ظاهرن گمراه ترین مردم دنیا، مردم خاورمیانه بوده اند چون حتی یکی از پیامبرها که هدف شان هدایت مردم به راه راست بوده، در آمریکا، فرانسه، کانادا، هلند، لوگزامبورک، نیوزیلند، بلژیک، آلمان، سوئیس و حتی انگلیس که معتقدیم همه گرفتاری ها زیر سر آنهاست ظهور نکرده اند؟!

***

من هروقت این آهنگ های گریه دار و روضه خانی مانند را گوش می کنم، آخرش سه تا صلوات هم می فرستم و یک الهی آمین هم میگم که خدا ثواب شرکت در یک روضه خانی را به حسابم بنویسد!

 ***

پیش بینی حافظ برای ماه آینده:

نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد

ولی اجناس همینجور گران خواهد شد!

***

مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش

گفت پسرجان من خودم چهارچنگولی توی کار خودم موندم!

***

رفتم خلبان بشم، هفت هشت نوع مرض در وجودم کشف کردند وگفتند به درد این کار نمی خوری. گفتم حالا که اینجوریه برم معافی سربازی بگیرم و مشغول کاری بشم.

معاینه که تمام شد گفتند از تو سالم تر در دنیا کسی نیست، یک راست سوار اتوبوسم کردند و فرستادندم جبهه!

***

همه خبرهایی که روز اول آپریل منتشر میشه  هم دروغ نیست، مثل همین خبری که براتون می نویسم:

 اون دختره بود که توی زیرزمین خونه شون چهارزانو نشسته بود و روی چراغ پریموس اورانیوم غنی می کرد … بالاخره دیروز یک اجاق گاز برقی خرید و از امروز اورانیوم هایش را روی اجاق گاز جدیدش غنی می کند!

 ***

فقط سخنان بزرگان را نباید آویزه گوش کرد، گاهی وقت ها آدم های معمولی هم یک حرف هایی می زنند که تاریخی میشه.

خود من دو سال پیش در چنین روزی نوشته بود : نمی خواد زیاد جوش بزنین. چه ایران و آمریکا به توافق برسند و چه نرسند، از این انرژی هسته ای، هسته اش هم به من و شما نمی رسه و ملاحظه می فرمائید که چه حرف حکیمانه ای زده بودم!

 ***

ما ملت محشریم! 

در یکی از کانال های تلویزیونی که بیشتر موزیک پخش می کند، مجری از مردم در مورد هفت سین سئوال می کرد.

یک آقای کراوتی با خانم دکولته پوشش در جواب این سئوال که کدام سمبل هفت سین را بیشتر دوست دارید جواب داد قرآن مجید!

***

رئیس بانک مرکزی ایران: ۲ تا ۳ سال دیگر شرایط برای حذف صفر فراهم می‌شود

یعنی اینقدر وضع اقتصادی خرابه؟ پول خرید یک مداد پاک کن را هم نداریم؟!

 ***

دمش گرم بابا !

با وجود  گذشت چندین سال، هنوز دروغی شیرین تر از “پول نفت را میاریم سر سفره مردم” گفته نشده. دمش گرم که انصافن تو کارش استاده!

***

چرا با شاهنامه فال نمی گیریم؟!

 فالگیری پدیده ایست جهانی و بسیاری از مردم دنیا از جمله ایرانی ها، برای اینکه زحمت فکرکردن به خودشان ندهند و مسئولیت هر مسئله ای را به گردن دیگران بیندازد، بهترین راه را در این دانسته که مشکلاتشان را با فال گرفتن حل کنند!

ایرانی های قدیم می گفتند وقتی فال گرفتیم که آیا صلاح هست دخترمان را بدهیم به حسن آقای قصاب و فال خوب آمد، دیگر خیر و شرش به عهده ما نیست. ( البته اگر خیری در آن بود با بزرگواری مسئولیتش را قبول می کردند!) و این روش مرضیه کم کم جا افتاد جوری که الان درگوشه کنار ایران نه تنها جن گیر و رمال و دعانویس فراوان داریم، تکنولوژی مدرن را هم در خدمت رمالی و فالگیری درآورده ایم.

