سازمان های مدافع حقوق کودک، افزایش کودکان دستفروش در ایران را بار دیگر نگران کننده توصیف کردند.

این سازمان ها می گویند گرچه آمار دقیقی در دست نیست، اما فقط در تهران حدود بیست هزارکودک وجود دارند که به مشاغلی از قبیل فروش فال حافظ مشغولند.

مسئولان و قضات اما حرف دیگری دارند. آنها می گویند به فرض اینکه افزایش بیش از حد کودکانی که سر چهارراه ها فال حافظ می فروشند نگران کننده باشد، مقصر آن خواجه حافظ شیرازی است نه دولت آقای احمدی نژاد!

یکی از قضاتی که با خبرنگار ما صحبت می کرد می گفت آقا هیچ شاعری در جهان به اندازه حافظ در تخریب آینده کودکان نقش نداشته است .

خارجی ها هم شاعر داشته اند، خارجی ها هم نویسنده داشته اند چرا سر چهارراه های لندن کودکان انگلیس فال شکسپیر نمی فروشند و چرا در خیابان شانزه لیزه پاریس، یک بچه پنج شش ساله را نمی بینی که فال ویکتورهوگو بفروشد؟

آیا در انگلیس و فرانسه کودک وجود ندارد؟ من خودم به این کشورها نرفته ام، اما خبر دقیق دارم که انگلیسی ها و فرانسوی ها هم ازدواج می کنند و حتی ازدواج نکرده بچه دار می شوند. پس چرا این بچه ها در خیابان ها ولو نیستند و به کارهایی از ایندست نمی پردازند؟ دلیلش این است که شعرای آنها نیت سوء نداشته اند و نمی خواسته اند نسل آینده شان را بیکاره بار بیاورند!

از توی پاکت فال شکسپیر چه در می آید؟ اتللو با آن قیافه ترسناکش و از توی پاکت فال ویکتورهوگو چی؟ بینوایان. کسانی که هیچکس رغبت دیدنشان را ندارد، اما نحوه شعرگفتن حافظ به شکلی بوده که هرکسی بتواند شعر او را با نیت سوء خود تطبیق بدهد و از آن امید بگیرد.

وقتی او به عنوان مثال می گوید: یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور، معلوم است مادری که بچه اش در زندان است به این شعر دل می بندد و هرروز می آید جلوی زندان و مزاحم ما می شود که: حاجی آقا چرا بچه من آزاد نمیشه؟ و موقع برگشتن نیز سر اولین چهارراه، فال دیگری می خرد که ببیند حافظ خبر تازه ای از پسر زندانی اش منتشرکرده یا نه؟!

کسی که پسر یا دختر فراری دارد نیز با خواندن همین مصرع یوسف گم گشته، سالها با این امید زندگی می کند که وضع تغییر کند و فرزندش از دربدری در ترکیه چشم بپوشد و برگردد. و برای تغییر سریعتر اوضاع، سعی می کند کمکی بکند، می رود توی خیابان و شعارمی دهد، اما نتیجه اش چه می شود؟ خودش هم گرفتار می شود!

قاضی مورد بحث که چانه اش گرم شده بود و همینطور داد سخن می داد اضافه کرد: آقا لامارتین هم شاعر بود، تاگور هم شاعر بود، اینها هم اشعار عاشقانه دارند، چرا یکنفر با دیوان آنها فال نمی گیرد؟ چرا یک نفرکتاب تاگور را برنمی دارد و نمی گوید: یا رابین رانات تاگور، ترا به جان شاخه نباتت قسم بگو ببینم بلاخره این ماه حقوق عقب افتاده من پرداخت می شود یا نه؟ برای آنکه این شاعران سرشان به کار خودشان بود و با سرودن اشعار انحرافی قصد خراب کردن زندگی مردم را نداشتند.

