به مناسبت مرگ دلخراش شایان مرتضوی

پنجم ژانویه ۲۰۱۷، دکتر سعید فاطمی، مردی از تبار بزرگان ایران زمین و آخرین بازمانده از یاران برجسته دکتر محمد مصدق درگذشت. در مراسم سوگواری و خاکسپاری در آتلانتا، یکی از کسانی که در ردیف نخست مشایعت کنندگان تابوت زنده یاد فاطمی حرکت می کرد، نوه هیجده ساله اش، شایان مرتضوی بود. در آن فضای اندوهبار، به ذهن هیچکدام ما حاضران در آن مراسم کوچکترین تبادر نمی کرد که سه ماه پس از آن، در همان گورستان، مشایعت کننده پیکر بی جان خود شایان مرتضوی باشیم تا در کنار پدر بزرگش به خاک سپرده شود!

با آنکه مرگ، همسایه و جانشین زندگی است و پذیرش آن امری است عقلانی، ولی مرگ فرزند، آنهم در عنفوان جوانی، برای بازماندگان، به ویژه مادر و پدر و اقوام نزدیکش، دهشتناک و جانفرساست. بی شک گذر زمان، هر دردی را ـ دست کم ـ اندکی التیام می بخشد، اما غصه ی غم از دست دادن فرزند، نازدودنی و فرساینده جسم و جان است. همگان حاضر در مراسم دیدند که چگونه خانم دکتر دلارام فاطمی، مادر شایان، از شدت درد و رنج بر زمین فرو افتاد. و دیدند، چهره اشکبار دکتر شروین مرتضوی، پدر شایان را، در هنگام سپردن پیکر فرزند نازنین اش به خاک. و شنیدند شیون های مادر بزرگ، خانم دکتر مینو ورزگر- فاطمی و خاله  شایان، خانم دکتر آرزو فاطمی، و سایر اقوام و دوستان، که فضا را به شدت حزن آلود کرده بود.

خویشان و آشنایان در سوگ و به یاد شایان سخنانی شایسته گفتند. بر سر مزار، مادرش، با همه سنگینی کوه غمی که بر شانه هایش بود، با متانت از عشق جاودانه به پسرش سخن گفت و وداع آخر را به جای آورد. در پی خاکسپاری، آقای دکتر شهریار حیدری، با کلامی گرم با خواندن شعرهایی از فردوسی درباره زندگی، مرگ و نیکوکاری، التیام بخش حاضران شد:

همه کارهای جهان را در است   مگر مرگ کانرا دری دیگر است

اگر مرگ دادست بیداد چیست     ز داد این همه بانگ و فریاد چیست

از این راز جان تو آگاه نیست       بدین پرده اندر ترا راه نیست

به راستی برای تسلا دادن به مادر و پدری داغدار چه می توان گفت؟ چه می توان کرد؟ شاید نه بیشتر از همراهی، همدلی و همدردی ورزیدن. و برای تسلای خود، هر کس چاره خود بهتر از دیگری داند. از هنگام شنیدن مرگ دلخراش شایان، برخی از حکایت های منطق الطیر، اثر جاوانه عطار، تسلا بخش من بوده اند.

در حکایت جنید که  در آن سر پسر “برنا” و “زیبایش” را می برند و در میان جمع می افکنند، نخست این خود “جنید راهبر” است که مردم را “دلباز” می دهد و یادآوری می کند که همه سخنانی که او پیشتر در حکمت روبرو شدن با حوادث تلخ و شیرین زندگی با آنها در میان گذارده بود، اکنون است که  در مواجهه با مرگ دلخراش فرزندش، می بایستی مورد استفاده قرار گیرند، اما بنابر اشاره عطار، هنوز کسانی در جمع از این حادثه ناگوار برای جان خود و دلبندانشان وحشت زده و دل نگران بودند. آن هنگام است که “هُد هُد”یکی از این اشخاص را با لحن “ای ضعیف ناتوان” مورد خطاب و عتاب قرار می دهد:

تو نمی دانی که هر زاد، مُرد

              شد به خاک و هر چه بودش باد برد

هم برای بودنت پرورده اند

             هم برای بردنت آورده اند

هست گردون هم چو تشت سرنگون

             وز شفق این تشت هر شب غرق خون

آفتاب تیغ زن در گشت او

                   این همه سر می برد در تشت او

بدین سان، عطار نگاه ما را متوجه تشت همیشه خونین زمانه می کند. تشت گلگونی که هر روز در سرخ فامی رویایی و همزمان حزن آور غروب، آدمی را  به همه دلبندان جانباخته و تمامی مردگان عالم پیوند می زند.

در حکایت دیگری به نام “غربال مرگ”، عطار داستان را با بیماری رو به مرگ “برنایی چون ماه” به نام محمد آغاز می کند. پدر بر بالین پسرش، با گفتن “ای چراغ چشم و ای جان پدر” می رود، و از پسرش می خواهد تا با وی سخنی گوید. پسر این پاسخ کوتاه را می دهد و جان می سپارد:

… “آخر کو سخن؟

     کو محمد؟ کو پسر؟ کو هیچ کس؟”

این بگفت و جان بداد، این بود و بس

در پی رویداد فاجعه مرگ محمد، عطار به منظور دلداری به یاری پدر و در اصل همه ما می آید تا با مرثیه ای نغز، ما را متوجه به هم پیوستگی جاودانه همگی مان با یکدیگر از آغاز تا انجام موجودیت هستی انسانها بنماید.

در نگر ای سالک صاحب نظر

             تا محمد کو و آدم؟ در نگر

آدم آخر کو و ذُریات کو؟

              نام جزویات و کلیات کو؟

کو زمین؟ کو کوه و دریا؟ کو فلک؟

             کو پری؟ کو دیو و مردم؟ کو ملک؟

کو کنون آن صد هزاران را به خاک؟

              کو کنون آن صد هزاران جان پاک؟

کو به وقت جان بدادن پیچ پیچ؟

               کو کسی؟ کو جان و تن؟ کو هیچ هیچ؟

هر دو عالم را و صد چندان که هست

               گر بسایی و ببیزی آن که هست

چو سرای پیچ پیچ آید تو را

               با سر غربال هیچ آید ترا

بدین سان، عطار ما را با ژرفای این درک رویارو می سازد که با وجود غربال مرگ، هیچ کس در جهان باقی نمی ماند، ولی پیوند همه ما، زندگان با مردگان و آیندگان، از ازل تا ابد، ناگسستنی است. ما، چه از دسته ی ذُریات (فرزندان) باشیم، یا از دسته جزویات (سالک ها و عارف ها)، چه مانند حضرت آدم، نخستین بشر باشیم و یا آخرین بشر، همگی در گستره و سیر و تسلسل هستی و تاریخ، از آغاز تا انجام، و در مرگ و زندگی، همیشه با یکدیگریم.

در پانزدهم آوریل ۲۰۱۷، “غربال مرگ” با “تشت خونین” گردون، شایان را ازخانواده او گرفت.  در روز یکشنبه، سی ام آوریل، در گورستان روزول در حومه آتلانتا در کنار پدر بزرگش به خاک سپرده شد. از همان  روز پانزدهم آوریل تاکنون، افق گلگون تر شده و شایان با همه مردگان و زندگان و آیندگان پیوندی ابدی یافته است.