی – در اوایل ماه مه ۱۸۹۶م پیش‏ بینی نمود که چه سرنوشت دردناکی در انتظار آقاخان و روحی است. می ‏دانیم‏ در همین ماه مه پس از توافق مقامات عثمانی با حکومت ناصری، آقاخان ‏و یارانش را از طرابوزان حرکت داده و پس از عبور از راه زمینی – تنگه‌ ی ‏گوموشان – رهسپار ارزروم کرده در مرز ایران در آواحق آنها را تحویل ‏سی سواره ‏نظام ایرانی به فرماندهی رستم‏خان قراچه‏ داغی دادند و او آنها را به تبریز برده، تحویل محمدعلی میرزا ولیعهد داد. اسیران ازلی را در محل استقرار ولیعهد زندانی نمودند. شاه خودکامه‌ ی آینده‌ ی ایران شخصاً بر بازجویی و سپس کشتن وحشیانه و بی ‏احترامی به اجساد آنها نظارت ‏داشت. در هفته‌ ی اول صفر ۱۳۱۳ق (۷ ژانویه ۱۸۹۶م) آقاخان و دو هم ‏اندیش وفادارش را سر بریدند. محمدعلی میرزا با این جنایت ‏نفرت ایرانیان آزاده به‌ویژه در تبریز را به خود دوچندان کرد. آقاخان در نوشته ‏ها و تأثیری دیرپا که بر ذهن و حافظه ‌ی تاریخی مردمش نشاند، زنده ‏و پایدار ماند. مورخ تاریخ مشروطه ایران می ‏نویسد:

کسانی که از رویداد قتل آقاخان و یارانش مطلع بودند هرگز آن را بر ولیعهد خودکامه ‏نبخشیدند و یک دهه دیرتر که تکاپوی مشروطه‏ خواهی با پیشگامی‏ هم ‏اندیشان آن کشته ‌شده ‏ها برخاست، کوشندگان: «جمعیت‏ نام ‏های آنان را بر زبان داشتند و یکی از بیدادگری قاجاریان را همین ‏شمردی.»

 اسفا که دگراندیشان نوگرای مخالف آنها، از این جنایت به‏ عنوان «جزای» الهی و پنجه‌ ی عدالت یاد کردند.[۷۱]

ادامه دارد