۱

کی می دونه

شایدم ماه یه بادکنکه

که از شهر آدمای خیلی باهوش توی آسمون می آد

پر آدمای خوشگل

(اگه من و تو هم سوارش بشیم،

یعنی ما دو تا رو راه بدن توی بادکنکشون

می ریم اون بالاها با آدمای خوشگل

بالاتر از خونه ها و برجها و ابرا:

بادبان می کشیم می ریم دورتر از اینجا

به شهر آدمای باهوش

که هیشکی تاحالا ندیدش

جایی که همیشه باهاره)

و همه عاشقن

و گلا خودشون خودشون را می چینن

 

۲

رفقا می میرن واسه اینکه بهشون گفتن

رفقا می میرن واسه اینکه پیرن

(رفقا نمی ترسن بمیرن

رفقا به زندگی اعتقادی نداشتن و ندارن)

مرگ می دونه واسه چی

 

(همه رفقای خوب رو از روی بوی نوعدوستی شون می شه شناخت

یا از روی بوی توتون پیپ مسکویی

رفقای خوب رو از روی رقص شون هم می شه شناخت)

رفقا لذت می برن

س. فروید می دونه چرا

بعضیا امیدوارن شلوارشون را خراب کنن

همه رفقا یه کم بیرحم ان

(معلوم نیس چرا همه شون روی یک دور باطل حرکت می کنن)

من هم همینطور

واسه اینکه می ترسن عاشق بشن

 

 

* ادوارد استلین کامینز، شاعر، رمان نویس، روزنامه نگار و نقاش آمریکایی(۱۹۶۲-۱۸۹۴)