دکتر محمود صادقی

از خرافه، با خرافه گرایی، تا خرافه زدگی

دستیابی به شناخت، بینش، آگاهی از خود و نیز فهم و درک دنیای پیرامونی، خواست بنیادین و دغدغه نامیرا و همیشگی بشر است.  به گواه تاریخ، آدمی هرگز از جستجو و کنکاش، در راستای دستیابی به رشد خویشتن و دنیایش لحظه ای باز نایستاده و فرو ننشسته. چنین بوده و است که از اساسی ترین تمایلات آدمی، یافتن جواب به چراهای بیشماری، که هماره زمان در فرا رویش قرار داشته و آنی از نپرداختن و نیندیشیدن بدانها، دل آسوده و فارغ نگشته، خلق کرده و دگر باره شکسته، بازیافته و معدوم ساخته، بی حساب آزمایش و خطا کرده، ریسک و خطر تجربه کرده، جستجوگر بوده، جنگیده و غالب و مغلوب شده، راه گم کرده، شجاعت بودن و ترس نبودن را درک کرده، در شگفت و شگفتی ساز بوده، سرگردانی و خانه بدوشی را دریافته، آزادی را زندگی کرده و در بند بودن را لمس کرده، مایوس و ناامید گشته، افتاده و بلند شده، و … تا باشد آنچنان که خود می خواهد و دنیا را به تصرف و اختیار خود گیرد، فرمانده و راهبر خویشتن خویش باشد و دست و پا بسته مقهور طبیعت و اقتضائات آن نباشد.

 به خوبی واقف بوده که تسلط بر طبیعت و خویشتن منوط است به میزان شناخت و آگاهی، و درک  علل رخداد پدیده ها و نیز یافتن قوانینی که امکان بازسازی و کنترل آن میسور گردد تا زیستنی امن و رو به رشد را تجربه نماید و بر ترس های ناشناخته فایق آید، اما معرفت همیشه زمان رخ به تمام نمی نمود و بصیرت به کمال بارز نمی گشت، کاویدن و کنکاشی مستمر و همیشگی را می طلبید، از نو می باید آغازید و دگر باره فرو ریخت تا به ساختنی دگر باره و دگر باره انجامد. هر ساختنی ملزومات و مسبباتی را می طلبد که می بایست دست به آفرینش زد و لازمه آفرینش وجود بیشمار “چرا”هایی بوده و هست که عاملی باشد در راستای رشد و اعتلای خلاقیت و پاسخ گویی به ناشناخته هایی که همواره در فراروی خویشتن می دید و دمی از اندیشیدن و سئوال کردن باز نمی ایستاد. پر واضح است دانش و بینش همیشه روزگار جوابی واضح و مبرهن آماده نمی ساخت  و چراها عمیق تر و دامنه دار تر می شد، تا اینکه جواب را در “ناکجا آباد” ها به جستجو می نشست و “خرافه” می زایاند و “خرافه گر” تقویت می کرد و “خرافه زده” می شد تا شاید مجهول ها را معلوم و عدم امنیت روانی را به ایمنی مبدل سازد.

 به اعتقاد من خرافه محصول “اضطراب”ی است که ریشه در وجود “عدم امنیت روانی” و “ترس” آدمی از آنچه باید باشد و نیست، و آنچه باید بکند و نمی کند و نیز داشتن دلهره از مواجهه با  مجهولات و ناتوانی در یافتن جواب سئوالاتی که صبغه و صورتی “وجودی” داشته که رنج آور و تشویش ساز و اضطراب آفرین بوده است و برای فرار از آن، در دامن دنیایی می غلتد، بلکه از اضطراب خود اندکی بکاهد، خرافه گری و خرافه زدگی محل امنی است برای تغذیه سیستم مرضی که در تاروپود وی ریشه دوانده .

علم تنها ابزار مطمئنی است که می تواند به جنگ هر آنچه که نشانی از جهالت است رفته و حقیقت را در هر حلقوم بی میلی فرو کند، و اشتیاق سیری ناپذیر آدمی را برای آگاهی و بصیرت فرو بنشاند. اگر چه ما نسبت به خیلی از پدیده های جهان هستی جاهلیم. اما خرافه و خرافه گری در راس تمامی روش های شناختی است که از جهالت برخاسته و به جهالت منتهی می شود، اگر بپذیریم هدف از خرافه گری آشکار ساختن نهان هایی است که افرادی در پی آن هستند و پیشگیری از وقایعی است که ویرانگر است، وگرنه خرافه گری را مقصودی دیگر نیست و مسلم اینکه خرافه خود زاییده نمی شود که زایاننده می طلبد و پرورش دهنده، هر دو طرف معادله از آسیب های روانی بهره مند هستند که باید درمان شوند، و علم بسان پادزهری عمل می کند در قبال اشتیاق مسموم خرافه و خرافه زدگی.

 ولتر معتقد است، خرافه مجموعه زبانه ها و شعله های آتش کل دنیا است که فلسفه در صدد خاموشی آن است و همچنین برتراند راسل می نویسد، ترس اصلی ترین منبع خرافه است و نیز منبع اصلی ظلم و ستم است، پیروزی بر ترس شروع آزادی است. اسپینوزا درباره خرافات می‌نویسد: اگر آدمیان قوانین و  قواعد تعریف شده و مشخصی برای اداره امور زندگی خود در اختیار داشتند، هرگز به خرافات روی نمی‌آوردند.