لامارتین یک الکلی دائم الخمر بود که نشسته بود کنار پنجره اتاقش، شیشه شرابش کنار دستش بود و هر دختری را که توی خیابان می دید، یک شعر برایش سرهم می کرد و با خیالات خام خود خوش بود. ضررش به خودش می رسید نه به نسل های آینده.

ویکتورهوگو آدم منحرفی بود، مثل آب خوردن  شراب می خورد و قصه سرهم می کرد. اما راجع به شراب خوردنش شعر و ترانه نمی سرود.

حافظ نه تنها شراب می خورد و معصیت می کرد، بلکه این شراب خوری ها را در اشعارش نیز وصف می کرد و شعرهائی می گفت که نسل امروز ما بتواند با آن اشعار فال بگیرد. کودکان بی بضاعت هم به جای آنکه بروند دنبال یک کار درست و حسابی، به بهانه تأمین خرج پدر و مادر پیرشان، این اشعار را به صورت فال حافظ چاپ می کنند و به این و آن می فروشند.

منصفانه قضاوت کنید: در میخانه ببستند خدایا مپسند/ که در خانه تزویر و ریا بگشایند هم شد شعر؟ مگرتزویر و ریا آدم هستند که خانه داشته باشند؟! آخراین حرف های بی معنی یعنی چی؟

خبرنگار ما خواست چیزی بگوید که حاج آقا اجازه نداد و گفت می دانم که می خواهی بگوئی حافظ اشتغال زائی هم کرده است، درست است، قبول دارم، حافظ باعث شده است هزاران نفر هم از این راه نان بخورند، اما ما به اینها می گوئیم شغل کاذب. ایجاد شغل کاذب خودش یک گناه است. کسی که می آید یک کازینو باز می کند، به ظاهر صدها نفر را سرکار می گذارد، اما ثواب این کار بیشتر است یا گناهش؟

چطور وقتی رئیس جمهور برای دل خوش کردن مردم وعده ای می دهد که عملی نمی شود، برایش صد جور حرف در می آورند و می گویند دروغ گفت اما حافظ که هفتصد سال پیش الکی وعده داده است که  یوسف گم گشته برمی گردد، کسی نمی گوید حافظ چاخان کرده و دروغ گفته؟ اگر این آقا یوسف سوار یک خرلنگ هم بود بعد از هفتصد سال نباید به مقصد رسیده باشد؟!

 

در گفتگو با خدا…

رئیس جمهور ایران پس از نماز، دستش را رو به آسمان گرفت و با نشان دادن علامت پیروزی گفت خدایا حواست باشد که ما را پیروز کنی ها… کلی نماز برات خواندیم!

 

رقص بابا کرم در میدان ورزشی

 

تیم ملی فوتبال دختران نوجوان ایران به ترکیه هم باخت و در میان شش تیم شرکت کننده، به مقام چهارم دست یافت.

دختران ورزشکار یکی از دلایل این باخت و باخت های قبلی و احتمالا بعدی را لباس نامناسب و دست و پاگیر خود می دانند و می گویند پوشش دختران ورزشکار ایران تنها یک معضل ورزشی نیست. اجتماعی شده است و سیاسی و همزمان با چرخش عقربه سیاست، لباس ما نیز از آنچه هست دست وپا گیرتر و نامناسب تر می شود.

کارشناسان و مقامات مسئول اما نظر دیگری دارند. آنها معتقدند که ورزشگاه مثل میدان جنگ است. ورزشکار می رود آنجا که مبارزه کند و برنده شود و در میدان جنگ نه کسی لباس نازک بدن نما نمی پوشد و نه شکایت می کند که رنگ زره من به رنگ کلاهخودم نمی خورد. اگر ناپلئون به جای زره و شمشیر و کلاهخود آهنی، لباس حریر صورتی و دمپائی قرمز به سربازانش می داد، آیا می توانست تمام اروپا را تسخیر کند؟

یکی از کارشناسان پا را از اینهم فراتر گذاشته و ورزش بانوان و لباس آنها را نه تنها یک معضل ورزشی، سیاسی و اجتماعی می داند، بلکه آنرا یک معضل ادبی نیز توصیف می کند!

