گفت وگو با سیاوش شعبانپور کارگردان تئاتر به مناسبت اجرای دومین نمایش او

در روزهای بیست و چهارم تا بیست و نهم آگوست، نمایش «داستان خرس های پاندا به روایت یک ساکسیفونیست که دوست دختری در فرانکفورت دارد»، با کارگردانی سیاوش شعبانپور در تورنتو روی صحنه خواهد رفت. این اتفاق هنری، از چند زاویه قابل تأمل و جالب توجه است. گذشته از متن جذاب و معروفی که برای اجرا برگزیده شده، و گذشته از ترکیب دست اندرکاران آن که شامل هنرمندان ایرانی و کانادایی است، می توان از این زاویه به این واقعه  هنری نگاه کرد که اگر نه «آغاز»، که گام مهمی در پدیدار شدن و نمود یافتن آفرینش های هنری نسل دوم و جوانان ایرانی ساکن کاناداست. در این شهر، به عنوان یکی از مهمترین مراکز «فرهنگی» جامعه ایرانی در خارج از کشور، فعالیت های هنری- و مشخصاً- فعالیت های تئاتری اندک نبوده است. حضور پرتوان سهیل پارسا، به عنوان معروف ترین و پرکارترین هنرمند بسیار موفق حرفه ای ایرانی با پیوندی عمیق و گسترده (و تا حدی یکتا و ویژه) با جامعه و فرهنگ کانادا، لوون هفتوان با اجراهای متعدد از آثار غربی و بازیگران غیر ایرانی از یکسو، و اجراهایی از آثار ایرانی و به زبان فارسی توسط هنرمندان پیشکسوتی چون نصرت پرتوی، عباس جوانمرد و جعفر والی، یا اجراهایی دیگر توسط هایده ترابی، بهروز سلیمی، ساسان قهرمان، بابک منطقی، وحید رهبانی و …، شخصیت و هویت تئاتر جدی در این شهر را در طی بیش از دو دهه رقم زده است. فعالیت جوانان نسل دوم مهاجران ایرانی تورنتو، بر شانه های چنین هویتی اکنون می ایستد و شخصیت خود را استوار می کند. تا سالیان سال، سهیل پارسا تنها هنرمند ایرانی الاصل این دیار در عرصه نمایش حرفه ای بود که پیوندی هم آکادمیک و هم ارگانیک با جامعه کانادا یافته بود. اکنون چندین جوان ایرانی- کانادایی (تا آنجا که شناخت و حافظه یاری می کند، دستکم شش تن)، سنت تحمیلی دیرسال و سطحی نگر «دکتر ـ مهندس» شدن پس از دیپلم  را شکسته اند و به عنوان دانشجوی بازیگری یا کارگردانی و مطالعات نمایشی، در دانشگاه ها و کالج های تورنتو به تحصیل در این زمینه مشغولند. سیاوش شعبانپور، یکی از این هنرمندان جوان است که تا هفته دیگر، دومین تجربه نمایشی خود را به روی صحنه خواهد برد. با سیاوش گفتگویی در این زمینه داریم.

سیاوش عزیز، تو را در محافل ادبی تورنتو بیشتر به عنوان «شاعر» می شناسیم، اما اکنون تو به تحصیل تئاتر مشغولی و دومین کارت هم به زودی روی صحنه خواهد رفت. در این دومین کار، قدم بزرگی برداشته ای و فاصله ای طولانی را پر کرده ای. از کار اول، یعنی نمایشی به زبان فارسی، به قلم خودت، با فضا و محتوای ایرانی و مرتبط با نسل خودت و با همکاری گروهی از بازیگران ایرانی کم تجربه، تا نمایشی به زبان انگلیسی، متنی تقریبا بی زمان و مکان مشخص، با فضا و محتوایی نامرتبط با فرهنگ و سنت های خاص جامعه ایران، و بازیگران غیر ایرانی و نامبتدی. این قدم بلند را- که به گمان من خوب هم برداشته شده- چطور توضیح می دهی؟