اما چون اغلب به مشکلاتی برمی‌خورند که قوانین حاکم موجود را پاسخگوی خود و نیازهای (اغلب مرضی) خود نمی یابند، بین اضطراب و امید سرگردان شده و به باوری سهل، خوش بینانه و غیرواقع بینانه تن داده تا خرافه زاده شود و خرافه گری و خرافه زدگی که از جمله دشمنان اصلی بشریت هستند جان گیرد، و خرافه زده ی مضطرب را که به دنبال کاهش اضطراب روانی و نادیده گرفتن اضطراب وجودی است سیراب ساخته و کورسوی امیدی را در ناکجا آباد نیامده ی نامعلوم حواله دهد. و صد البته سیستم مرضی خرافه گر و خرافه زده را سیراب سازد. فهم و دریافت مقدرات، آرزوها، آمال، نیازها، دردها و مشکلات، وسوسه ها و … از کارت و قهوه و کف دست و اعتقاد به عطسه، گربه، اعداد، اشیا به شکل ساده و پیش پا افتاده آن، تا رفتارهای عجیب و غریب، در شکل پیشرفته آن از رفتارهای خرافه گر و خرافه زده است. در این میان خرافه گر بیماری است که غذای آن خرافه و طعمه آن خرافه زده ای است که برای فرار از ترس و اضطراب و داشتن امیدی هر چند واهی در دام آن می افتد تا مثلثی مرضی را به وجود آورند که اضلاع آن را خرافه، خرافه گر و خرافه زده شکل می دهند.

نام و نشان خرافه و خرافه گری را اعصار بس دور می توان سراغ گرفت که از نسلی به نسل دیگر منتقل شده است، در واقع می توان گفت قسمت اعظم خرافات جنبه فردی نداشته، بلکه از طریق نسل های قبلی و به عنوان میراث اجتماعی به افراد رسیده است و بی آنکه به علل و عوامل ویا تحقیقی در صحت و سقم آنها شود، در موارد زیادی عیناً پذیرفته می شود. این نوع طرز تلقی و اساس آن می باید در نگرش انسان های اولیه که توانایی شناخت، تمیز و تفکیک قوانین طبیعی و عملکردهای اجتماعی را نداشته، بدین معنی که قواعد و قوانین اجتماعی را غیر قابل تغییر دانسته و برای کنترل، مهار و تغییر آن دست به رفتار و اعمالی غیر منطقی چون جادو، نفرین، قربانی، طلسم، فال،  ورد، و غیره می زدند. در واقع چنین می توان در نظر گرفت که وقتی میزان کنترل بر محیط و رویدادها و عدم تحلیل و درک آن دشوار و کم رنگتر باشد، گرایش به خرافه بیشتر می شود و به جای برانگیختگی عقلانی، درگیر تسلط احساس ناپخته می شود که اعتقاد به حل مسایل و مشکلات به وسیله نیروهای مرموز دارد تا به نفع نیازهای خودش وضعیت را تغییر دهد. در عصر حاضر نیز با وجود پیشرفت های علمی شاهد وجود چنین رفتاری هستیم که در ادامه به آسیب شناسی روانی ـ اجتماعی آن بیشتر خواهم پرداخت.

در روزگار مدرن، خرافه و خرافه زدگی از بطن “اضطراب”عمیقی سرچشمه می گیرد که آدمی توان درک “معنایی” زندگی را از دست داده و از راه یافتن به “خودشکوفایی و تعالی” باز مانده  و همچنین خود را “رها شده” و “بی پناه” تجربه کرده مهمتر اینکه خود را “جدا افتاده” از خویشتن خویش در زندگی پیچیده و دلهره زای مدرن می یابد. از طرف دیگر، گستردگی “سئوال”های بنیادین “وجودی”  ـ که  وضعیت روانی آدمی را در جهان هستی تبیین می کند ـ آدمی را لحظه ای به خود نمی گذارد در نتیجه به هر مستمسکی دست می یازد تا زبانه های آتشین و ویرانگر اضطراب را فرو کاهد. در این بین، بی اعتمادی به آینده نیز آن را تقویت می کند. مواجهه با مسائلی همچون تولد، مرگ، آزادی، درد، بیماری، قحطی و فقر و حوادث طبیعی شاهدهایی از این قبیل که همیشه برای بشر منبع اضطراب بودند و احساس شکست و ترس و خشم به دنبال داشته اند و چون کاملا آنها را نمی توان به وسیله علم درک و تجربه کرد، عده ای به خرافات رو آورده تا از اضطراب و تشویش درونی رها شده و تسکین خاطر پیدا کنند.

نکته مهم دیگر اینکه، خرافه سیستم روانی خرافه گر و خرافه زده را مورد آماج مرضی خود قرار می دهد که دائما در تقلای رشد و شکوفایی خویشتن است، پدیده ای که به عنوان عامل سد کننده بهداشت و سلامت روانی عمل کرده  و وجود روانی را از حرکت های روبه رشد باز می دارد. با تشکیل یک سیستم مرضی در ارگانیسم  و با اختیار گرفتن و حاکمیت بر جهت گیری، تفسیر، تعریف و تبیین ارگانیسم از خود و محیط و وقایع، امکان راه یافتن به تحلیلی واقع بینانه، درکی منطقی، تفسیری روشن، پاسخی متناسب، آگاهی و بصیرتی عمیق را سلب کرده و امیدی موهوم، آرامشی گذرا و موقتی، درکی وهم آلوده، انگیزشی مرضی و بی پشتوانه را رشد می دهد.

 

 

*دکتر محمود صادقی موسس سازمان مشاوره و بهداشت روان “آتنا” است.