خبرنگار ما از این کارشناسان پرسید: استاد ادبی دیگر چرا؟ کارشناس مربوطه جواب داد آقا خیلی روشن است. ما میلیون ها آدم بیکار داریم که از زور بیکاری شاعر شده اند. اینها معمولا می نشینند پشت پنجره اتاقشان و منتظر سوژه ای می شوند که درباره اش شعر بگویند. خب اگر شاعری ناگهان و با چشمان از حدقه درآمده ببیند یک تیم دوچرخه سوارزن حتی با چادر و چاقچور از مقابلش عبور می کنند، طبع شعرش گل نمی کند و به عنوان مثال نمی سراید که:

ای کاش دوچرخه تو بودم ای ماه/ تا آنکه سوار من شوی گاه بگاه؟!

خبرنگار ما پشت گوشش را خاراند و گفت اگر آدم اینقدر به سواری دادن عادت کرده باشد، بعید نیست ولی نظر جنابعالی به طورکلی در مورد لباس ورزشکاران زن چیست؟ این طفلکی ها چه باید بپوشند که دست از سرشان بردارید و اجازه بدهید در میدان های ورزشی برای ایران افتخار بیافرینند؟

کارشناس مورد بحث گفت گذشته از لباس که باید مثل لباس یک سرباز باشد، حرکات یک دختر ورزشکار در میادین ورزشی نیز باید به شکلی باشد که حواس آقایان و بخصوص داوران و کارشناسانی مثل من را که درکنار زمین نشسته ایم، پرت نکند.

باورتان نمی شود که من گاه از خودم می پرسم خدایا اینجا ورزشگاه است یا اتاق خواب؟ این حرکات چیست که این دختر می کند؟ و چرا لبخند می زند؟ مگردر ورزشگاه زن حق دارد بخندد یا دست و پایش را جوری حرکت بدهد که مرد را حالی به حالی کند؟

همین عکسی را که بی بی سی چاپ کرده و من برایتان آورده ام نگاه کنید. ترا به خدا راست بگوئید. اینجور حرکات اغوا کننده نیست؟ این ژست شما را یاد رقص بابا کرم نمی اندازد؟

آقای کارشناس در حالی که از توصیف این صحنه ها و به یاد آوردن رقص بابا کرم در اتاق خواب، خیس عرق شده بود، با یک دستمال عرق پشت گردنش را خشک کرد و گفت آقا ورزشکاران زن از شما حرف شنوی دارند. به آنها بگوئید دل ما مردها از سنگ نیست. ترا به خدا اینطور با دل ما بازی نکنند. ما اجازه داریم سه تا زن دیگر هم بگیریم ها!

حلال زاده !

 

از دفتر آیت الله سیدمحمد صادق روحانی استفتاء کرده اند که “اگر مردی با زنی نزدیکی کند و بعد متوجه شود که آن زن همسرش نیست، چه حکمی دارد؟ اگر نطفه ای نیز بسته شود، آیا بچه حرام زاده است؟” از روزی که فتوای فوق منتشر شده، برای عده زیادی این سئوال پیش آمده است که چگونه امکان دارد مردی با زنی نزدیکی کند، اما بعداً متوجه شود که آن زن همسرش نبوده است؟

این عده اصلا حالی شان نیست که آدم حواس پرت در دنیا زیاد است. خود من بارها به جای اسکناس صد تومانی، اسکناس هزار تومانی به کاسب ها داده ام و آن طفلک ها! هم صدایشان درنیامده است.

به نظر من اشتباهی که فتوای فوق در مورد آن صادر شده به عنوان مثال می تواند هنگام قطع برق صورت گیرد.