ـ ممنونم. تئاتر، یا بهتر بگم هنر برای من یک دانشگاهه و ما همه دانشجوییم. دانشجوهای سال های بالاتر یا پایین تر. من هم دانشجوی تئاتر هستم؛ دانشجوی سال های پایین تر. بنابراین هر کار برای من بیشتر جنبه تجربه، یادگیری و شناخت خود را داره. در کار قبل سعی کردم ببینم که مدیریت یک گروه تئاتری چگونه به انجام میرسه. تجربه موفقی بود. گرچه خود کار اشکالات زیادی به عنوان کار اول داشت، ولی تجربه اش به شخصه تجربه مفیدی بود. اونجا علاوه بر ضعف ها و نقص های نمایشنامه که به لطف دوستان سال های بالاتر به اونها پی بردم، نقاط قوتی هم وجود داشت. یکی از اون نقاط قوت شناخت خودم و توانایی خودم به عنوان مدیر یک گروه تئاتری بود. منظورم مدیریت امر اجرای یک نمایشه. به عنوان کارگردان. فکر می کنم موفق بودم. خوب، حالا نوبت قدم بعدی بود. همونجا تصمیمم این شد که کار بعدیم باید اثر نویسنده ای دیگه باشه و به زبون انگلیسی و با بازیگران غیر ایرانی و غیر مبتدی. لطیفه ای هست که میگن «یکی از یکی پرسید فلانی چطور آدمیه، جواب داد نسبت به خودش خوبه.»! این «نسبت به خود»، کاریه که همیشه می کنم. خودم را با خودم مقایسه می کنم. اینجا هم باید امسالم با دو سال قبلم فرق می کرد. بنابراین تصمیم گرفتم تجربه را برای خودم، نمی خوام بگم سخت تر، ولی تازه تر کنم. که هم تجربه تازه تری باشه  هم یافته های تازه تری برام داشته باشه. من در شعر هم قدم به قدم جلو رفتم. همیشه سعی کردم کاری که می کنم نسبت به کار قبلی بهتر و تازه تر باشه. همیشه فکر می کردم شعر برای من نوعی تئاتر سرکوب شده است. یازده سال پیش وقتی شروع به شعر گفتن کردم، عضوی از خانواده تئاتر بودن برام آرزوی غیر ممکنی بود. چون من دانشجوی حقوق بودم و احساس می کردم که انتخاب نهائی من برای زندگی اتفاق افتاده. من با هیچکس در دانشکده هنرهای زیبا قرار نمی گذاشتم؛ چون به محض ورود به دانشکده هنرهای زیبا زخم تئاتری نبودنم دهن باز می کرد و آزارم می داد. حتی برای تماشای تئاتر هم نمی رفتم. فکر می کنم این پتانسیل خودش را ریخت توی شعر و کلمات. خیلی ها که پای شعرخوانی های من نشستن، اعتقاد دارن که شعرهایم خیلی اجرائیه و بیشتر نزدیک و شبیه به تک گویی های نمایشی یا تصویرپردازی های نمایشیه. و نوع خوندنم هم نشون از همون علاقه دیرینه به نمایش و اجرا داره. من خیلیها را می شناسم که از شعر به تئاتر رسیدن، و یا برعکس. شاید برای من هم همین اتفاق افتاده باشه. و شاید این «دو» با هم یک «سه» ی دیگه ساخته باشن که به زودی مهر و نشون خودش را خواهد زد. نمی دونم. فقط می دونم که وقتی سر تمرین تئاتر هستم زمان به همون سرعتی می گذره که سرم رو بلند می کردم و می دیدم ساعتها گذشته و دارم روی یک شعر کار می کنم.

نمایشی که انتخاب کرده ای، اثری معروف و بحث برانگیز است. به عبارتی، یکی از معروفترین آثار ماتئی ویسنیک، که در ده دوازده سال گذشته، به زبانهای مختلف دنیا ترجمه و اجرا شده. کمی درباره این متن، نگاه خودت به آن، و مشخصات آن توضیح می دهی؟

ـ این یک نمایش فرانسویه با دو شخصیت اصلی Matei Visniek نویسنده اش متولد ۱۹۵۶ رومانی، و از سال ۱۹۸۷ در فرانسه زندگی می کنه. بین سال های ۱۹۷۷ تا ۱۹۸۷ چهل نمایشنامه، یک رمان و سه کتاب شعر به زبان رومانیایی نوشته که اکثر این نوشته ها، بجز شعرهاش در رومانی ممنوع شدن. از سال ۱۹۸۸ نمایشنامه هایش را به زبان فرانسوی می نویسه و به عنوان یکی از بهترین نویسنده های فرانسوی زبان امروزی در دنیا شناخته میشه. از آثار او همین نمایش «داستان خرس های پاندا به روایت یک ساکسیفونیست که دوست دختری در فرانکفورت دارد»و نمایش «ائلین» او به زبان فارسی ترجمه شده. چندین نمایش دیگه هم داره که در اغلب شهرهای اروپا اجرا شدن و میشن. ولی عجیبه که این کار تا حالا در کانادا نه ترجمه و نه اجرا شده. این اولین اجرای این اثر در کاناداست. البته در آمریکا اجرا شده و در بسیاری از نقاط دیگر دنیا، از جمله ایران هم یک بار روی صحنه رفته. در کل کار خیلی محبوب و موفقیه و درباره متنش هم خیلی بحث و مطلب تحسین آمیز منتشر شده. نمایشنامه لایه های متفاوتی داره که لایه بیرونی یا بهتر بگیم، لایه اولیه اش حکایت یک زوج جوونه که به شکلی مرموز و اتفاقی، در خانه شخصیت مرد نمایش، با هم آشنا میشن و به درخواست و نیاز او، با هم قرار می گذارن که دختر ۹ شب دیگه رو هم با او بگذرونه. تمام نمایش همین ۹ شبه و اتفاقاتی که بین این دو نفر در این فاصله میفته که میشه به نوعی اون لایه های زیرین نمایش را سیر گام به گام در مسیری تعبیر کرد که به درون، هویت، و رابطه درون و بیرون، عمق و سطح لمس کردنی و ناملموس و …پیوند می خوره. این سیر  را به عبارتی هم  میشه بیشتر یک نوع نگاه تازه دانست که دختر با حضور خودش به زندگی یکنواخت و کلیشه ای پسر وارد میشه. به این نمایش میشه از زوایای متعددی نگاه کرد و حتی تا برخورد دو ایده یا فلسفه و نظرگاه هم پیش رفت.