البته اینکه چی شد که حافظ را به مقام فالگیری رساندیم، داستان مفصلی دارد:

فالگیرهای آن زمان معمولا بی سواد بودند و شیوه کارشان ابتدائی و این به دل مردمی با سه هزار سال سابقه تاریخی و داشتن پادشاهانی مثل کوروش و داریوش، نمی چسبید.

آنها فالگیری می خواستند که اسم و رسمی داشته باشد،  سوادی داشته باشد، بتواند بخواند و بنویسد و بشود او را جلوی خارجی ها درش آورد وگفت ما اینیم …!

فردوسی به درد چنین کاری نمی خورد. او فقط از جنگ و رستم و سهراب و افراسیاب و رخش و اژدها حرف می زد، اسم خدا را گذاشته بود یزدان و به هرکس می رسید  می گفت:

به یزدان که گر ما خرد داشتیم

کجا این سرانجام بد داشتیم؟!

و بدیهی است که این حرف ها به درد فال گرفتن نمی خورد …

مولوی که توی عوالم خودش بود، خیال می کرد نی حرف می زنه! و به هرکس می رسید یا می گفت: بشنو از نی چون حکایت می کند/ وز جدائی ها شکایت می کند/ یا به فکر رفتن به خانه بود  و شوخی و جدی یقه دیگران را می گرفت و  می گفت:

من مست و تو دیوانه

ما را که برد خانه؟!

تا بالاخره یکی، بانی خیر می شد، دستش را می گرفت و می بردش منزل و همه را راحت می کرد!

سعدی هم که فقط به فکر نصیحت کردن پادشاهان بود و اصل حرفش این بود که:

اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی

برآورند غلامان او درخت از بیخ …

و بزرگان کشور را نصیحت می کرد که وقتی تو بد باشی، نمی توانی از مردم انتظار خوب بودن داشته باشی

بدیهی است که ملک هم نه تنها باغ رعیت، که همه باغ ها را ملک پدرش می دانست و هرجا هوس سیب می کرد، کاری نداشت که این باغ مال کیه، می کند و می خورد وکاری به نصیحت های سعدی نداشت!

خیام هم که ننه مرده رفته بود توی کوزه گری سرکوچه شون بست نشسته بود و هی می گفت این کوزه چو من عاشق زاری بودست و خیال می کرد دسته کوزه دستی بوده که برگردن یاری بودست!

این داستان جستجوی یک فالگیر خوب و پدرمادر دار، همینطور ادامه داشت و داشت تا سر و کله حافظ پیدا شد …

حرف های حافظ امیدوارکننده بود وگاهی قلنبه سلنبه و قابل تعبیر و تفسیر. انصافن جوری هم وارد و زبل بود که هفتصد سال است  ما ملت را با یک مصرع شعرش سرکارگذاشته :

یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور…

جوری هم با اطمینان در مورد آمدن یوسف حرف زده و وعده داده که انگار خودش رفته توی دفتر ایران ایر، براش بلیت رزرو کرده  و هیچ شکی درآمدنش نداره!

و ما مردمی هم که صدها سال است منتظر بازگشت یوسف ازکنعان هستیم، یک سرسوزن به این توجه نداریم که بابا کنعان صدها سال است خراب شده، خودمان باید دستمان را بگیریم به زانوی خودمان، ازجا بلند شیم، و یک کاری بکنیم و هرگز به خودمان نمی گوئیم:

آقا پسر یوسف اگر آمدنی بود، با الاغ هم که می خواست بیاد  تا الان آمده بود!

و این جوری شد که حافظ برایمان تبدیل شد به یک فالگیر قدرقدرت و از او رمالی ساختیم که دنیا نظیرش را به خودش ندیده  …