مردی با همسرش می رود به میهمانی. ناگهان برق قطع می شود و خاموشی چند ساعتی طول می کشد.

میهمان ها سعی می کنند یک جورهائی خود را با همسر خود سرگرم کنند و رنج در تاریکی بودن را تحمل کنند، اما یکی از دخترهای شیطان حاضر در میهمانی، وقتی مردی زنش را صدا می کند که درگوشی با او صحبت کند، شوخی شوخی خود را به جای همسر آن شخص جا می زند.

نیم ساعت دیگرکه برق آمد طرف با وحشت! متوجه می شود که چه بلائی سرش آمده و آن زیباروی جوانی که کنارش نشسته، همسر سالخورده اش نیست. دودستی می زند توی سر خودش که دیدی چه خاکی به سرم شد؟!  اما کار از کارگذشته و نطفه بسته شده. تنها کاری که در چنین موقعی از دست آن شخص ساخته است این است که سر همسرش فریاد بزند: وقتی صدات کردم کجا بودی زن؟ و ضمناً خدا را شکر کند که بچه ای که نطفه اش بسته شده حلال زاده خواهد بود!

 

اثر تاریخی خنده دار!

 

یقیناً می دانید که آثار باستانی دنیا چگونه به وجود آمده است؟ مورخین می گویند یک روز بعد ازظهر، پادشاهی که حاکم زمان بوده در حالی که لب حوض نشسته بوده و قلیان می کشیده، معمارباشی دربار را صدا می کند و به عنوان مثال می گوید معمار، دلم می خواهد یک تخت جمشیدی، چیزی، بسازی که هزاران سال دوام کند و چشم همه جهانیان از دیدنش چپ شود.

معمارباشی می گوید قربان می خواهید یک قصر از سنگ بسازم و تخته سنگ هائی به این بزرگی را به شکل شیر دوسر تراش بدهم و بگذارم بالای ستون های سی چهل متری؟

پادشاه می گوید هرکار می کنی بکن، فقط چیزی بسازکه به عقل جن هم نرسیده باشد و معمارشروع به ساختن تخت جمشید می کند.

اهرام ثلاثه مصر و باغ های معلق بابل و فانوس اسکندریه و بناهای عجیب یونان و رم نیز می گویند به همین ترتیب ساخته شده است.

در دوران حکومت آقای احمدی نژاد که رئیس جمهوری است شوخ و بذله گو و هرروز حرفهائی می زند که مردم دنیا از خنده روده بر می شوند، قرار بر این می شود که یک اثر باستانی خنده دار ساخته شود که آیندگان چه موقع آمدن و چه موقع رفتن قهقهه خنده شان به آسمان برسد و به این ترتیب معماران زمان، گنبد شهرک شهید محلاتی را برپا می کنند.

این گنبد فیروزه ای رنگ مدرن را به طوری که می بینید بسیار با عظمت ساخته اند اما دو سالی می شود که به دلایلی! آن را نیمه کاره رها کرده و رفته اند.

به قرار اطلاع روزهای آخری که کار رو به پایان بوده، یکی از کارگران ناوارد! می پرسد حالا جرثقیل به این عظمت را چگونه می خواهید بیرون بیاورید؟

معمارباشی نگاهی به دسته گلی که به آب داده می کند، نیم ساعتی پشت گوشش را می خاراند و جواب می دهد عوضی! ما داریم یک اثر باستانی خنده دار می سازیم. قرار نیست جرثقیل را بیرون بیاوریم که …این جرثقیل را همینطور می گذاریم بماند تا آیندگان به عظمت کار خنده داری که ما کرده ایم پی ببرند و با بازدید از این بنای تاریخی قرن بیست و یکم، لبخند بزنند!

 

* میرزاتقی خان یکی از روزنامه نگاران و طنزنویسان پیشکسوت ایران و از همکاران تحریریه ی شهروند است.