چطور با این نمایش آشنا شدی و تصمیم به اجرای آن گرفتی؟

ـ راستش توی همون سالهای «در آرزوی نمایش و تئاتری شدن»، این نمایش را خونده بودم. ده سال پیش. اون روز، با خودم گفتم که اگه یک روز تئاتری می شدم، یا این نمایش را بازی می کردم، یا کارگردانی. اون روز نگاه دیگه ای به این متن داشتم؛ و با اون نگاهم این نمایش جذاب بود. وقتی دست روزگار من را به اینجا آورد و دانشجوی تئاتر کرد، در اولین قدم تصمیم گرفتم که این نمایش را اجرا کنم. و حتی صحنه اول را با دو بازیگر ایرانی و به زبان فارسی تمرین کردیم. دوست بزرگواری پیشنهاد کرد که دست نگه دارم و این تجربه را برای قدم های بعدی و مطئن ترم در «صحنه» حفظ کنم. حرف او را گوش کردم و از او متشکرم. آن روز هم این نمایش را با نگاهی دیگر می دیدم، و البته باز هم برایم جذاب بود. یعنی از همان ده سال پیش که با اون برخورد کردم، تا حالا، سه سال بعد از آن دومین جذبه و دومین نگاه، و ده سال بعد از اولین باری که با این متن پیوند برقرار کردم، و از زاویه ای دیگه، دو سال بعد از اولین تجربه  نمایشی و سه سال پس از آشنایی آکادمیک با جهان تئاتر، این متن هنوز برام تازه و جذابه.  برای انتخابم دلایل مختلفی‌ داشتم. اول اینکه  داستان این نمایش بسیار ساده، روان و جذابه. شاید گره یا اوج یا فرود به معنای سنتی و کلاسیکش نداشته باشه ولی‌ موقعیتی و برش هایی که از این موقعیت انتخاب کرده بسیار جذابه. دوم فرم قطعه قطعه این نمایشه که همون فرمیه که من این روزها برای شعر و بقیه هنرها دنبال می‌کنم. سوم همین قابلیت چند تأویلی بودن و چند لایه بودن این نمایش که اجازه می‌‌ده که هر کس و با هر برداشتی با این متن ارتباط برقرار کنه و لذت ببره و همین طور هر کسی‌ با دیدی متفاوت اونو تأویل کنه. چهارم، تاویل خود من از این نمایش بود که من رو به سمتش می کشونه. نگاهی‌ که سالهای گذشته من رو به خودش مشغول کرده و من می‌تونم نشانه‌هایی از اون را توی  این نمایش ببینم. دوست ندارم بیشتر در مورد تأویل خودم حرف بزنم و ترجیح میدم که استقلال بیننده رو به عنوان یک مخاطب فعال محترم بشمرم. فقط به همین بسنده می‌کنم که بگم این نمایش برای من می‌‌تونه تعبیری از این بخش از شعر فروغ فرخزاد باشه که میگه «از میان شکل های هندسی محدود به عرصه‌های حسی وسعت پناه خواهم برد.» این جمله زمزمه هر روز و دغدغه این روزهای  منه. بعد از تمام این حرف ها، همون طور که گفتم ویسنیک علاوه بر نمایشنامه نویس بودن، شاعره و این نمایشنامه بسیار شاعرانه است و شاید این دلیل دیگه ای‌ باشه که این متن رو برای یه شاعر- کارگردان، جذاب می‌کنه. من سعی‌ نکردم چیزی بهش اضافه کنم، فقط سعی‌ کردم که همان طور که نوشته شده با تمام ظرافت ها و ریزه کاری های یک متن فوق‌العاده نمایشی، اونو روایت کنم. و امیدوارم که راوی خوبی‌ بوده باشم.

برای انتخاب بازیگرانت چه مراحلی را طی کردی یا چه خصوصیاتی را در نظر داشتی؟

ـ بازیگرای اصلی من امیلی کوت و ایزی انگیوس هستن که امیلی نقش دختر نمایش را بازی‌ می‌کنه و ایزی نقش پسر را. امیلی و ایزی دانشجویان سال چهارم بازیگری دانشگاه یورک هستند و هر دو از با استعداد‌ترین و بهترین دانشجوهای این رشته به حساب میان. ایزی و امیلی در پروژه‌های مختلف نمایشی دانشگاه یورک از جمله ایدپس، شیر در خیابان، هنری ششم و رویای نیمه شب تابستان اجراهای موفقی‌ داشتن. من از روی شناخت شخصی‌ که از امیلی داشتم و بازیهای خوبی‌ که ازش دیده بودم و همینطور فیزیک و چهرهٔ خاصی‌ که داشت ازش مستقیماً خواستم که این نقش را بازی کنه. ولی‌ در مورد بازیگر پسر داستان جور دیگه ای بود. من اول  از روشن احمدفر بازیگر ایرانی‌ کانادایی کمپانی کدزوکی خواستم که این نقش رو بازی کنه و او هم پذیرفت و ما تمرین ها رو شروع کردیم. ولی‌ متأسفانه وسط تمرین ها بودیم که برنامه کمپانی روشن تغییر کرد و روشن مجبور شد گروه ما رو ترک کنه و ما هم مجبور شدیم که دنبال بازیگر جدیدی برای ایفای نقش پسر نمایش بگردیم. عده ای از دانشجوهای بازیگری یورک، همبر و جرج براون برای مصاحبه و تست بازیگری قدم پیش گذاشتن که از بین اونها ایزی به نظرم بهترین انتخاب اومد و همچنان معتقدم که انتخاب بسیار درستی بود. ایزی و امیلی چهار سال رو با هم تو کارگاه‌های بازیگری دانشگاه یورک گذروندن، با هم وارد این رشته شدن و با هم تمرین کردن و دوستان خیلی‌ نزدیک هم هستن و همه اینها باعث می‌شه که رابطه و به اصطلاح «کمیستری» یا شیمی‌ بسیار خوبی‌ روی صحنه با هم داشته باشن. من از هر دو انتخاب بسیار راضیم و تمرین با این دو دانشجوی با استعداد، تجربه بسیار عالی‌ و لذت بخشی بود.

در بخش فنی و امور پشت صحنه، ترکیبی از هنرمندان ایرانی و غیر ایرانی با گروهت همکاری می کنند.  درست است؟

ـ بله. کادر فنی نمایش ترکیبی‌ از هنرمندان و دانشجویان ایرانی‌- کانادایی و کاناداییه. مدیریت صحنه نمایش من کریستال کارتی یر، دانشجوی سال آخر نمایش دانشگاه گلندن، و طراحی نور این کار رو دوست عزیزم رها جوانفر، طراح نور و موزیسین خوب ایرانی‌- کانادایی انجام دادن. ستاره دلزنده همراه همیشه و دوست نازنینم ما را در طراحی صحنه و لباس راهنمایی‌ کرده. طراح صدای این کار وسا لینکن دانشجوی سال دوم دانشگاه یورک، و دستیارش دوید زبرسکی  او را در این کار همراهی کرده. دونکن اپلتن کارگردان فنّی گروه یکی‌ از استادهای کلاس های نور و پروداکشن دانشگاه گلندن، و لیا مونرو، دانشجوی فوق لیسانس نمایشنامه نویسی  دانشگاه آلبرتا،  کار تحقیق تطبیق متن فرانسه به انگلیسی را بر عهده داشت. همینطور نیکا دارابی و پروین زعفرانی دستیارهای کارگردان هستن و گلبهار ادیب و هنگامه حدادی هم ما را در پشت صحنه نمایش یاری می کنن. همین طور عده‌ای از دانشجویان بازیگری دانشگاه یورک و پوریا روحانی دانشجوی سال دوم کالج هامبر نقش های جانبی نمایش را ایفا می کنن. ارمغان یاری دانشجوی فیلم سازی کالج سنتنیال هم در حال ساختن فیلم پشت صحنه نمایشه. پوستر زیبایی هم که می‌بینین کار دوست عزیزم علی‌ کامران و طراحی بلیت و بروشور کار دوست عزیز دیگرم مهرداد ندیمی، و دوست و همراهم زهرا سالکی هم مسئولیت تبلیغات و برنامه ریزی مالی کار را بر عهده داشت.

اینجا جا داره از مادر و پدرم که با حمایت مادی و معنوی خود امکان این تجربه را به وجود آوردن و همچنین نشریه شهروند که مثل همیشه همراه و پشتیبان ما بود تشکر کنم

ساسان قهرمان (راست) در گفت وگو با سیاوش شعبانپور کارگردان نمایش